eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃 💔 |• ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ «من الحبیب الی الغریـب» |• سال۶۱هجری ست. صدای چکاچک‌شمـشیر آب‌نیست، عطش، زخم های بسیار غم نبود عباس وعلی اکـبروقاسـم. جهل و شقاوت مردم ازیکـسو ونگرانی خیمه ها ازسوی دیگر... +گفتی عاشق شدی وبیتاب من +گفتی تو لیلایم شو من مجنون ات +پس چرا تنهایم گذاشتی؟ هنوز هم که صدایم به تو نرسیده! ازفرط‌گناه بیمارشدی.. +نگرانتم عزیزم💔 آمده ام برای پسـرم مهدی، مجنون هارا فرابخوانم... حاضری بخاطر مهدی من گناه نکنی؟ ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ دوست‌دار‌تو: @asheghaneh_halal 🌼🍃
[• #قرار_عاشقی⏰ •] گداے کوے تو از هشت خلد مستغنے ستــ✋ اسیر عشق تو از هر دوعالم آزاد استــ☺️ #سلامُ‌علےالرضا♥️ هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
#همسفرانه | #حسینیه دوباره شلہ پزان شد🍲 دوباره کوچہ و نوحہ🎤 چہ باک تا کہ فدایت تمام اهل و عیالم🍃 #دوباره_نذر‌نگاهت #تمام_هستےو‌حالم💖 #حسین_جانم💚 •🍙• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 😔] مُحلّم اومَته. منم که می‌بینین حاسِلم . دلاله هَل سَب با بابایی‌ جونم بِلَم هیهَت عسادالی 😞] السدلامُ هَلیک یا علی اصدر استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_دوم (بچه های مسجد) "من یقین دارم اینکہ خدا بہ احمـد آقا این قدر
🍃🎀 💚 درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخی از بچــہ ها بہ فڪر شیطنتـــ های دوران بچگی خودشــان بودند. می رفتند مُهـــرهای مسجـد را می گذاشتند روی بخـاری! مُهرها حســــابی داغ مے شد. بعد نگاه مے ڪردند ڪہ مثلا فلانـــے در حاݪ نماز استـــ به محــض اینڪہ می خواست به سجده برود می رفتند مهرش را عوض مے ڪردند و ... یــا اینڪہ به یاد دارݥ برخے بچـــہ ها با خودشــان ترقــہ می آوردند. وقتی حواس ........ بود می انداختند توے بخاری و سریع می رفتند بیـرون! احمدآقا در چنین محیطے مشغول تربیتـــ بود. بچــہ ها و سختــے ڪار را تحمل می ڪرد و الحمدلله نتیجہ گرفت. بہ جرئت می گویم آن تعداد شاگرد ایشــان همگے به درجاتــ بالای علم و معرفت رسیدند. یڪ شب بہ یاد دارم ؛ یڪی از بچه ها رفته بود پیش خادم مسجد و گفت : میـرزا، ببین مسح ڪشیدن من درستہ؟ بعد مسح سر را ڪشیده بود و همین طور دستش را ڪشیده بود تا روے بدن و پا و تا نوڪ انگشتاݩ پــا ادامہ داد! میـــرزا ڪه باطن پاکی داشت عصبانی شد گفت : چی ڪار می کنی؟ اشتباهه اما آن پسر شروع ڪرد سر به سر خادم گذاشتن : اشڪالے نداره من بعد مســـح سر مســـح پا رو ڪشیدم و... این قدر ادامـــہ می داد تا خادم عصبـــانے بشه. یڪے از بچـــہ ها ڪه قد بلندے داشتـــ رفت یڪ عبا و عمامہ برداشت! بعد خیلے جدی پوشید و بعد از نماز وقتی همہ رفته بودند وارد مسجـد شد. فقط ما نوجوان ها توے مسجد بودیم. احمدآقا هم نبود. میرزا ابوالقاسم ڪه ذاتا قلب بسیار مهربــان و پاڪے داشت رفتـــ به استقبال ایشان و گفتـــ : حاج آقا از قم آمدید؟ او هم گفت : بلہ! بنده ے خدا چشمانــــش درستـــ نمی دید. بعد گفت : بیایید یہ خورده این بچہ ها رو نصیحتـــ ڪنید. بعد رو به ما ڪرد و گفتــ : بیایید جݪو از حاج آقا استفاده ڪنید. حاج آقا هم خیلے جدے آمد در بین بچه ها و روے صندلـــے نشست! بعد بسم الله را گفت و شروع به صحبتـــ ڪرد! میرزا ابوالقاسم هم جݪویش نشست و به حرف هایش گوش می داد. همـــہ ی ما چند نفر مرده بودیم از خنده ، اما به سختی جلوے خودمان را گرفتہ بودیم. او خیلے جدے ما را نصیحتـــ کرد. حرف های احمدآقا را براے ما تڪرار می کرد، تا اینڪہ در آخـر بحث رفت سراغ موضـــوع تیلہ بازے و... میـــرزا یڪ دفعہ از جا بلنــد شد. با چشمان ضعیفش به چهره ے آن شخـــص خیره شد. بعد گفتـــ : تو.....نیستـــے؟! خدا می داند بعد از هر شیطنتـــ بچه ها ، چقدر موج حمݪات ڪلامی اهݪ مسجد بہ سمتـــ احمدآقا زیاد می شد. شاید هیچ چیز در مسجد سخت تر از این نبود ڪہ در جݪسات بسیــج و امنــاے مسجد ، احمدآقا را بہ خاطر شیطنتـــ شاگردانــش محڪوم مے ڪردند. اما او با لبخندے بر لبـــ همہ این تلخ ڪامی ها را بہ جـــان می خرید. می دانستــ ڪہ پیامبرگرامی اسلام به امیرالمؤمنین فرمودند : یاعلــــے ، اگر یڪ نفر به واسطہ ی تو هدایت شود، برتر است از آنچه آفتاب برآن می تابد. ثمرات زحمات او حالا مشخص می شود. از میان همان جمع اندڪ شاگردان ایشان چندین پزشڪ ، مهندس ، روحانی ، مدیر و انسان وارستہ تربیتــ شد ڪه همگی آن ها رشد معنوے خود را مدیون تݪاش هاے احمدآقا می دانند. آن ها هنوز هم در مسیــــرے که احمدآقا برایــشاݩ هموارد کرد قدم بر می دارند. به قول یڪی از شاگرداݩ ایشان زحمتے ڪه احمدآقا برای ما ڪشید اگر براے درختــ چنـــار ڪشیده بود میوه می داد! بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_سـی_و_سـوم درست در همان زمان که احمد آقا از مسائل معنوی می گفت برخی از
🍃🎀 💚 آیت الحق برای اینکه از احمدآقا بگوییم باید استاد گران قدر ایشان را بهتر بشناسیم. کسی که احمدآقا در محضر او شاگردی کرد و مطیع کامل فرمایشات ایشان بود. آیت الله حاج میرزا عبدالکریم حق شناس تهرانی در سال ۱۲۹۸ شمسی در خانواده ای متدین در تهران متولد شدند. نام او کریم و نام خانوادگی ایشان صفاکیش بود. پدرشان در فرمانداری آن روز تهران صاحب منصب بود و به همین جهت به «علی خان» شهرت داشت. او سه فرزند به نام های ولی ، کریم و رحیم داشت. منزل پدری ایشان در خیابان ایران قرار داشت که جزء محلات مهم تهران حساب می شد. پدر در ایامی که فرزندانش کوچک بودند از دنیا رفت. مادرشان هم تا زمانی که ایشان به سن پانزده سالگی رسید در قید حیات بود. ایشان از مادرِ بزرگوارشان به نیکی یاد می کردند. می فرمودند : « ‌مادرم سواد نوشتن و خواندن نداشت. اما به خوبی قرآن و مفاتیح را می خواندو حتی آیات مبارکه ی قرآن را در میان کلمات دیگر تشخیص می داد! او این فهم و شناخت را به خوابی که از امام علی (علیه السلام) دیده بود ، مربوط می دانست. در آن رؤیا ایشان دو قرص نان از حضرت می گیرند. یکی از آن ها را شیطان می رباید؛ اما او موفق می شود که دیگری را حفظ کرده و بخورد. بعد از اینکه صبح از خواب برخاسته بود می توانست آیات قرآن را بشناسد و بخواند! با وفات مادر، دایی بزرگ حاج میرزا علی پیش قدم شده و گفته بود : (( از میان بچه ها کریم به منزل ما بیاید. او فرزند ما باشد.)) بدین ترتیب دو سه سالی در منزل دایی به سر بردند. در این دوره به دبیرستان دارالفنون رفتند. حاج دایی می خواست ایشان بعد از دوره ی درس به بازار برود و به کسب و کار بپردازد. رسم روزگار همین بود. دارالفنون هم دانشگاه و هم ادارات دولتی را نوید می داد. راهی که برادران ایشان رفتند، و در وزارت خارجه به مقامات رسیدند. اما تقدیر خدای کریم چیز دیگری بود. ایشان در اواخر دوره ی دبیرستان به چیز دیگری دل بسته شد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
[• #آقامونه😌☝️ •] •| ڪاش میشد هر چه گل🌸 |• در باغ هستي هست را..👌 |• یڪ به یڪ در بینِ👇 •| گلدانِ پراز لطفِ تو ڪاشت🍃 •| تا ڪه باشد سایه‌يِ👇 |• پر برڪت تو مستدام😊 |• کاش میشد عمر من را⏳ •| روی عمر تو گذاشت✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(490)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🔘•° @Asheghaneh_Halal
•••🍃••• این‌قصه ‌از/👇/ حوالے دریا شروع‌ شد با تاروپود چادر زهرا شروع ‌شد 😔☝️ خورشید/🌞/ سرزد و سـفـر ما به ‌ڪربـــــلا/😭/ با یڪ سلام صبح به ‌مولا شروع ‌شد/💔/ 🏴| @asheghaneh_halal •••🍃•••
[• •] . . |🍂فریاد زد مڪبر صحنین ڪربلا |🍂ماه محرم آمده... |🍂قد قامت العزا...! 🍂 😔 . . [•🏴•] @asheghaneh_halal
[• •] . . هر انسانے را لیله القدرے هست ڪه در آن ناگزیر از انتخاب مےشود و حُــر را نیز شب قدرے این چنین پیش آمد ... «عمربن سعد » را نیز ... من و تو را هم پیش خواهد آمد... اگر باب یا لیتنے ڪنت معڪم هنوز گشوده است، چرا آن باب دیگر باز نباشد..؟ لعن الله امه سمعت بذلڪ فرضیت به؟ . . السلام‌علیڪ‌یااباعـبدالله✋🏻 [•🏴•] @asheghaneh_halal
[• | •] . . . امروز به نیت اولین روز محرم، نگــاھ به نامحرم رو ترڪ میڪنیم ان شاءالله به مدد آقا اباعبدالله همسرے مومن و چشم پاڪ نصیب همه مجردها بشه... . . . امروز به نیت اولین روز محرم، بدخلقے با همسر رو ترڪ میڪنیم ان شاءالله به مدد آقااباعبدالله زندگیمون زیر بیرق امام حسین{؏} جارے باشه... . . . [•🖤•] @asheghaneh_halal
💍🖤 🖤 ﴿💚﴾ چفیـــھ ے همســــرم و ﴿⚫️﴾ روســـــرے مشکــے مــــن ﴿✋﴾ دســت‌ در دســت همنــــد ﴿🏴﴾ ایــن ‌دو عــــزادار حسیــــن«ع» 🖌 💔 بھ وقت ـعاشقے👇 @Asheghaneh_halal 🖤 💍🖤