عاشقانه های حلال C᭄
°💓|💌° #انسیھ وسحربخوانایندعارا "🌙" بسماللهالرحمنالرحیم "❣" اَللَّهُمَّ اشْغَلْنَا بِذِكْر
°💓|💌°
#انسیھ
•✨•وسحربخوانایندعارا
•🌿•بسماللهالرحمنالرحیم
اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ
مُحَمَّدٍ وَ اخْتِمْ لِي بِخَيْرٍ
خدايا بر محمّد و خاندان
محمّد درود فرست، و برايم
ختم به خير فرما،
وَ اكْفِنِي مَا أَهَمَّنِي مِنْ أَمْرِ
دُنْيَايَ وَ آخِرَتِي وَ لاَ تُسَلِّطْ
عَلَيَّ مَنْ لاَ يَرْحَمُنِي
و مرا از آنچه كه بي قرارم
كرده از كار دنيا و آخرتم كفايت
كن، و كسي كه مرا رحم
نمي كند بر من چيره مساز،
وَ اجْعَلْ عَلَيَّ مِنْكَ وَاقِيَهً بَاقِيَهً
وَ لاَ تَسْلُبْنِي صَالِحَ مَا أَنْعَمْتَ
بِهِ عَلَيَّ
و بر من از سوي خود نگهباني
هميشگي قرار ده، و از من
شايسته هاي آنچه را كه
انعام كردي مگير،
وَ ارْزُقْنِي مِنْ فَضْلِكَ رِزْقاً
وَاسِعاً حَلاَلاً طَيِّباً
و از فضلت روزي گسترده
حلال پاكيزه نصيب من كن.
اَللَّهُمَّ احْرُسْنِي بِحَرَاسَتِكَ
وَ احْفَظْنِي بِحِفْظِكَ وَ اكْلأَْنِي
بِکلآئَتِكَ
خدايا به نگهباني ات مرا نگهباني
كن، و به نگهداري ات مرا نگهدار
و به پاسداري ات از من
پاسداري فرما،
وَ ارْزُقْنِي حِجَّ بَيْتِكَ الْحَرَامِ فِي
عَامِنَا هَذَا وَ فِي كُلِّ عَامٍ وَ
زِيَارَهَ قَبْرِ نَبِيِّكَ وَ الأَْئِمَّهِ
عَلَيْهِمُ السَّلاَمُ
و زيارت خانه ات را در اين
سال و در هر سال، و زيارت
مرقد پيامبرت و امامان
(درود بر آنان) را روزيمن كن،
وَ لاَ تُخْلِنِي يَا رَبِّ مِنْ تِلْكَ
الْمَشَاهِدِ الشَّرِيفَهِ وَ الْمَوَاقِفِ
الْكَرِيمَهِ
پروردگارا از اين
مشاهد پر شرف و مواقف
بس گرامي مرا محروم مساز.
اَللَّهُمَّ تُبْ عَلَيَّ حَتَّي لاَ أَعْصِيَكَ
خدايا به من روي آور تا
نافرماني ات نكنم،
وَ ألْهِمْنِي الْخَيْرَ وَ الْعَمَلَ بِهِ
وَ خَشْيَتَكَ بِاللَّيْلِ وَ النَّهَارِ
مَا أَبْقَيْتَنِي يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ
و خير و عمل به آن و خشيت
از خويش را در شب و روز،
تا گاهي كه زنده ام ميداری ای
پرودگارجهانیانبهمنالهامفرما
اَللَّهُمَّ إِنِّي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ تَهَيَّأْتُ وَ
تَعَبَّأْتُ وَ قُمْتُ لِلصَّلاَهِ بَيْنَ يَدَيْكَ
خدايا هرگاه گفتم مهيا و آماده
شدم و در پيشگاهت به نماز ايستادم
وَ نَاجَيْتُكَ ألْقَيْتَ عَلَيَّ نُعَاساً
إِذَا أَنَا صَلَّيْتُ وَ سَلَبْتَنِي مُنَاجَاتَكَ
إِذَا أَنَا نَاجَيْتُ
و با تو راز گفتم، چرتي بر
من افكندي، آنگاه كه وارد نماز
شدم، و حال راز گفتن را از من
گرفتيآنگاه كه با تورازونياز كردم،
مَا لِي كُلَّمَا قُلْتُ قَدْ صَلَحَتْ
سَرِيرَتِي وَ قَرُبَ مِنْ مَجَالِسِ
التَّوَّابِينَ مَجْلِسِي
مرا چه شده؟ هرگاه گفتم نهانم
شايسته شد، و جايگاهم به
جايگاه توبه كنندگان نزديك گشته...
#دعایابوحمزهثمالی
#روزدوازهمماهمبارکرمضان
#التماسدعا
دلبرےڪنبراےدلـ💕•ــدار☺️👇
@asheghaneh_halal
°💓|💌°
○●○
🍃🌸
#پابوس
.
.
[🤲] روزے ام ڪــن
[🌥] سحـرے، گوشۂ
[😍] بین الحرمیـــن
[👇] هوسے جز سفرِ
[❤️] ڪــــــرب و بلا
[☺️] نیست مــــــــرا
پ.ن:
البتہ خب قطعا دونفره دیگھ🙄🙈
.
.
∫💞∫ جانےدوبارھ بردار،
با ما بیا بھ پابوسـ👇
🍃🌸 @asheghaneh_halal
○●○
|•✨•|
#فانوس
منم آن ڪس ڪہ
نمڪخورد و نمڪدان بشڪستـ😞|••
نہ ڪہ یڪ مرتبہ بســیار
الهــــےالعـــفو..🙃|••
•🍃دعاےروز #دوازدهم ماه خــدا🍃•
#عکسبازشود😉
#التماس_دعا
#رمضان
دلتـ|💓|ــو؛وصلکنبہخــدآ
|•✨•| @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
#عمقرابطههارابسنجیم
[🏊♂]وارد استخر كه میخواے
بشے، معمولا نوکپات رو داخل
آب ميزنی تا شرایطرو بسنجی.
بعد آروم آروم نردهها رو
میگيری و وارد ميشی تا بدنت
خودش رو با دمای آب وفق بده...
[⛔️]بعضیها اما لباس رو كه
درآوردند، شيرجه میزنند
داخلش، حتی عمق آب
رو نمیسنجند كه مبادا
ضربه مغزی نشوند!
[💥]حكايت وارد رابطه شدنهای
امروزی میمونه!اول سرد و
گرمش رو بچش، عمقش رو
نگاه كن،بعد شروع كن به شنا
كردن. خيلی از خفه شدنها،
بخاطر نسنجيدنِ همین عمقِ
رابطههاست.
#سوادرابطه
#سوادرابطه
#سوادرابطه
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
تحدیر جزء 12.mp3
4.77M
••🍃🎙••
#دلارام
🌙: #ویژهبرنامهماھمبارڪرمضان
تلاوت هرروز یڪ جزء از قرآن ڪریمـ📖
بھ صورت تحدیر(تندخوانے)
[• جزء دوازدهم.ـ •]
@asheghaneh_halal
••🍃🎙••
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول
بیـــــــــــا بگــــــــــو نتڪانند پادرۍ ها را
#السلامعلیڪیاسلطان
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
•💚•
•| #فانوس📿 |•
دوازده روز از ماهِ
اهل روزه گذشت[🦋]
خوش است وقت گدایے
بہ بارگہ آید[✨]
بہ یازده گل زهرا قسم
کہ یڪ عمر است[🌼]
نشستم کہ چہ روزے
دوازده آید...[🙃]
•🌸دعاےافطار🌸•
#عکسبازشود😌
#التماس_دعا
#بابامهدےروزهاتقبولـ😍
#رمضان
دمافطارفقط
ذڪر حسینشیریناستـ👇
•💚• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسـمت_هشتم🦋🌱 تمام این چند روز را بدون وقفه در بیمارستان و بالای سر ا
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسـمت_نهم🦋🌱
حق با خواهرش بود،حالا همه چیز در نظرش مشکوک بود! همین که ارشیا به هوش آمده و حواسش جمع شده بود خواست تا رادمنش را ببیند .حتی یکی دوبار هم که مشغول حرف زدن بودند از او به دلایل مختلف خواسته بود تا اتاق را ترککند.
شم زنانه اش به کار افتاده بود و پشت سر هم حدس و فرضیه می زد ،جوری که خودش هم می ترسید از این همه تصورات منفی .باید زودتر ماجرا را می فهمید تا آرامش بگیرد.
حالا که ارشیا تحت تاثیر داروهای مسکن خوابیده بود و می دانست حداقل تا دو سه ساعت دیگر هم بیدار نمی شود بهترین موقعیت بود!
اما شجاعت نداشت حتی به گوشی کنار تخت نزدیک و شماره ی رادمنش را بردارد .
ولی مجبور بود... بعد از کلی نهیب زدن و دو دل بودن بالاخره با بدبختی و دست هایی که لرزان شده بود کاری را که باید انجام داد،شماره را برداشت و وارد موبایل خودش کرد.
روی نیمکت سالن نشست و نفسش را بیرون فرستاد.هیچ وقت در در مسائل شوهرش دخالت نکرده بود و حالا هم حس خوبی نداشت.هرچه بیشتر فکر می کرد شک و تردید بیشتری هم روی تصمیمش سایه می انداخت.
اما اوهام جدید و مزخرف باعث آزارش شده بود.عزمش را جزم کرد و با گفتن بسم الله شماره را گرفت.
مدام پیش خودش تکرار می کرد که چه بگوید.تماس برقرار شد و بعد از چندتا بوق خوردن صدای آشنایی گوشش را پر کرد .
_الو
آب دهانش را قورت داد و سعی کرد راحت صحبت کند:
_الو، سلام رنجبر هستم
_سلام خانم ،بله شناختم .احوال شما؟
_بد نیستم ممنون
_ اتفاقی افتاده؟
_نه هیچی... اما...راستش می خواستم باهاتون صحبت کنم
_خواهش می کنم ،در خدمتم
_به نظرم اگه حضوری حرف بزنیم خیلی بهتره، البته اگه وقت داشته باشید
_مطمئنید حال ارشیا خوبه؟
_بله خوابیده ... نمی خوام باخبر بشه بهتون زنگ زدم
_متوجه شدم تقریبا .هیچ اشکالی نداره من فردا صبح خدمت می رسم خوبه؟
_خیلی ممنونم جناب رادمنش
_با همین شماره تماس بگیرم؟
_بله ،متشکرم
_خواهش می کنم .امری نیست؟
_عرضی نیست ،خدانگهدار
_وقت شما بخیر .
با خیال راحت قطع کرد.نفسش را دوباره و اینبار پر سر و صدا بیرون داد و گفت :
_دیدی ریحان جان ،انقدر ها هم سخت نبود و با طمانینه برگشت به اتاق ...
با رادمنش توی پارک کنار بیمارستان قرار داشت .زودتر از موعد رفت تا کمی از بوی تند الکل همیشگی پیچیده در راهروها دور باشد.
از شنیدن صدای خش خش برگ ها زیر نیم بوتش حس خوبی داشت .نم نم باران شروع شده بود .نفس عمیقی کشید و خواست روی نیمکت چوبیِ نیمه خیس بنشیند اما پشیمان شد.
چادرش را جمع تر کرد تا پایینش لکه نشود،کاش لباس بیشتری می پوشید، همیشه سرمایی بود.
_سلام
رادمنش بود ،مثل همیشه خوش پوش و آن تایم ،این دو صفتی بود که بارها از ارشیا شنیده بود.
_علیک سلام
_هوا خیلی مناسب نیست بهتره بریم توی ماشین من .
موافقت کرد و چند دقیقه بعد در حالی که قهوه نیمه شیرینش را مزه می کرد از پشت شیشه ماشین شاسی بلند او به تردد آدم ها نگاه می کرد.
_خب من سراپا گوشم خانم .راستش کنجکاو شدم بدونم چه موضوعی باعث شده که اینجا باشم.اونم بدون اطلاع جناب نامجو!
نفهمید که کلامش بوی طعنه داشت یا صرفا کنجکاوی بود .البته خیلی هم اهمیت نداشت همانطور که انگشتش را دور ماگ قهوه می کشید گفت :
_می تونم صادقانه سوالی بپرسم و توقع جواب صادقانه هم داشته باشم؟
_حتما !من همیشه حامی راستگویی ام.
_مطمئنم اتفاق مهمی افتاده که شما و ارشیا ازش باخبرید اما به هر دلیلی منو در جریان نمیذارید .ارشیا که سکوت کرده اما توقع دارم که حداقل شما بگید موضوع از چه قراره...
به وضوح جمع شدن ناگهانی عضلات صورتش رادمنش را دید اما
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼