eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدو_سی_وسه #پارت_دوم °•○●﷽●○•° آروم یه باشه ای گفتم. لبخند زد و گف
♥️📚 📚 🌸🍃 🌺 °•○●﷽●○•° چون برگشتش غیر منتظره بود فاصله بینمون خیلی کم شد و بستنیم به لباسش خورد. بلند گفتم وایی و زدم رو صورتم با ترس بهش زل زدم‌ داشت به لباسش که لکه سفید بستی قیفیم روش چسبیده بود نگاه میکرد. بخاطر سوتی های زیادی که داده بودم دلم میخواست بشینم وفقط گریه کنم ،چون کاره دیگه ای هم ازم بر نمیومد. قیافش جدی بود.همینم باعث شد ترسم بیشتر شه. شروع کردم به حرف زدن :آقای رسولی هم دانشگاهیمه .زنگ زد چندتا سوال درسی ازم بپرسه بعدشم بخاطر موفقیتم تو امتحان بهم تبریک گفت.بخدا فقط همین بود.اون سوال احمقانه رو هم،چون هل شدم پرسیدم. نفسم گرفت انقدر که همچیزو پشت هم و تند تند گفتم.سریع یه دستمال تمیز از جیبم در آوردم.انقدر ترسیده بودم که چیزی نمیفهمیدم.میترسیدم به چشم هاش نگاه کنم دستمال و کشیدم روی پیراهنش و بستنی و از روش برداشتم همینطور که پیراهن و پاک میکردم گفتم :توروخدا ببخشید. بخدا حواسم نبود .اصلا در بیارید براتون میشورمش میارم بلاخره جرئت به خرج دادم و سرم و بالا گرفتم و بهش نگاه کردم تا ببینم چه عکس العملی نشون داده. با یه لبخند خوشگل،خیلی مهربون نگام میکرد دلم با دیدن نگاهش غنج رفت گفت:من ازتون توضیحی خواستم؟ به بستنی آب شده ی توی دستم نگاه کرد و ادامه داد:دیگه قابل خوردن نیست . بریم یکی دیگه اش و بخریم. از این همه مهربونی تو صداش،صدای قلبم بلند شد! یه شیر آب نزدیکمون بود رفتم طرفش و دستم و شستم.محمد منتظرم ایستاده بود رفتار مهربونش یه حس خوب و جایگزین ترسم کرده بود. همراهش رفتم پیش ریحانه که با اخم نگامون میکرد. +دوساعته کاشتین اینجا من و، کجایین شما؟ چه غلطی کردم نگفتم روح الله بیاد. از حرفش خندمون گرفت.ریحانه به لباس محمد نگاه کرد و گفت :پیراهنت چیشده؟لکه چیه روش؟ محمد خندید و گفت :بستنیه،یا شایدم...! شرمنده نگاهم و ازش گرفتم که گفت بیاین با من. ریحانه صداش در اومد :وا یعنی چی؟دیگه کجا میرین؟ محمد سوئیچ ماشین و به ریحانه داد و گفت :منتظر باش زود میایم ریحانه چشم غره ای داد و رفت تو ماشین . دلم چیزی نمیخواست ولی جرئت حرف زدن نداشتم .میترسیدم لب واکنم و دوباره سوتی بدم.در سوپری و باز کرد .من رفتم تو ومحمد پشت سرم اومد. رفت طرف یخچال و منتظر نگام کرد چیزی نگفتم که گفت :از اینا؟یا از همون قبلیه؟ خجالت میکشیدم حرفی بزنم.من بستنی شکلاتی خیلی دوست داشتم. از اینکه منتظر گذاشته بودمش بیشتر شرمنده شدم _فاطمه خانوم اگه نگین کدومش و بیشتر دوست دارین مجبور میشم از هر کدومش یدونه بردارم! حرفش به دلم نشست.قند تو دلم آب شده بود.نتونستم لبخند نزنم .رفتم طرف یخچال و یه بستنی کاکائویی گرفتم . با همون لحن مهربونش گفت : همین فقط؟ بهش نگاه کردم،انگار فهمیده بود نمیتونم چیزی بگم یدونه از همون بستنی برداشت و یه نگاه به خانوم فروشنده انداخت که با ظاهر نامناسبی به محمد خیره بود. بعد چند ثانیه تردید به طرفش رفت. به رفتارش دقت کردم. بدون اینکه نگاهی بهش بندازه ده تومن وبه همراه بستنی روی میزگذاشت. منم بستنیم و کنارش گذاشتم خانومِ با غضب پول و گرفت و بقیه اش و روی میزگذاشت . تشکر کردم و بیرون رفتیم. از اینکه کنارش راه میرفتم احساس غرور میکردم.توماشین نشستیم. ریحانه :چه عجب اومدین بلاخره تازه یادم افتاد پرو پرو اومدم وتو ماشینشون نشستم. به ریحانه گفتم :من بازم مزاحمتون شدم +بشین سر جات عروس خانوم . الان که دیگه نباید تعارف کنی. بستنی تو دستم و که دید گفت :فعلا بستنیت و بخور از اینکه پیش محمد من و اینطور خطاب کرد خیلی خجالت کشیدم.محمد از توآینه یه نگاهی بهم انداخت.لبخند زده بود. سعی کردم عادی باشم و انقدر سرخ و سفید نشم .بستنیم و باز کردم و بدون توجه به حضور محمد شروع کردم به خوردنش. یخورده شهرگردی کردیم و بعد چند دقیقه، محمد یه کوچه مونده بود به خونمون ایستاد و گفت :فاطمه خانوم ببخشید،میترسم پدرتون ببینن منو .سوء تفاهم شه براشون. _خواهش میکنم .ببخشید بهتون زحمت دادم .خیلی لطف کردین پیاده شدم و گفتم :بابت بستنیا هم ممنونم. بخاطر پیراهنتون بازم عذر میخوام. خندید و چیزی نگفت میخواستم با ریحانه هم خداحافظی کنم که محمدبهش گفت همراه من بیاد _نه میرم خودم راهی نیست. ریحانه جون تو زحمت نکش ریحانه پیاده شد و گفت :ببین فاطمه جان بزار یچیزی و برات روشن کنم این آقا داداش من یه حرفی بزنه.حرفش دوتا نمیشه.یعنی تا فردا صبحم وایستی اینجا نزاری من باهات بیام محمد اجازه نمیده تنها بری خندیدم و بهش نگاه کردم با لبخند به روبه روش خیره بود ازش خداحافظی کردم و با ریحانه رفتیم .با اینکه چند قدم ازش دور شده بودم ،حس میکردم دلم به شدت براش تنگ شده بہ قلمِ🖊 💙و 💚 🤓
°🌙| #آقامونه |🌙° °| ﻫﺮڪے ﺍﻳـﺮﺍﺩ ﺑﮕﻴـﺮهـ -{😏}- /° ﺑﻪ ﻋـﺸـقـ -{😍}- °\ ﺍﺯ ﻟﺠــشـ -{👇}- /° ﻋﺸﻘﻤﻮ ﺑﻴﺸﺘـﺮ مےڪﻨمـ -{😅}- °\ ﻋـﺸـقـ «ﺁﻗـــﺎ» ﺷــﺪهـ -{💚}- /° ﺑﻤــبـ ﺩﺳـتـ ﻣــنـ -{👌}- °\ ﺑــﺎ ﻫﻤﻴــنـ -{💣}- °| ﺩﺷﻤــﻨﻮ ﭘﺮﭘﺮ مےڪنمـ -{😎}- #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍✌️ #نگاره(126)📸 #ڪپے⛔️🙏 🌹| @Asheghaneh_Halal
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/3482 اعـــضاے جدید💐 از اینجـــا با مـــا همراهـ باشید👌 با رمانـ فوق العــاده😍
#صبحونه امامـ مهربانے💐 مےشود روزے بگـوینـــد: صداے پاے اربابمـ💚 مےآید حدیثـ قصـه نابمـ مےآید👌 جهـ🌏ـان را نو ڪنید از سمتـ مغربـ😊☝️ عزیز قلـــ💓ـــبـ بـےتـــابـمـ مـےآیـد😍 #سلام_امام_زمانمـ ✋ #آدینه‌تون_‌مهدے_پسند🌻 #اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج✨ 🍃🌤|| @asheghaneh_halal
#همسفرانه ☝️••خط بہ خطِّ 💚••مـهربانـے را دقیقاً اَزبَری ✍••هرچہ بنْویسم توخوبے،بازخیلےبهترے 💞••عشق یعنےکہ 🍃••وجودت مایه آرامش ست 😍••زندگے یعنے همین ڪہ بچہء شهریورے #شهریورےجان‌تولدت_مبارڪ😍🎂 🎈•• @asheghaneh_halal
💚🍃 🍃 #مجردانه ملاڪ ایمان فقط این نیست ڪہ شخص نماز بخونہ و روزه بگیره باید راستگو بودن و امانتدارے اون رو هم در نظر بگیرید... #دقت_ڪنید_بہ_مسائل_ریز😉 پ.ن: لیڪ تو آب حیاتے همہ خلقان ماهے جناب‌مولوے [مخاطب‌دردسترس‌نیستــ😐] 🍃 @asheghaneh_halal 💚🍃
°•| 🍹 |•° \\ همسرتان تضمین زندگے شما نیست! در روابط زناشویے تمایل شدیدے بہ تڪیہ ڪردن بہ دیگرے وجود دارد تڪیہ ڪردن بہ دیگران خوب است اما نہ تا جایے ڪہ نتوانید زندگے بدون او را تصور ڪنید... \\ 😐🤐 °•|🍊|•° @asheghaneh_halal
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 #چفیه 🕊 هر وقت ڪسے در ڪلامش قسم می خورد،می گفت: «قسم نخورید» (❌) ناراحت می شد ڪہ بی دلیل و از سر عادت در ڪلام به خدا یا اهل بیت قسم یاد شود(😔❤️) #شهید_حبیب_الله_شمایلی🌷 #شهدا‌ر‌ا‌یا‌دڪنیم‌با‌ذڪرصلوات •| @asheghaneh_Halal |• 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#ریحانه مے گفت: الان شرایط☝️ جامعہ طورے شدہ، ڪہ اگہ پسر پیغمبر👳 هم باشے نمیتونے دینت رو حفظ ڪنے...!!!😏 اینا همش بهانہ است بانو...😕 همســر فرعون💂 هم ڪہ باشے، باز میتونے بهترین باشی♥🍃 #فقط_کافیه_اراده_کنی✅ 《🎀》 @asheghaneh_halal
😜•| |•😜 ✍ ✋از 2 شهـــریور لغـــایتـ8 شهــریور⏳ بـــه عنـــوان هفتـــه دولت نامگذارے شده است🗣 😌هفتــــه اے ڪه ســـرشار از طــرح هاے در دست 🖐 افتتاح خواهد بود💪 هفتــه اے ڪه هیئت دولتـ با دیــــدار خواهند داشــــت👌🇮🇷 هفتــه اے ســــرشـــار از سفــر✈️ هفتـــه اے ســــرشار از فعــــالیتـ😂😅 •|| خندیــــــــ😜شــــــه نوشتــــ✍||• شــــروع این هفتــه مبـــارڪـو خدمت🙏 آقاے ح_ر و دولــــت پرفڪت💪 تـــبریڪ عرض میونومایـــــیم🗣 آغـــــاز هفتــــــتون مصــــادف شـــــده بــــا جمــــعه👁👁 احتــــمالا الــــان تیـــــم دولـــــت مـــــهمان آقاے👓 روحــــانے به صــــرف غذا هستنـــد🍲🍜🍣🍛 بـــابا نوش جــــانتون☕️🍵🍶🍮 ماشــــاءالله اینقد فعــــال💪 هستــــید ڪه بـــاید یڪ روز و به خــــودتون استــــراحت بـــدین😅 اصـــلا شـــروعش با جمـــعه اس ڪه شمــــا داداشا و خواهراے گــــلمون فـــارغ از ڪار 😂😅 و دغدغـــــه هاے ڪمــرن شڪن تــــفریح ڪنید😜😁 مگــــه دولت بهتـــر از شمــا هــــم داریـــم👌👌😅😂 ابــــــدا😉 فقــــط جـــناب روحـــانے حــــواستـــون باشـــه ایـــن هفته🎤 بــــایــــد تشــــریف ببـــرید مجـــلس بـــــراے یـــه ســــری ســــوال⁉️ خـــلاصـــه شمــاها خیلے باحالین😄😆😃😂😀 خــــــیــــــــــلے😉😌 هــــفتتـــــون تـــبریڪ فـــرآوان آقـــــایان و خانمـــاهاے پـــــــــرڪار و دغدغـــه مـــند🙃 نوبتے هم باشـــه نوبـــت مـــاست ڪه به حسن جــان تـــبریڪ بگیم😅😂😅 مــلت عـــزیـــز ایــــران👌😅 ولے روحـــانے جـــان این و به واقــــع درڪ ڪن تبـــریڪ گفــــتن نــون و آب نمــــیشه داداشـــــم😜🤓😀 👇 ڪانال⛔️ ڪلیڪ نڪنے دولتے میشے😅👇 •|😜|• @asheghaneh_halal
#قائمانه | با بوےخـدا و با وضو مےآید✨" | از کعـبہ و سمت روبرو مےآید" | او آمدنےست،لحظہ ها مےدانند⏰" | یک لحظہ بہ عشق،مانده او مےآید💐" | #اللهم_عجل_لولیک_الفرجــ💓" | #جمعہهاے_بےقرارے🍃" "|🎁|" @asheghaneh_halal
#همسفرانه ❤️| یك نفــر هست ڪہ... گــُم ڪرده دلش را اینجـ{🙊}ـا 😩| بہ خودش پـس بده بے زحمت اگر دست شمـ{🙏}ـاست #جانا_دل_از_ڪف_بُــرده_است💘 ••[💍]•• @asheghaneh_halal