eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
13.4هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
2.7هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [☺️] تازه تِـتابامـ📖ـونو دادنـ نمیدونمـ حالا تـودومِشو بِـخونمـ [😍] اینـ دختراے ڪلاسـاولے یه مقـنـعه بَسِـشونه😌 دیگه مانتو و شلوار اضافه ڪاریه😘😅👌 #هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇 #ڪپے⛔️🙏 #بازنشر ≈ #صدقه‌جاریه🍃 ─═┅✫✰🌙✰✫┅═─ استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 •🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄🇮🇷
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدونود_وسه °•○●﷽●○•° دستم و جلو دهنم گرفتم و پلکام و بستم که اشکام
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° با سلیقه ی خوب مادرم،اتاقش قشنگترین قسمت خونه امون شده بود. محمد همونطور که به لباسای تو کمدش نگاه میکرد گفت :بابایی اسفندماه به دنیا بیا،خب؟ وقتی متوجه نگاه من به خودش شد گفت: دارم با دخترم حرف میزنم تو نگاه نکن خندیدم ونشستم کنار تختش. بالشتش و برداشتم. محمد تو بالشتش یه ضبط گذاشته بود و وقتی فشارش میدادی با صوت زیبایی قرآن تلاوت میشد. میگفت باید عادتش بدیم به این صدا که براش مثل لالایی بشه. ____ محمد نمیدونم برای چندمین بار تسبیح و از سر گرفتم و برای سلامتیشون ذکر گفتم. فضای بیمارستان اذیتم میکرد. کیف وسایل بچه رو دست ریحانه دادم و با اینکه هوا سرد بود رفتم تو حیاط بیمارستان. خداروشکر کردم که مامان فاطمه پرستار همین بیمارستانه و میتونه کنارش بمونه. به ساعتم‌نگاه میکردم که یه قطره بارون رو دستم افتاد. از جام بلند شدم ورفتم‌ سمت ماشینم که بیرون بیمارستان پارک شده بود.به سرعت ماشین و روشن کردم و به طرف شیرینی فروشی حرکت کردم. دل تو دلم نبود. انقدر خوشحال بودم که حواسم پرت شد و خیابون و اشتباه رفتم.راهم خیلی طولانی شد ولی تونستم یه جعبه شیرینی و یه دسته گل بگیرم و برگردم.بارونی که نم نم میزد حالا شدت گرفته بود. ماشین و پارک کردم و با گل و شیرینی تا در ورودی بیمارستان دوییدم. صدای بارون زمینه ی صدای آرامشبخش اذان شده بود. با اینکه زیر بارون خیس شده بودم و از موهام آب میچکید، کنار در بیمارستان ایستادم و با تمام وجودم دعا کردم. مطمئن بودم که تو این زمان دعام حتما مستجاب میشه. ریحانه پشت سر هم زنگ میزد،ولی نمیتونستم زیر این بارون جوابش و بدم. چشم هام و بستم و از خدا خواستم حال فاطمه خوب باشه. زینبم سالم به دنیا بیاد،بتونم اونجوری که میخوام تربیتش کنم،اون راهی و بره که باید بره. ریحانه اونقدر زنگ زد که نتونستم بیشتر دعا کنم،فقط گفتم خدایا هرچی خیره همون شه،راضیم به رضای تو. رفتم داخل بیمارستان و به تماسش جواب دادم:جانم؟ ریحانه:محمد کجایی تو؟زینبت به دنیا اومد. بدو بیا بیمارستان _فاطمه رو هم دیدی؟حالشون خوبه؟ +حالشون خوبه ولی هیچکدومشون و فعلا ندیدیم. _باشه. اومدم تماس و قطع کردم . اذان هنوز تموم نشده بود. داشتم میرفتم طبقه بالا پیش ریحانه اینا که پشیمون شدم و راهم و به سمت نمازخونه ی بیمارستان تغییر دادم. نمازم و اول وقت خوندم. بعد خوندن نمازشکر گل و شیرینی و برداشتم و از پله ها با قدم های بلند بالا رفتم. ریحانه تا چشمش به من افتاد دویید وبغلم کرد وگفت: بابا شدنت مبارک داداشی روح الله هم تبریک گفت.علی و زنداداشم بعد من رسیدن و تبریک گفتن. بابای فاطمه سرش شلوغ بود نتونست بیادو زنگ زد.اونقدر خوشحال بودم که نمیتونستم لبخندم و جمع کنم. به دخترم حسادت میکردم. چه زمان قشنگی به دنیا اومده بود! ریحانه با ذوق حرف میزد و منم با اشتیاق بهش گوش میدادم. ریحانه:فکر میکنی شبیه تو باشه یا فاطمه ؟ _دلم میخواد‌ شبیه مادرش باشه میخواست چیزی بگه که نگاش به پشت سرم افتاد و گفت: وای نینی اومد. دویید و از کنارم رد شد. با صدای بلند قربون صدقه بچه ای که تو دستای مادر فاطمه بود میرفت. سرجام ایستاده بودم ونگاشون میکردم. مامانش با دیدن من اومد سمتم و گفت : بیا پسرم،بیا ببین خدا چه دختر نازی بهت هدیه کرده. _فاطمه چطوره؟ +خداروشکر خیلی خوبه جلوتر رفتم و دختر کوچولویی که یه پتوی صورتی دورش پیچیده شده بود و تو بغلم گرفتم. با دیدنش دوباره یاد عظمت خدا افتادم و دلم لرزید،قلبم از همیشه تند تر میکوبید.این حس خوب و اولین بار بود که تجربه میکردم. دست کوچیکش و تو دستم گرفتم.میخواستم بیشتر نگاش کنم که ریحانه از بغلم گرفتش.از مادر فاطمه پرسیدم: _فاطمه کجاست؟میتونم ببینمش؟ +صبر کن،خبرت میکنم مامان با بچه رفت و من دوباره منتظر روی صندلی نشستم. یهو یچیزی یادم اومد و رفتم یه بطری کوچیک آب خریدم و دوباره رفتم بالا و منتظر نشستم. ریحانه با دیدنم گفت:آب سردکن بود که آب چرا خریدی؟ _این آب سرد نیست.واسه خوردن نگرفتم. عجیب نگام کرد.دلم میخواست دوباره دخترم و تو بغلم بگیرم نتونستم خوب نگاش کنم. یخورده منتظر نشستیم که مادر فاطمه دوباره با بچه بهمون نزدیک شد و گفت:بیا دخترتو بگیر برو فاطمه رو ببین؛بردنش بخش. زینب و تو بغلم گرفتم و همه با مادرش رفتیم تا فاطمه رو ببینیم. زنداداش و مامان فاطمه زودتر از من رفتن داخل اتاق.روح الله و علی هم بیرون منتظر موندن. به چهره ی معصومانه ی دخترم زل زدم و تو دلم قربون صدقه ی چشمای بسته اش رفتم. ریحانه دسته گل و دستم داد و باهم رفتیم تو اتاق. فاطمه رو بغل کرد و بعد اینکه بهش تبریک گفت کنار رفت. بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓☝️ هرشب از ڪانال😌👇 ♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙° °| صــرفـ و نحــــو ≈{🗣 /° و خــــوانـدنـ بسیـار ≈{ °\ همـ معیـــار نیسـتـ ≈{ /° هـر ڪه دارد مجـلسـ ≈{😶 °\ و درسـ و سـخــــنـ ≈{📚 °| هـمـ یـــار نیسـتـ ≈{😉 °| جعفـــرے در راهـ تــو ≈{👇 °\ سر مےدهـــد مولاے مـنـ ≈{❣ /° انتهـاے قلـه ≈{🌄 °\ عشـقـ تــــو باشـد ≈{💚 °| جـــاے مـــنـ ≈{✋ #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(158)📸 #ڪپے⛔️🙏 🔘| @Asheghaneh_Halal
#صبحونه نه به صبـ🌤ـح نه به خورشید ونه به غوغاے پرنـ🕊ـده‌هاے خوابـ آلود به تـ💖ـو فڪرمیڪنمـ ڪه لبخندصبحے😊👌 گرمترازخورشیدے وزیباترین صدایـے ڪه #صبحت‌بخیر رادرگوشمـ زمزمه ڪند #سلام_صبحتون_بخیر✋ 🍃🌸|| @asheghaneh_halal
💠✨ ✨ #همسفرانه °😍°➣" تــو رو دوستــ دارم " °💚°➣و اینــ دوستــ داشتنــ °✋°➣واقعیتے ھستــ ڪه منــو °😌°➣بـه زندگے دلبستـــه مےڪنہ #وابستگیموچه‌ڪنم😅 ✨ @asheghaneh_halal 💠✨
🏴🍃 🍃 #مجردانه معیارهاے انتخاب همسر باید واقع گرایانہ باشن... وقتے داریم روزها و هفتہ ها براے مشخص ڪردن معیارهامون فڪر میڪنیم نباید خیلے تو آسمونا سیر ڪنیم... #سیرنڪن_فرزندم☺️ پ.ن: گرواقع‌بین‌شوےخوشبخت‌شوے... [شاعرادمین میباشد😄] 🍃 @asheghaneh_halal 🏴🍃
°•| 🍹 |•° چگونہ شوهرعصبانے خودرا آرام‌ڪنیم؟ |1⃣|او را تنها بگذارید و دائما از او در مورد مسئلہ اے ڪہ باعث عصبانیتش شده سوال نپرسید و بذارید ڪمے آروم بشہ و بعد در این زمینہ با او صحبت ڪنید. |2⃣|اگر عصبانیتش را سر شما خالے میڪند غر نزنید و یا بحث نڪنید.. زیرا نتیجہ اے جز انفجار بیشتر ندارد بلڪہ میتوانید همسر خود را درڪ ڪنید و بہ این فڪر ڪنید شما نزدیڪترین شخص بہ همسر خود هستید و او میتونہ با شما درد و دل ڪند و این درڪ باعث میشود از طغیان خشم همسرتان ڪم بشہ... |3⃣|طورے رفتار ڪنید ڪہ همسرتون با شما احساس راحتے داشتہ باشد و شما میتونید این عصبانیت را با رفتــــــارے صحیح خنثے ڪنید و او را بہ آرامــــــــش نســبے برسونید... |4⃣|در این زمینہ از یڪ روانشناس ڪمڪ بگیرید تا شما رو در ڪنترل خشم و مدیریت آن یارے ڪنہ... 😉👌 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
#طلبگی ✨خوش به حالِ منــ😇 بــا داشتَنَت؛😍 خوشبخت ترين حوّاے زمينَم ... 😌✌️ #همسر_طلبه_من 😍 #من_باتو_‌خوشبختترینم💞 •🍃• @asheghaneh_halal
🕊🌷 🌷 #چفیه🕊 همسرش میگفت[😊] برگه ماموریتش را امضا نکرد تا نگویند مدافعان حرم برای پول میروند[😭💔] #شهید_صالح_زارع🕊 #اللهم_صل_علے_محمد_و_آل_محمد❤️ •| @Asheghaneh_Halal |• 🌷 🕊🌷
#ریحانه 🌸 بانــو 🌸 🎈/ چــادُر بہ سر بگـیر و 💎/ بہ خــود بِبــال ☝️/ ڪہ هِیــچ 🎎/ پادشــاهے ❣/ بہ بلنــدے چـادر تو 👑/ تــاجِ ســرے 🚫/ ندیــده است #یک_پر_چادرت_می‌ارزد_به_هزار_تاج‌و‌تخت_اشرافی👌☺️ ::🎀:: @asheghaneh_halal
•| 👶 |• ✅ رعایت نوبت اگر دوکودک داشتہ باشیم و هر دو از ما یک خواستہ داشتہ باشند؛ مثلا هر دو آب بخواهند یا بخواهند دستشویے بروند،بہ کودکے کہ اول آب خواستہ،آب میدهیم وبعددومے. "بہ آنها بگویید چون فلانے اول آب خواست بہ او اول آب میدهیم." رعایت نوبت یک ارزش است.👌 نگویید کہ چون فلانے کوچکتر است بہ او آب میدهیم.🍃 نڪات تربیتےریزوڪاربردے☺️👇 |*🎆*| @asheghaneh_halal
#شهید_زنده 🌼سردار حاج‌قاسم سلیمانے: ✍ما شیعه‌ی امام حسین(ع) هستیم👌😌 در درون خانه‌هایمان و در دامن مادرهایمان و زیر قطرات اشک آنها، با نام امام حسین(ع) خو گرفته‌ایم...❤️ #اربابِ_خـوبم😭 🕊| @asheghaneh_halal