°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌸|• نخستین عید فطر بعد از ازدواج، همسرم ماموریت بود.
احساس دلتنگی می کردم. همان روز تماس گرفت و مثل همیشه، احساسم را از لرزش صدایم حس کرد. هر قدر سعی کردم عادی صحبت کنم، نشد.
📱|° نیمه شب پیامک داد که تا چند ساعت دیگر به خانه میآیم. برای عید خودش را به خانه رساند و شیرینی آن عید برای همیشه در ذهنم ماندگار شد.
🌺|• از آنجایی که دور از خانواده زندگی میکردیم، بسیار مراعات حال مرا میکرد. در انجام کار خانه و نگهداری از فرزندمان کمک حالم بود.
😓|° علیرغم اینکه خسته بود؛ اما همیشه با خوشرویی و مهربانی با من برخورد میکرد. آنقدر غرق در خوشبختی بودم که هیچ وقت نبودش را تصور نمیکردم.
😉|• چندین مرتبه با لحن شوخی از شهادت صحبت کرد؛ اما آن زمان جدی نگرفتم. از آنجایی که میدانست من طاقت دوری اش را ندارم، به طور جدی موضوع شهادت را مطرح نمیکرد.
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_صادق_شیبک 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💜|° @asheghaneh_halal
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
🌙|• دو شب قبل از شهادتش خوابی دیدم که به یقین رسیدم صادق برنمیگردد.
صبح آن روز تلفنی خوابم را برایش تعریف کردم. باز هم با شوخی و خنده سعی کرد تا من را از نگرانی برهاند.
☎️|° فردای آن روز هرچه منتظر تماسش ماندم، خبری نشد تا اینکه روز بعد عموی همسرم با من تماس گرفت و پرسید که آیا از حضور صادق در سوریه اطلاع دارم؟
😥|• پاسخ منفی دادم. آن زمان هم خبر شهادتش را به من نداد. خبر شهادت صادق را در کانال ارتش خواندم. یک لحظه احساس فلج شدن به من دست داد. دست همسرم همانجا برایم رو شد.
😣|° خواهرم میگفت : «شاید شایعه باشد.»
📞|• با پادگان تماس گرفتیم. ابتدا خبر را تکذیب کردند، اما بعد از یک ساعت فرد دیگری تماس گرفت و خبر شهادتش را تایید کرد. در آن لحظه خوابم را از ذهن گذراندم و آخرین کلماتی که به زبان آورد، را در ذهنم مرور کردم.
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_صادق_شیبک 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💔▪ @asheghaneh_halal