•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
از قبل ازدواج بہ خاطــر فعالیتها و علاقہاے ڪہ بہ شھــدا داشتم،
عڪسهایشان را خیلی تھـیہ
میڪردم و نگہ میداشتم ..💚..
دوستانم بہ شــوخی میگفتند:
خدیجہ تو آخـرش همســر شھیـد
میشــوے! ..🕊..
و من هیچــگاه در تصــوراتم
چنین چیزے را براے خودم تصور
نمیڪردم. اما تقــدیر اینگونہ بود
ڪہ شــوخی دوستانم با من یڪ روز
واقعیت پیدا ڪند ..🌷..
فڪر میڪردیم درِ باغِ شھــادت
بعد از جنگ دیگر بستہ شده؛
تا اینڪہ ازدواج ڪردم و
چنــد سال بعد جنگ سوریہ
شــروع شد ..💔..
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مصطفی_زالنژاد
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
💝: مصطفی مرد درون گرایی بود و دوست نداشت احساسش را بروز دهد.
یڪبار با دخترم زهرا ڪه ۳ ساله بود و شیرین زبان رفتیم بدرقه او.
🙂: دخترم گفت:
بابایی میخواهم پشت سرت آب بریزم.
رفتیم ڪوچه و آب ریختیم و رفت.
😢: همیشه تا جایی ڪه در تیررس نگاهم بود با چشمم نگاهش میڪردم ڪه برود.
آن دفعه حس ڪردم یڪدفعه از وسط ڪوچه نمیبینمش.
😔: نگران شدم، جلو رفتم دیدم پشت ڪامیونی در ڪوچه ایستاده و گریه میڪند.
💔: سعی میڪرد وقتی میرود بچهها خواب باشند چون خیلی بیتابی میڪردند.
اتفاقا وقت رفتن دفعه آخر محمد طاها بیدار شد و با گریه پرسید:
بابایی ڪو؟؟
🌷شـهـیـد مدافع حرم #مصطفی_زالنژاد
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1