°🐝| #نےنے_شو |🐝°
چیلا میخنتے دایے(😕)
مَنم بَلَتَم مثه سوما دهنمو ماهے(🐟 )تونم
عه تلا اینجوولے میسه(🙁)
بِجا ماهی سبیه دُغد میسم()
تی؟؟؟؟ چون تِسام گِلده؟؟😧
دِلتم بخوات چیگده بامَسه سُدم( 😋)
همون ُدغد بهتل ازماهیه(☹️)
هلکی منو میبینه غس میکنه(😇)
ازبس ته بامسم قلبون تِسمای تیله ای
ودهن دُغدیم بسم(😍)
یه عدد فسقل جغدچشم تیله ای خریداریم😅
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهفت شاهرخ با دستش تعارف را رد کرد : - کاش اونقدر که به حرف دکتره
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وهشت
- هنوز رابطتت با سعید شکر آبه؟
- دیروزاومده منت کشی! البته بیشتر فکر کنم اومده بود خبرهای باشگاه رو بیاره
- مگه چه خبره؟
شروین سر تکان داد:
- نمی دونم اما باید یه خبری باشه. خیلی سعی داشت منو تحریک کنه که بریم باشگاه
- میری؟
- بدم نمیاد یه سر و گوشی آب بدم. البته اگر تو هم بیای
- چرا من؟ ضربه به جدید یاد گرفتی می خوای رو من امتحان کنی؟
-آرش می خوادعذرخواهی کنه
- از تو؟
- نه از تو، بابت اتفاق اون شب
شاهرخ ابروهایش را بالا برد:
- جالبه
- منم برای همین می گم. می خوام ببینم چه خبره که آرش از این تریب ها برداشته. غلط نکنم ماجرا یه چیز دیگه است. میای؟
قبل از اینکه شاهرخ جوابی بدهد صدای موبایلش بلند شد. پیامکش را که خواند ابروهایش را بالا برد. شروین پرسید:
- خب؟ میای؟
- آره، به شرطی که هر اتفاقی افتاد بتونی خودت رو کنترل کنی
شروین سری تکان داد چایی اش را سر کشید و در حالیکه دراز می کشید و از لابه لای برگهای درخت بالای سرش به آسمان خیره می شد گفت:
-چه شود!
*
وارد کلاس که شد سعید صدایش زد. همانطور که می نشست کیفش را پشت صندلی جلویش آویزان کرد و گفت:
-فکر کردم خیلی دیراومدم
- بازخواب موندی؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وهشت - هنوز رابطتت با سعید شکر آبه؟ - دیروزاومده منت کشی! البته بی
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ونه
- مگه تو خونه شاهرخ آدم می تونه بخوابه؟
-خوب حال می کنی ها! خونه استاد تلپ شدن چه جوریاست؟ مدرک خاصی می خواد؟ فکر کنم آدمو جو درس می گیره
شروین دفترش را درآورد و گفت:
-راستی دیروز تو سایت نگاه کردم. حسینی هنوز نمره ها رو نزده!
- دیدی گفتم آدم جوگیر میشه
استاد وارد کلاس شد هر دو نیم خیز شدند و دوباره نشستند. شروین دفترش را درآورد و گفت:
-فردا شب می رم باشگاه. تو هم میای؟
-مهدوی هم میاد؟
-آره
- آره میام. می خوام قیافه آرش رو موقع معذرت خواهی ببینم
•فصل بیستم•
شاهرخ در را قفل کرد و سوار ماشین شد. شروین مثل همیشه آرام رانندگی می کرد.
- می خوای من با پدر و مادرت حرف بزنم؟
- برای چی؟
-شاید اگر نفر سومی مشکلت رو بهشون بگه اوضاع بهتر بشه
- امشب بر می گردم خونه
- گاهی مثل بچه ها می شی. نگفتم بری، گفتم مشکلت رو حل کنیم، این دو تا خیلی فرق داره
شروین کمی سکوت کرد و گفت:
-به نظرت فایده داره؟ می ترسم اوضاع بدتر بشه
- بدتر از این؟
شروین شانه ای بالا انداخت.بعد فرمان را چرخاند و پرسید:
-این چند روز خیلی تو فکری
- چیزی نیست
- حتماً؟
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ونه - مگه تو خونه شاهرخ آدم می تونه بخوابه؟ -خوب حال می کنی ها!
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وده
- آره
کمی که گذشت شروین دوباره پرسید:
- اون روز که رفتیم بیمارستان ، اون دوستت، منظورش از گروه چی بود؟
-علی؟
شروین به ماشین جلویی اش بوق زد:
-آره
- علی معتقده آدم هائی مثل ما توی جامعه خیلی پذیرش ندارن. اسممون رو گذاشته مطرودان آرمانگرا
شاهرخ این را گفت و خندید.
- خب آرمانگرا نباشید
- تا آرمانی فکر نکنی آرمانی زندگی نمی کنی
- خب نکنی. بهتر از اینه که طرد بشی
- بستگی داره برای چی طرد بشی
- می خوای بگی تو خوب تر از بقیه هستی برای همین طرد شدی؟ یعنی هیچ کس دیگه خوب نیست؟
شاهرخ سری به علامت نفی تکان داد:
-من همچین حرفی نزدم. گفتم هدف من با بقیه فرق داره و این باعث جدائی میشه
- از کجا هدف بقیه رو می دونی؟
-کارهاشون نشون میده به چی فکر می کنن
شروین دنده را عوض کرد:
- علی رو نمی دونم ولی تو عجیبی
- اما من از بقیه تعجب می کنم! از آدمهائی که جواب محبت ها رو با بی اعتنائی می دن. مشکل ما آدمها اینه که اون چیزی که هستیم رو با اون چیزی که باید باشیم اشتباه می کنیم
- این حرفها کلیشه ای شده. تکراریه
به قول آقای جوجه تیغی: کسی از شعار میترسد که در شعار چیزی تحریک کننده می بیند. چیزی برانگیزنده. همه نفی کنندگان شعارها، نفی کنندگان حرکتند زیرا هر حرکتی، هرچقدر هم که حقیر باشد یک شعار است.
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #ویتامینه ღ •]
\\💞
••آقایون...😎
••همسرتون را براے شام بیرون ببرید و غافلگیرش ڪنید.
••با مناسبت و بےمناسبت برایش گل بخرید تا خوشحال شود.
••در مورد روز ڪارے او سوال ڪنید.
••گاهے برایش یادداشت بگذارید یا پیام دهید.
••از هر فرصتے براے شاد ڪردن او استفاده ڪنید.
••به او بگویید ڪه چقدر دوستش دارید.
••از محل ڪار به او تلفن بزنید.
••یادداشت عاشقانه یادتان نرود.
••وقتے با او حرف میزنید به چشم هایش نگاه ڪنید.
••تاریخ تولد او و سالگرد ازدواجتان را فراموش نڪنید.
#مهمهها😁
\\💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
|🕊••فقراے با حیا را دریابید!
|👤..بعضے بهحدی باحیا هستند
که با همۀ ناداری و بیچارگی حاضر نیستند
نیاز خود را اظهار کنند.
آیا نباید همسایهها و همکارها به
اینگونه افراد رسیدگے کنند
و از حال آنها اطلاع داشته باشند⁉️
#درمحـضربہجت
#دستگیرباشیمکهدستگیرمونبشنـد ☺️
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃
#ریحانه
🌹]• حجاب رو اونطور که "خدا" خواسته باور کنیم؛
نه اونطور که "دلمون" میخواد و مُده❗️
👈رعایت حجاب و حیا داشتن واجبه
❌ خودنمایی و آرایش در برابر نامحرم (هرچند مختصر! ) حرام
⬅️حواسمون باشه که واجب و حرام ... با هم جمع نمیشن☝️
#نه_به_خودنمایی_چادریها
#نه_به_آرایش_محجبه_ها
بانــوے ـخاصــ😇👇
[•🌸•] @Asheghaneh_Halal
🍃🕊🍃
#چفیه | #خادمانه
|ختم صلوات امروز
🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓
❣| حسین معصومے
#تولد:۱۳۷۰/۴/۱۴
آخ ڪه
چقـد خوشگل میشی!
وقتی واسه امـٰامزمانت
اربـاً اربـاً بشـی
تیڪه تیڪه...♥️✨
#چریکعاشقی
ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇
•🌷• @F_Delaram_313
تعداد صلواٺ ها
•• ۷۰۱۴ ••
هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇
|❤️| @asheghaneh_halal
🍃🕊🍃
دل خراب.mp3
3.17M
[• #شهید_زنده •]
••💔بعضے از دلـها خرابـ انـد!
نذارید دلاتـ♡ـون شلوغ شہ،
نذارید دلاتــ♡ـون دِه شہ!☺️
جنس ما از جنس خداست،😍🍃
و هر چیزے بہجز خدا وارد دلامـون شہ
بـا ما سنخیت نداره!😃
#استادعالے
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
🤔] بَهداز ڪنڪول بلم مسابلت؟
فقط نےدونم چُجا بلم؟؟
☺️] هفتہ ڪرامتـــ هیچ جایےحرم
امام رضا علیه السلام نمیشہ.
☹️] با این عِلاسا؟؟؟ اِندالے مےخوان
بِلفستَنَم قُطف جنوف.
😁] فلے من حتے اونجا هم بِلَم جاے
خُنَچ پیدا مےچُنم. سِنیدم تو دالُلحُجہ
سلما بیستل از قطف جنوفہ
😍] امام لضا!!! دَلُ واتُن اومدم.
به من نِدا تُن اومدم.
☺️] حالا ڪہ راهے شدے میشہ
من و تو چمدونت جا بدی باخودت
ببری؟؟؟
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_وده - آره کمی که گذشت شروین دوباره پرسید: - اون روز که رفتیم بیم
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ویازده
شروین نگاهی به شاهرخ کرد. یکدفعه ماشین پت پتی کرد و سرعتش کم شد. ماشین را کنار خیابان برد. پیاده شدو کاپوت را بالا زد. شاهرخ هم پیاده شد و کنارش ایستاد.
- چشه؟
شروین دستش را بیرون کشید و گفت:
-نمی دونم! تازه سرویسش کرده بودم
بعد یک قدم عقب آمد دستش را به طرف ماشین گرفت و گفت:
-حالا چه کارش کنم؟
-خب زنگ بزن به این تعمیرکارهای سیار ...
روی جدول کنار خیابان نشسته بودند. شاهرخ پرسید:
-نگفت چقدر طول می کشه
- حداقل یک ساعت!
صدای گوشی شروین بلند شد.جواب داد:
- بله، ... نه، نمی تونم بیام، ماشین خراب شده!خب من چکارکنم؟حالا تو چته؟آرش یه شب دیگه معذرت بخواد، نمیشه؟خیلی خب باشه
و قطع کرد.
- سعید بود.معلوم نیست چشه.انگار تقصیر منه ماشین خراب شده
- پس اون مقصره که ماشینت خرابه؟ ماشین توئه دیگه!
- باید خبری باشه. این واسه یه معذرت خواهی، اینجور حرص نمی خوره
- خب تو برو، من ماشینو می برم
- ولش کن. مهم نیست
- تعارف نمی کنم. اینجوری هم از ماجرا سر درمیاری، هم دوستت ناراحت نمیشه!
شروین متفکرانه به شاهرخ چشم دوخت.
- مطمئنی؟
شاهرخ چشمهایش را بست و سرش را به علامت تأیید تکان داد.
- باشه. بیا این سوئیچ
شاهرخ سوئیچ را گرفت:
-یادت باشه هیچ آرشی وجود نداره!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ویازده شروین نگاهی به شاهرخ کرد. یکدفعه ماشین پت پتی کرد و سرعتش
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_ودوازده
شروین سری تکان داد و کنار خیابان رفت ...
*
ساعت 11 بود که برگشت کلید انداخت و در را باز کرد. چراغ ها خاموش بود فقط نور کمرنگی از اتاق شاهرخ به بیرون پنجره درز می کرد. آرام وارد خانه شد. کفشهایش را درآورد و پاورچین پاورچین راهرو را طی کرد و پشت در اتاق شاهرخ ایستاد. درز در باز بود. یواش سرک کشید. شاهرخ کنار تختش نشسته بود و نور چراغ خواب کتابی را که در دست داشت روشن می کرد. راست شد و در زد . شاهرخ با کمی مکث جواب داد:
–بیا تو
کتابی را که دستش بود بست، بوسید و روی میز کنار تخت گذاشت، عینکش را برداشت و رو به شروین که انتهای تخت نشسته بود گفت:
-علیک سلام
- ببخشید، سلام
- خب؟
- بد نبود
شاهرخ مایوسانه پرسید:
-همین؟
شروین در حالی که معلوم بود آب و تاب الکی به ماجرا می دهد گفت:
-نه، آرش کلی گریه کرد و گفت چقدر از رفتارش پشیمون شده. به دست و پام افتاد، خلاصه متنبه شده بود
- می خواستی بهش بگی حالا خیلی خودش رو اذیت نکنه
- بهش گفتم. اونم کوتاه اومد
شاهرخ خندید.
- منظورم سعید بود آتیشش خوابید؟
- نه! بدتر آتیشی شد وقتی دید تو نیستی. نمی دونستم اینقدر بهت علاقه داره! بروز نداده بود
شاهرخ خمیازه ای کشید و شروین پرسید:
- چرا نخوابیدی؟
-ترجیح دادم بیدار بمونم تا اینکه با صدای کوبیدن در بیدار شدم!
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_دویست_ودوازده شروین سری تکان داد و کنار خیابان رفت ... * ساعت 11 بود که
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_دویست_وسیزده
- این تیکه بود دیگه؟ محض اطلاعتون کلید یدکتون رو دادین به من!
- گفتم از شانس من گمش می کنی
شروین خمیازه کنان گفت:
- من خیلی خسته ام. می رم بخوابم
و همانطور که از اتاق خارج می شد گفت:
-راستی من از درز در سرک کشیدم ببینم خوابی یا بیدار. فعلاً شب بخیر
شروین که رفت شاهرخ چراغ خواب را خاموش کرد و خوابید.
*
موبایل شروع کرد به زنگ زدن. قبل از اینکه بتواند سرو صدا راه بیندازد دست شروین تالاپ رویش افتاد و ساکتش کرد. 5:15 دقیقه بود. آرام بلند شد و خودش را لب پنجره رساند. نور چراغ حیاط کمرنگ بود اما می شد شاهرخ را دید که لب حوض نشسته بود و آستین هایش را بالا می زد. شروین جوری پشت پنجره ایستاد که شاهرخ او را نبیند. وقتی وضو گرفتن شاهرخ تمام شد. شروین هم پرید و خزید توی رختخواب و چشمهایش را روی هم گذاشت ولی گوشهایش را تیز کرد. وقتی مطمئن شد که شاهرخ توی اتاقش رفته بلند شد و پاورچین خودش را پشت اتاق شاهرخ رساند. گوشش را به در چسباند. صدای ملایمی می آمد که بعضی قسمتها را بلند می خواند. از لای در شاهرخ را می دید که نماز می خواند و یا به قول شروین دولا و راست می شد. نماز که تمام شد مثل همیشه سجده ای کوتاه، شمارش تسبیح و بعد سجاده را جمع کرد و خوابید. شروین هم برگشت توی رختخوابش. نگاهی به ساعت کرد. 5:20 بود. فقط پنج دقیقه! پتو را روی سرش کشید.
*
وارد دانشکده که شدند شلوغی جمعیت در گوشه ای توجهشان را جلب کرد. با کنجکاوی به طرف جمعیت رفتند. از بین جمعیت جلو رفت و از کنار دستی اش پرسید:
-اینجا چه خبره؟
پسربا چشمهایش به دور اشاره کرد. شروین نگاهش را در امتداد اشاره پسر جلو برد. باورش نمی شد. سعید بود که دستها را پشت سر گذاشته بود و کلاغ پر جلو می رفت. خنده اش گرفت و به شاهرخ گفت:
- نگاه کن، سعید خل شده
و به سعید اشاره کرد. شاهرخ سعید را که دید متعجبانه لبخند زد. شروین دوباره از بغل دستی اش پرسید:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
هدایت شده از رصدنما 🚩
[• #خادمانه •]
💯#فــــــــورے
#فــــــــــــــــــــــــــــورے
📺]بزنید شبڪه افق
همــــین الان
❗️]برنــــامـــه جهــــانآرا
👤]مهمان برنامه: مصطفے ڪواڪبیان
(...نماینده اصلاح طلب در مجلس...)
بررسے وضعیت اصلاح طلبان
و مجلس فعلے....😕😐😶
🕖]تڪرار فردا در دو نوبتِ
ظهر و عصر از شبڪه افق
🌐| @Rasad_Nama
[• #مجردانه♡•]
(🗣)قدیمےھا میگفتند
(⛰)ڪوھ بھ ڪوھ نمیرسد
(💚)آدمھا میرسند ولے
(🌸)خدا را چھ دیدے
(☝️)شاید یڪروز
(💍)ما هم رسیدیم بھ هم
(📝) #سیدڪمیلموسوے
(🙈) #الھـــــےآمینـ
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
..|🕊✨خشیت الهے✨
خدا امام را رحمت کند؛ ایشان مے فرمودند:
همه ی عالم، محض حق تعالی است و ما در حضور و محضر آن ذات مقدس هستیم. کسی که این حقیقت را درک کند، اهل خشیت است و پرهیزکاری اش به خاط ترس از عذاب نیست.
به خاطر خشیت است که اولیای الهی، دقیقه ای از ذکر حق غافل نیستند.
پروردگارا، خشیتت را روزی من کن!
چه وقتی خشیت برای انسان حاصل می شود؟
وقتی که مقررات پروردگار را بداند و عمل کند، آن وقت آیه شریفهے
🍃إنما يخشى الله من عباد العلماء🍃
درباره اش تحقق پیدا میکند و می فهمد که عالم حقیقی شده است. لذاست که فرموده اند:
«خشية الله» را نشان علم دان به نشانه ی علم، خشیت است و برای رسیدن به این مقام، باید امتثال امر کرد. باید امر و نهی از خدای تبارك وتعالی اطاعت کرد. اگر این کار را کردی، آن وقت بخل و حسد و کینه و عجب وریا و اینها از صفحهی قلبت پاك می شود و آن وقت علم بالاتری که «لاينفك عن الشيه»، نصیبت میگردد.
پس معلوم می شود که پیامبر محترم ، حاجتش در این ماه چیست؛ ایشان می گوید: پروردگارا از خشیت خودت به ما قسمتی بده!
#مـنـبع: مــواعـظ، جــــ4ـ صـــ86ــ
#آیتاللهحقشناس
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃
🌷🍃
🍃
#چفیه
" شـــوق شهادتـــــــــ "
+ سید ابراهیـم میگفت دفعه اول ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیات تدمر خمپاره درست خورد ڪنار من ولے به من چیزے نشد..
_گفتم شاید مشڪل مالے دارم خدا نخواسته شهید بشم..
+ آمدم ایران و مباحث مالے خودم را حل ڪردم..
_ دفعه دوم
ڪه رفتم سوریه،باز خمپاره خورد ڪنار من و به من چیزے نشد..
گفتم شاید وابستگےبه خانواده و بچه هاست ڪه نمیذاره شهید بشم..
آمدم ایران و از بچه ها دل بریدم..
+ و براے بار سوم
ڪه به سوریه اعزام شدم در عملیاتے ترکش خوردم و مجروح شدم
ولے شهید نشدم..
_ به ایران ڪه آمدم نزد عارفے رفتم و از او مشڪلم را پرسیدم..
ایشان گفتند:
من ڪان لله كان الله له
تو براے خدا به جبهه نمے روے
براے شهادٺ می روے…
+نیتت را درست ڪن
خدا تو را قبول مے ڪند..
_ پدرش مے گفت :
این دفعه آخر مصطفے (سيدابراهيم)
عجیب بال و پردرآوره بود دیگر زمینے نبود..
رفت
و به
آرزويش
رسيد..
#شهید_مصطفےصدرزاده
#شهدارایادڪنیمباذڪرصلوات
•🕊• @Asheghaneh_halal •🕊•
🍃
🌷🍃
🍒•| #دردونه |•🍒
در تقسیمبندے دورههاے رشد انسان،
سن ۲ تا ۱۲ سالگے را دورهےڪودڪے مےگویند. ڪه به دو قسمت تقسیم
مےشود:
👈 ڪودڪے اولیه: ۲ تا ۶ سالگے
👈ڪودڪے ثانویه: ۷ تا ۱۲ سالگے
یڪ نڪته مهم:
دورهے قبل از آن یعنے تولد
تا ۲ سالگےدورهاے است که والدین
باید نوزاد را از نظر ارضاےتمام
نیازهایش تأمین ڪنند. 👌
بنابراین در این دوره خطرے
به نام لوس ڪردن، وجود ندارد.
یعنےهر نیاز ڪودڪ بدون استثنا
باید توسط والدین برآورده شود.
در این دوره چیزے به نام تربیت،
وجود ندارد. ☺️
تربیت یعنے، تفهیم این نڪته
به نوزاد ڪه: "نگران نباش، من هستم".
#نڪاتریزوتربیتےفرزندپرورے ☺️👇
😅•• @asheghaneh_halal
[• #قرار_عاشقی⏰ •]
••✨چہ رازے بین خادمانت هست
ڪہ باعث آرامش میشود؟!
••✨چہ رازے بین خادم شدن هست
ڪہ دیوانہوار برایش صَف مےڪشند؟!
ایها الرضا!
ڪاش مرا هم بہ
خادمے خود مفتخر گردانے
تا پے بہ این راز ارزشمند ببرم!☺️💔
[♡• #سِرّدلـبرانِمنے
[♡• #السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضا
هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇
[•💛•] @asheghaneh_halal