•𓆩💟𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🌹|| از فردای روز عقد زندگی
زير يك سقف را شروع كرديم.
علی دلش میخواست كه
از همان اول مستقل باشيم،
ولی پدر و مادر میگفتند:
«تو هم مثل پسر خودمونی.
پروانه درس داره، زوده حالا
بره زير بار مسئوليت و خونهداری.
اينجا باشين راحتترين.
خيال ما هم راحتتره».
🌻|| اتاق خودم را كه طبقه بالا
ساختمان بود، آماده كرديم.
پدر خيلی اصرار داشت كه برايم
جهيزيه بگيرد، ولی علی نگذاشت.
گفت: «شما همين قدر كه زحمت
پروانه رو كشيدين بزرگش كردين
اجازه دادين درس بخونه برای من
همه چيزه. از اين به بعدش را
بسپرين به من».
🌷|| سال اول زندگی توی
همان اتاق گذشت.
صبحها با هم میرفتيم؛
من دانشسرا، او پايگاه.
ظهرها برمیگشتيم برای ناهار.
دوباره میرفتيم تا غروب.
بيشتر شبها بيرون غذا میخورديم.
💐|| اوايل زندگیمان مثل
دوران نامزدی بود؛
همه چيز شيرين و رويايی.
الان كه فكر میكنم میبينم،
مثل اين بود كه فرشتهای از آسمان
بيايد و اشارهای بكند و در چشم
به هم زدنی اين زندگی را
برای من بسازد.
شهید دفاع مقدس #سید_علیرضا_یاسینی
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💟𓆪•
•𓆩💟𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
🥰|• با همه سختیهايی كه زندگیمان داشت كنار علی
همه چيز آسان بود.
توی اين همه انتقالی يك بار
نگذاشت من به چيزی دست بزنم.
وسايل را میبرد، خانه را میچيد،
بعد میآمد دنبال ما.
😍|• خانهمان طبقه چهارم بود،
خانه بزرگی بود؛ چهار خوابه
دويست متر شايد هم بيشتر.
برای ما خيلی بزرگ بود.
اتاقها را موكت كرده بود.
هنوز بوی رنگ میداد.
😇|• اين اولين باری بود كه
از خودمان خانه داشتيم.
احساس خوبی بود.
مثل اينكه بعد از
يك سال و چند ماه تازه
داشتيم مستقل میشديم.
🥲|• من از جنگ هيچ
تصوری نداشتم.
همه دنيای من علی بود و بچهام.
همين خانه كه داشتيم با خوبی و
خوشی در آن زندگی میكرديم.
🥺|• آن روز برای بار اول
فكر كردم كه شايد
علی را از دست بدهم.
چند روز اول همه به خودشان
دلداری میدادند كه دو سه روز
بيشتر طول نمیكشد و اين چند روز
را هم يك جوری تحمل میكنند.
شهید دفاع مقدس #سید_علیرضا_یاسینی
.
.
𓆩توخورشیدےوبـےشڪدیدنتازدورآساناست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩💟𓆪•