eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.3هزار دنبال‌کننده
21.2هزار عکس
2.2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•‌<💌> •< > . . ✨°• حسین آقا آمده بود مرخصی و هر دو خانواده دور هم جمع بودیم. حسین آقا بہ پدرش گفت: بابا جان! دوست دارم مراسم عروسی‌ام در خانہ خــدا باشد؛ در مسجد محلہ‌مان. 🙂•° پدر حسین ڪمی مڪث ڪرد و گفت: باشد، هر چہ شما بگویید. نظر من را هم پرسید. گفتم: چہ جایی بهتـر از خانہ خدا. خیلی خوبہ آدم زندگی‌اش را در جا؎ متبرڪی مثل مسجد شــرو؏ ڪند. 📆°• صبح روز ۱۳ اسفند ۶۱ روز عروسی ما بود. نہ لباس ساده من شبیہ لباس عروسی بود و نہ بلــوز و شلـوار معمولی حسین با آن ڪتانی‌ها؎ پشت خوابیده و اورڪت رو؎ دوشش. 🌸•° چـادر نقره‌ا؎ رنگم را سر ڪردم و با حسین آقا در میان صلـوات‌ها؎ مڪرر مردم عازم مسجـد شدیم. حسین آقا مرا تا ورود؎ شبستـان زنانہ مشایعت ڪرد، سپس بہ بخش مردانہ مسجد برگشت. 🍪°• پدر حسین آقا سخنران دعوت ڪرده بود. بعد از سخنرانی، از مردم با میوه و شیرینی پذیـرایی شد و با پخش صدا؎ اذان همہ بہ نمــاز جماعت ایستادند. 🍛•° پایان بخش مراسم ســاده و معنـو؎ ما سفره ناهار بود. خـورشت فسنجــان و قیـمہ. 🌷شـهـیـد دفاع مقدس •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡ ‡ خداوند [🐚] ࢪ‌ا از جنس محبّت آفࢪ‌یـد••• بࢪ‌گزیده‌اے بانـو ...... دࢪ‌ پسِ این ویـࢪ‌انـےها پࢪ‌واز [🦋] میڪنم تا اوج✌️ . . ‡💎‡چادرت، ارزش‌است، باورڪن👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ‡🎀‡
|•👒.| |• 😇.| . . حالا هی بگو ازدواج💍 میخوام چی ڪار...😉 یڪی از ڪمترین آثار با چشم باز👀 آرامش وصف نشدنی است ڪه پس از مدتی، در زندگی مشترڪ انسان می‌شود.😍 آرامشی ڪه نمی‌توان جای دیگری بدنبال آن گشت.🙄 آرامشی ڪه انسان را در برابر بسیاری از حفظ می‌ڪند...⛔️ ⭕️هشدار: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم فرمودند: بیشترِ اهل ، انسان‌های و هستند. ☘من لا یحضره الفقیه، ج ۳، ص ۲۵۱☘ پ.ن: منظور این است ڪه حفظ دین در دوران بسیار سخت‌تر از دوران است. وگرنه همه می‌دانیم ڪه متأهلین هم، باید از دین خود مراقبت ڪنند تا در دام گرفتار نشوند.😌 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌یکی از فامیلامون تعریف می‌کرد رفته بودن مشهد؛ بعد یکی از خادمای جلوی در حرم بهش گفته خانم روسریت رو بکش جلو کل موهات بیرونه☺️ اونم هول شده گفته آره می دونم کار شیطونه دستش درد نکنه😂😂 میخواسته به خادمه بگه دستت دردنکنه بجاش قربون صدقه شیطون رفته😅 . . ''📩'' [ 540 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]• •[ 🎈]• °|زندگـی‌مثل‌بوم‌نقاشیست🍓 °|آینده تورا🌿 °|طرح‌هایی‌که‌امروز‌میکشی💕 °|رسم‌مے‌کنـد🐻🖍 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
◉❲‌🌹❳◉ ◉❲‌ 💌❳◉ . . تو در هر لَحظه ام هَستۍ هوایۍ جُز هَوایت نیست‌🌱•• . . ◉❲😌‌❳ ◉ چــون ماتِ ، دگر چہ بازم؟!👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ◉❲‌🌹❳ ◉
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدوهشتم] با ذوق همراه زهرا راه افتادیم ،
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت بود و سکوت ! این سکوت عجیب دیدنی بود ! آرامش داشت انگار ، اصلا دنج بود این نقطه ! دوربینم را از داخل کاور برداشتم و چند عکس با زاویه های مختلف انداختم بعد هم گوشیم را بالا آوردم و رو به زهرا گفتم : بیا یه سلفی تووووپ بگیریم کنارم ایستاد و خم شد و بعد صدای چلیک آمد عکس را نگاه کردم ، چشمانم چه برقی داشت ! از همان ها که فاطمه می گفت : امید زندگیست ، می گفت مهدی برق چشمانش را با خود برده ! و خوب من غصه این دوست چند سال بزرگترِ عین خودِ خواهر را می خوردم ! کمی هم عکس های تکی انداختیم و با صدای مادر زهرا به طرف آنها رفتیم. چند مرد و زن از دور دیده می شدند : زهرا از فامیل هاتونه؟! چشمانش برق زدند و لبخندش جان دار شد : ها عمو اینان! کنار حصیر که رسیدیم، با صدایی که شنیدم سرم را یک ضرب بلند کردم قلبم یک جایی میان دهانم زد ! چشمانم را باز و بسته کردم و دوباره همان تصاویر جلویم بود درست دیده بودم .. نواب بود.. امیر علی نواب ! صدای مادرش مرا تا حدودی به خود آورد : ای همو ریحانه ای هست که می گفتی معصومه ؟! و معصومه خانوم با لبخندی مشکوک تایید کرد به زور سلامی کردم و او با مهر گونه ام را بوسید! و دختری که به گمانم خواهرش بود با ذوقی عجیب نگاهم کرد خودش هم سلام کوتاهی کرد انگار زیاد هم متعجب نشد اصلا یکی نیست بگوید : او جز زمین جای دیگری هم نگاه می کند مگر ؟! همگی روی حصیر نشستیم و من هنوز آرام نبودم انگار بدنم سست شده بود . دختر نازی که خواهرش بود عطیه نام داشت این هم کشف دوم ، عطیه خانوم که خوشگلش بود همین بود پس! بعد شام همگی با هم کنار رود رفتیم و به اصرارشان چند عکس دسته جمعی کنار رود ، از آنها انداختم و کلی تعریف کردند از کیفیت عکس ها البته برای منی که تا چند ماه بعد مدرک لیسانس عکاسی آن هم از دانشگاه ملی هنر را قرار بود قاب بگیریم ، کار چندان شاقی نبود که ! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت‌صدونهم] خیره رود شدیم و تا چند دقیقه سکوت ب
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . [📖] رمان:《 》 [ ] مادرم صدایم کرد : ریحانه جان ، آقا امیر علی خیلی برام آشناست ، تو می شناسیشون؟! لبخند زورکی روی لبم نشاندم ، نواب غریبه آشنایی بود ! : ایشون همون آقای نواب هستن تو روستای بیش مله معلم بودند! مادرم بعد چند ثانیه حرفم را تایید کرد و به شوخی گفت : از اثرات پیریه دیگه ! هر کسی مشغول خودش بود و من خیره کارون ماندم عکس ماه در رود افتاده بود و فضا را عجیب عارفانه و عاشقانه کرده بود ! زهرا رو به نواب گفت : کاکا ، اون شعر کدوم بود ؟! همو که راجب رود و ماهه مال فاضل نظری؟! نواب همراه لبخندی محو خیره عکس ماه شد عین خود مبهوتم : مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب در دلم هستی و بین من و تو فاصله هاست عطیه با شیطنت گفت : میگُم زهرا ؛ دلت واسه شوهرت تنگ شده؟! زهرا چشم غره ای حواله اش کرد و من با تعجب رو به زهرا کردم : تو شوهر هم داری مگه ؟! چشم غره دومش سهم من شد : بله که دارُم ، همه که مثل تو و ای عطیه ترشی نیستن عطیه ضربه ای به کمرش زد : مو بیست و چهارسالمه و هنو سن تو دبه کردنم نیست خو! ای ریحانه هم که حتما از مو کوچیک تره! زهرا با خنده سرش را تکان داد و به امیر علی اشاره کرد و گونه های عطیه درجا سرخ شد ولی خودش را از تک و تا نینداخت: ای کاکای مو روشن فکره! و جوابش نگاه شدیدا مهربان و با مزه امیر علی بود و من چرا انقدر زوم کرده ام روی واکنش های او ؟! [⛔️] ڪپے تنها‌باذڪرمنبع‌موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . کـنار صحن تو هـر کس رسیـد عاشـق شد✨ ببین که عشق هم اعجاز مهربانی توسـت😌 . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
« 👼🏻» . . . اِملوز‌ با مامانی و بابایی هومدیم‌ تَفلیح‌ با دولبین‌ ِ مامانی دالم عَتاسی‌ میتونم اینگَده‌ جاهای خوشتِل دالَههه😌🌸. 🏷● ↓ •تفلیح‌ : تفریح |🌳| •عتاسی : عکاسی |📷| . . «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ‖↵ ما؛ڪاخ نداریم🏬 بدان فخر فروشیم😄 اموال نداریم💸 کھ بر فقر بپوشیمـ🤐 ‖↵ داریم گرانمایہ😎 ترین ثروت عالمــ😌 یڪ رهبـــر و🍃 او را به جهانے نفروشیمـــ❤️ |✋🏻 |📖 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1697» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|