|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
آیا ازدواج❣ در سنین بالا و تأخیر در ازدواج ممڪن است پیامدهای منفی داشته باشد؟⁉️
همانگونه ڪه طبیعت چهار فصل دارد، طبیعت زندگی انسان هم بهار، تابستان، پاییز و زمستان دارد🦋✨
و بهترین فصل برای ازدواج، بهار زندگی یعنی ابتدای جوانی است.🌱
تأخیر در ازدواج و ڪشیده شدن به فصلهای بعدی زندگی، مشڪلاتی را پدید میآورد:⬇️
۱. از بین رفتن شادابی دختر و پسر😒
۲. از دست رفتن فرصتهای ازدواج بهویژه برای دختران😔
۳. فاصله سنی زیاد با فرزندان و ایجاد ضعف یا عدم درڪ متقابل در آینده☹️
۴. مشڪلات مربوط به فرزنددار شدن👶
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
بدون مکالمه ⇦ رابطه ای وجود ندارد؛ بدون احترام ⇦ عشقی وجود ندارد
بدون اعتماد ⇦ دلیلی برای ادامه نیست.
پ.ن:
پس مڪالمه، احترام و اعتماد
به همسر یادتون نرھ💞
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 اسم همسر من اصغر آقا است
دوره ی نامزدی ما توی تابستان بود خونشونم
چون تقریبا نزدیک بود، یه روز درمیون میومد
بهم سر میزد...
آقا هرموقع میومد یه هندونه ی بزرگی هم
میگرفت یعنی فکر کنم میگشت اون بزرگ
بزرگ رو میخرید اینقدر این کار رو میکرد
یه بار برادر زادم پسر بود خندید
هندونه رو جلوش گذاشت گفت:
اصغر آقا بفرما قابل نداره بفرما
از اون بالا داد میزنه اصغر بابا بفرما😂
پشبندش بابام یه پس گردنی بهش زد گفت
پدرسوخته داماد منو اذیت نکن
برادر زادم گفت بخدا آقاجون میرم جلو آیینه
حس میکنم هندونه میبینم😄
همسرمم بنده خدا از خجالت فقط یه لبخند میزد
و عرق رو پیشونیش رو پاک میکرد خلاصه اصغر
آقا بود و هندونه هاش😍
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 522 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
AUD-20220906-WA0046.mp3
5.03M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
عالمیمیفرمودن:
بندهخداییاومدنپیشماگفتنآقاماتوبه
میکنیمخداقبولمیکنه؟!
گفتم:خدادنبالاونبندههاشکهگناه
کردنواصلایادشونرفتهتوبهایمهست،
میدوئهمیگهبندمبیاتوبهکن
تاببخشمت❤️(:
نمیخوامغرقگناهبشیدورتبگردم
اونوقتشماکهخودتتوبهکردی،
میگیمنومیبخشهیانه؟!
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
حتماااااا میشه😌💪...
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
مبتلایم کردهای!🤕
درمان نمیخواهم،
که عشق..💞
بیگمان شیرینترین
بیماریِ دورانِ ماست..😍
#شیرینیزندگیمن🍬
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتادودوم] ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هفتاوسوم ]
فاطمه قبل تر از من رسیده بود ، آراگل بعد چند دقیقه با سینی لیوان های شربت برگشت ، کمی حرف زدیم...
این خانه بوی زندگی داشت !
یاد حرف های گل بی بی افتادم
^ زن اگه زن باشه میتونه یه مرد سفت و سخت رو هم مدیریت کنه ^
و خوب خانم دکتر چشم عسلی مان خانوم خوبی بود!
وقتی از دوقلوهایشان پرسیدم ، با خنده گفت :
خونه دوست آرادن ، عاشق خانوم دوستشن مخصوصا اون سارگل وروجک ؛ جونش واسه نوا در میره،
منم یه خورده کاری هایی داشتم برا همون نرفتم اونا که ماشالله یه جا بند نیستن که ...
با لبخند نگاهش کردم ، راست میگفتن دورت که شلوغ باشد
حالت هم بهتر می شود ، درمان خیلی از درد ها تنهایی نبود !
دلم می خواست گشتی در خانه ای که عجیب بوی زندگی و امید می داد بزنم ...ولی خب زشت بود فعلا ...
بعد هم با کیک های شکلاتی در دست برگشت ،
فاطمه چشم غره ای برای آراگل رفت :
به شرطی قبول کردم بیام که به زحمت نیفتی با این همه سر شلوغی هات
آراگل چشمکی نثار فاطمه کرد :
غر نزن خواهری ! من عادت دارم به این سر شلوغی ها
با کنجکاوی عیانی گفتم :
مزاحم شدیم آراگل خانوم ؟! کار خاصی داشتید ؟!
لبخند محوی روی لب هایش نشست :
اینطوری صدام کردی یاد آراد افتادم ! اون اوایل ..
بعد هم مراحمین ، فاطمه میدونه چقدر بدم میاد از این جمله
و سوما
قبل تمام شدن جمله اش فاطمه با خنده گفت :
برای اینکه نفسی تازه کنی من میگم ، دخترمون داره فشرده کار میکنه این روز ها ، تا آقاشون راضی بشه یه سر برن جنوب ، از اون طرف هم
جاریش که زیادی عزیزه واسه این خانوم بارداره
_ وای فاطمه نگو ، آراد حرصم رو در آورده ، امید هم که رو اعصابمه ، نمیدونم بهتر عاشق چی این بشر شده ؟!
فاطمه نگاهی به من کرد :
دروغ میگه ها ، جونش واسه همسر محترم در میره ، برادر شوهر محترم هم که نگم چقدر عزیزه واسش ، یادش رفته چند سال پیش رو انگار !
آراگل سریع بغضش گرفت ، برایم زیادی عجیب بود
_ یادم ننداز فاطمه اون روز ها رو ،
هر چند شیرینی خاص خودشون رو داشتن
برای بار دوم مخاطب حرف های فاطمه شدم:
خوش بین تر از من تو این دنیا ، آراگله
از اتفاقی که می گفتن خبر نداشتم فقط لبخندی زدم..
به فاطمه گفته بودم که اساسی کارش دارم او گفته بود بعد خانه آراگل ، سری به مزار می زنیم
بدون اختیار از آراگل پرسیدم:
یه سوال آراگل جان ؛ ماشالله با این همه مشغله منبع انرژی هستین، به ما هم یاد بدین رمز موفقیت رو !
بلند زیر خنده زد ، شیرین می خندید با آن چال گونه های بامزه اش!
فاطمه به جایش جواب داد :
سوال بسی به جایی هست ،
این دختر ما سیم انرژیش وصله به آقای تهرانی ، اصلا چنان شارژش میکنن حتی از راه دور که نگو و نپرس
آراگل چشم غره بامزه ای نثارش کرد و بعد رو به من حرف های فاطمه رو تایید کرد ..
به شوخی بلند گفتم :
خدااااایا منبع انرژی ما رو هم بفرست
بعد دو ساعتی همراه فاطمه به مزار رفتیم ..
باید تکلیفم را یک سره می کردم ...همین امروز ..
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_هفتاوسوم ] فاطمه قبل تر از من رسیده بود ،
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_هفتادوچهارم]
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
_ فاطمه من قبلا همه چیز رو برات گفتم ،
الان میدونی مشکل من چیه ؟!
با این چیزایی که تازگی ها شنیدم احساس میکنم سرم کلاه رفته تمام این سال ها ! از همون اول اولش!
من هیچی نمیدونستم و کورکورانه تقلید می کردم و بعد دوباره بدون فکر ؛ رهاشون کردم !
الان فقط تشنه دونستنم!
لبخند محوی لب هایش را زینت داد:
چاره کار تو ؟!
با شیطنت نگاهم کرد ، گوشیش را بالا آورد
_ فاطمه میخوایی چیکار کنی؟!
خندان و با ذوق نگاهم کرد:
چند سال پیش آقا امیر علی ، یه دوره ای با مسولیت خودشون برگزار کردن درباره همین چیزا، شبیه حلقه صالحین پایگاه های بسیج
تو آون چند جلسه فلسفه تمام رو تا حد درک بشر در آوردیم ، چند تا دوره نهج البلاغه شناسی و صحیفه سجادیه هم گذاشتن ؛ خیلییی قشنگ و پر
بار بودن مطالب
با تعجب نگاهش کردم
"چرا نواب همه جا بود ؟!
چرا دست از سر من بر نمی داشت ؟!
کاش روبرویم بود همین یک جمله را می پرسیدم :
تو چرا محبوب همگانی امیر علی؟! "
فاطمه ادامه داد :
من یه دوستی داشتم به اسم مرضیه ، آون تموم اون جلسات رو ضبط کرده ، زنگ بزنم بگم برام بفرسته!
دلم کمی آرام گرفت ، حالا کسی را داشتم که کمکم کند ، تا این عطشی که به جانم افتاده بود تسکین یابد....
نیم ساعت بعد صدا های ضبط شده را فاطمه برایم فرستاد و گفتم که بیشتر از دو هفته است دست به گوشی نزده ام و در همین حال یاد پیام خودم برای نواب افتادم ...
امشب باید گوشی گردی حسابی خودم را مهمان می کردم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
راهِ دور و قسـمت و ایـن ها
بـهانه بود و بـس🙂
کفتـری که جلـد باشـد
راه پیـدا مے کند🕊
_مجتبیدهدشتی
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|👫| دانی که من و تو
|🧐| کِی به هم خوش باشیم؟
|😒| آنوقت که کس نباشد
|🙃| الّا من و تو
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
⌈ همان جایی👇
که بارانش حریر است⛈
گلش ناز و💐
هوایش بی نظیر است😉
تو باشی و من💚
و باغی لب رود🏞
تصور کردنش✨
هم دلپذیر است😌⌋
#شهراد_میدری /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1680»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|