﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 شـھیـد حامد جوانی 』
امام حسن مجتبی علیهالسلام:
قلب زنگار میگیرد،
و با صلوات این زنگار
کنار میرود و دل صیقلی میشود..
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
•𓆩🧕𓆪•
.
.
•• #منو_مامانم ••
💬 کاش بچهها بفهمن که
درسته مامانا خیلی چیزا رو میدونن،
ولی اینکه نصف شب بیدارشون کنی و
بپرسی: «چرا کُرهی جنوبی و کُرهی شمالی
داریم، ولی کُرهی رضوی نداریم🙊»
منطقی نیست😁
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 872 •
#سوتے_ندید "شما و مامانتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بامامان،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🧕𓆪
12.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
چهــ جــالب بــا ایــدهای دیگــر در خدمــت شماســت😎
فــوری فــوتی
زود،تنــد،ســریع
بــرای افطــاری یا سحــری دمپــختک بـاقالی بپـــزید!😍
✅اگــهــ میخوایــد بــرای ۴ نفـــر آمــادهش کنــید
فقـــط و فقـــط بهــ همینــا نــیازه😃👇🏻
🌾برنــج : ۲/۵ پیمانه
باقـــالی زرد: ۲ پیمانه
پیاز: ۱ عدد درشت🧅
روغن،نمک،فلفل،زردچوبه به میزان دلخواه
نــوش جــــااااان💙🌱
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
💕🍃
•• #خادمانه ••
گـزیدها؎ از تمامے #دورهمی
هاے ڪار شده در کــانـال😍
بھترتیبزمانے⏰
رونــمایےمیـــشوداز . . . ⇩
بهترینابحاثِموردبحثقرارگرفته:🥺🤌🏼
#دورهمے (1)
🌿| موضو؏:
الگوپذیریوثروتازنگاھاسلام💳👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/13154
#دورهمی (2)
🌿|موضو؏:
حقوحقوقوتکالیفِ
دینےازدیدگاھاسلام🖇👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/14674
#دورهمی (3)
🌿| موضو؏:
روایت مسیر عاشقے🛤👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/16572
#دورهمی (4)
🌿| موضو؏:
ورودامامخمینے(ره)بهمیهن🇮🇷👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/17750
#دورهمی (5)
🌿| موضو؏:
و چهل سال گذشت..🚀👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/18369
#دورهمی (6)
🌿| موضو؏:
چگونه یڪ نماز خوب بخوانیم⁉️👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/18801
#دورهمی (7)
🌿| موضو؏:
گناه چیست و
چگونه توبه کنیــم؟!😣👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/24622
#دورهمی (8)
🌿| موضو؏:
طعم شیرین خدا🍭👇🏻
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/38731
#دورهمی (9)
🌿| موضو؏:
سبڪ زندگۍ🛋👇🏻
https://eitaa.com/asheghaneh_halal/52916
#دورهمی (10)
🌿| موضو؏:
با من برنامه ریزی کن🗓👇🏻
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/81020
ادامه دارد...😉❣
+توجھ ڪنید کہ اینها تنها گزیدها؎
از دورهمیهایِ کانالِ و شما با سرچ
هشتگ #دورهمی میتونید به ادامهی
هرکدوم دسترسے پیدا ڪنید☺️✌️🏼
⇦همچنان همراهمون باشید
با دورهمے های ناب از نو؏
عاشقانھ هاے حلال😍❣
( @asheghaneh_halal )
🍃💕
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
زبان👈 عضـو سـرخ رنـگِ کوچـکی سـت کـه قـدرتِ سحـرانگیـزی،در سـاختـن یا نابـود کـردن دارد😶🌫
بیـاموزیـد از آن بـرای ساختـن یـک زنـدگی
عاشـ💞ـقانه استـفاده کنیـد♥️☺️
#قدرت_زبان
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوچهاردهم با لبخند گفت: با هم بریم دیدنش
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوپانزدهم
نزدیک ظهر بود که بالاخره به مشهد رسیدیم.
چند ساعتی را پیاده رفتیم و یک ساعتی را هم سوار بر مینی بوس شده بودیم.
کنار خیابان از مینی بوس پیاده شدیم.
حرم از دور معلوم بود و با دیدن گنبد طلایی امام رضا دلم لرزید و رو به حرم سلام دادم.
احمد با خجالت و شرمندگی به سمتم چرخید و گفت:
رقیه یکم پول همراهت هست بدی دربستی بگیرم؟
می دانستم چه قدر برایش سخت است که بخواهد از من پول طلب کند.
کیفم را به سمتش گرفتم و گفتم:
منو ببین چه حواس پرتم یادم رفت بهت بگم ننه فهیمه بقبه پولی که برای ولیمه عقیقه و قربونی گوسفند داده بودی رو داد بهت پس بدم.
تو جیب پشت کیفمه خودت بردار
احمد با شرمندگی کیفم را گرفت و گفت:
دستت درد نکنه بهت پس میدم
_پول خودته
مال من نیست که پس بدی
احمد کیفم را به سمتم گرفت و گفت:
چیزی که دست توئه مال توئه
_اینا دستم امانت بود.
احمد پول را در جیب پیراهنش گذاشت. وسایل را در دستش جا به جا کرد و دست چپش را پشتم گذاشت و گفت:
خیلی خوب بیا بریم اون جلوتر یه دربستی بگیریم
علیرضا را در بغلم جا به جا کردم و هم قدم با احمد راه افتادم
برای گرفتن دربستی خیلی معطل شدیم و دوباره دست هایم به خاطر بغل گرفتن علیرضا و سنگینی اش درد شدیدی گرفته بود.
صدای اذان ظهر از مسجد نزدیک به گوش مان رسید.
احمد وسایل را برداشت و گفت:
بیا بریم نماز بخونیم بعد میاییم تاکسی بگیریم.
به مسجد که رسیدیم
به خاطر استحاضه نمی توانستم سریع برای نماز آماده شوم و رو به احمد گفتم:
من این جا می مونم شما برو نمازت رو بخون
احمد آهسته پرسید:
مگه نماز نمی خونی؟
با خجالت گفتم:
باید لباسامو عوض کنم
شما برو بخون بیا علیرضا رو نگه دار بعد من میرم می خونم
احمد باشه ای گفت و به سمت حوض مسجد رفت.
در آن هوای سرد سریع وضو گرفت و به داخل مسجد رفت.
من هم گوشه حیاط از سرما خودم را مچاله کردم و منتظر او ماندم
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید محمد زمانی صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشانزدهم
تا احمد نمازش را خواند مدام ذکر امن یجیب می گفتم و از خدا می خواستم اتفاق بدی برای مادر احمد نیفتد.
دلم می خواست بعد از ماه ها دوری دیدار شیرین و دل چسبی با هم داشته باشیم و دل احمد آرام بگیرد.
احمد که آمد علیرضا را به بغل او دادم و سریع به دستشویی رفتم.
بعد از طهارت و وضو سریع به مسجد رفتم و نماز ظهرم را خواندم.
دوباره بعد از نماز سریع به دستشویی رفتم و برای نماز عصر طهارت و وضو گرفتم.
جای شکرش باقی بود که لازم نبود برای هر نماز غسل کنم.
بعد از نماز سر به سجده گذاشتم و دعا کردم و بعد پیش احمد برگشتم.
علیرضا را از بغل او گرفتم و زیر چادرم بردم.
هوا سوز داشت و می ترسیدم سرما بخورد.
این بار که لب خیابان ایستادیم سریع یک تاکسی آمد و قبول کرد ما را به محله مان ببرد.
سر خیابان اصلی از تاکسی پیاده شدیم و از کوچه پس کوچه ها به سمت خانه حاج علی راه افتادیم
دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم
هنوز یک کوچه با خانه حاج علی فاصله داشتیم که توجه چند جوان که سر کوچه ایستاده بودند به سمت ما جلب شد.
ما را به هم نشان می دادند و با انگشت به سمت ما اشاره می کردند.
از ترس قلبم به شدت می کوبید.
خودم را به احمد نزدیک تر کردم و گوشه لباسش را گرفتم و گفتم:
بیا برگردیم
احمد بدون این که نگاهم کند گفت:
غمت نباشه چیزی نمیشه بیا بریم.
یکی از جوان ها از جمع جدا شد و در حالی که مستقیم نگاهش به ما بود به سمت ما آمد.
از ترس می خواستم جان بدهم ولی احمد هم چنان جلو می رفت.
جوان که نزدیک شد دیدم او برادرم محمد علی است.
بدون هیچ حرفی به سمت ما آمد دست احمد را گرفت و ما را به داخل یکی از پس کوچه ها کشید و با عصبانیت پرسید:
شما این جا چه کار می کنید؟
احمد سلام کرد و محمد علی لب گزید و سر به زیر جواب سلامش را داد.
چه قدر در این چند ماه و با ریش صورت برادرم مردانه تر و جا افتاده تر شده بود.
آن قدر تغییر کرده بود که وقتی یک قدمی مان رسید تازه او را شناختم
محمد علی دوباره نگاه به احمد دوخت و گفت:
داداش برای چی اومدی این جا؟
از جونت سیر شدی؟
احمد دست در جیب پیراهنش کرد و نامه محمد را به سمت محمد علی گرفت و پرسید:
به خاطر این اومدم
تو سر کوچه ما چه کار می کنی؟
محمد علی لب گزید و بدون آن که با احمد چشم در چشم شود گفت:
داداش بیا بریم خطرناکه
احمد از جایش تکان نخورد و گفت:
خوندی که محمد چی نوشته ....
اومدم دیدن مادرم
محمد علی دست روی پشت احمد گذاشت و گفت:
داداش بیا بریم میگم برات
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید خلیل تختی نژاد صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
آقای امام رضا(ع)
در این تاریکی، جُز نورِ اُمید به تو
چه چیز میتواند دستِ ما را بگیرد؟
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
4_5988032430441763734.mp3
4.99M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می زند بانگ منادی که گنهکار کجاست؟
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#برایلیالیقدر
#سورهقدر
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ خوش خوش بیا☺️
❈ꪤ و اصل خوشی را به بزم آر❤️
❈ꪤ با جمله ما خوشیم👥
❈ꪤ ولی با تو خوشتریم🥰
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1319»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩✨𓆪• . . •• #فانوس •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائ
همراهان همیشگی عاشقانههایحلال 😇
دعای سحر فراموشتون نشه👌
التماس دعا💚
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خــدایا . . .
آگاهم کن در این روز براى
برکات ســحرهایش💌
و روشن کن در
این روز، دلم را به پرتو انوارش
و
همهی اعضایم را به پیروى آثارش
به کـــار بگیـر🔆
به نـــور خـودت
اى روشنىبخش دلهاى حقشناسان💛✨
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•