°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
آخــرین خــداحافظـ👋ـی،
سجــاد گـ😭ـريہ می ڪرد و میگـفت :
"سعيــده جان خيلی دلم برايت تنگــ💔 میشــود،
بدان هميشہ ڪنــارت هستم.
برايم دعا ڪن اگر تہ دلت راضـ💝ـی شود،
همہ چيــز درست میشــود."
پــدر و مــادرش قـ📔ـرآن را گرفتہ بودند
و من ڪاسہ آبــ🍶 دستــم بود.
جلــوی در پوتينش را محڪم بست. گفت :
خيلی به تو اطمينــان دارم واقعاً لياقتش را داری.😔
رفتــ🚶 تا سر ڪوچہ و دوباره برگشت.
مرا نگــاه ڪرد و آبــ💦 را پشت سرش ريختــم.
قرار بود برويــم مشهـ🕌ـد ڪہ رفت سوريہ.
يڪ شب قبل از شهــادت،
خواب ديدم در مشهــد بعد از زيارت،
يڪ آقای نورانـ✨ـی در دست چپــم جای حلقـ💍ـہ انگشتــر عقيقــ🔴
و در دست راستــم انگشتــری با نگيــن فيـ💎ـروزه
و ڪف دستــم چنــد تا مرواريـ⚪️ـد انداخت.
وقتــی برای سجــاد تعريف ڪردم گفت :
تعبيــرش اينہ ڪہ يڪ سعـ😍ـادت بزرگــی نصيبت میشــود.
گفت :
بی بی امضـ✍ـا ڪرده و ڪارمان درست میشود.😊
#زندگی_به_سبک_شہــدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_سجاد_عفتی 🕊
|•🍬|• @Asheghaneh_halal