✨🍃
🍃
#طلبگی
#مرحوماسماعیلدولابے
"صلوات خیلے ڪارها مےڪند
ظرف انسان را بزرگ مےڪند
صلوات به آدم قوت مےدهد"
🍃هم در امر آخرت و هم در خوشے
و ناخوشے به انسان قوت مےدهد.
و بهجت مےآورد و غم را زائل مےڪند.
صلوات در راه خدا به انسان خیلے
ڪمڪ مےڪند. صلوات هم در بین
دعاها براے رفع خستگے و باز شدن
نطق و راه افتادن است. هر وقت با
خداے خود صحبت مےڪنے ، اگر
دیدے تعطیل شد و نتوانستے حرف
بزنے صلوات بفرست،دوباره نطقت
باز مےشود.🍃
#اللهمصلعلےمحمدوآلمحمدوعجلفرجهم
🍃 @Asheghaneh_halal
✨🍃
🍺🍃
🍃
😌•| #ویتانژی |•😌
عـــاشقے ڪــردی؟؟😉
به نـــام خــدایے ڪه مےدونم خیلے عاشقمه
و من برای اینڪه بهش ثابت ڪنم
عــاشقشم بــا ذربینے خــوندنِ
#قـــرآنِ_دلــبر خودمــو پـــیشش
شیــرین مےڪنم☺️😍
#خـــودشیرینے_فقط_برای_خــدا😌
معـــشوق مےفــرمایــد:
✳️ وَ اصـطَنَعتُڪَ لِنَفسے✳️
و من تو را برای خــودم ساختم و (پرورش دادم)
{طه/ 41 }
ببیــن چقد خاطرت برای خــدا
عـــزیزِ ڪه مےگــه من تو رو برای خودم آفریدم😍😍
دلبــــرتر از ایشون مگــه داریم!!!!
حـالا ڪه اینقد خــدا عــاشقته😌
تـــو هم عاشقشے!!
بلـــدی از خدا دل ببری؟😊
خـــودتو دست ڪم نگــیر
یه قـــدم بــرو سمت خدا🙈
تــا بهتـــرین حــسهای دنــیا رو
تجـــربه ڪنے😍😍😍
بـــازم از ایـن آیــه ها هســت تو قــرآن
رو ڪنم برات یا چے...😎
#آیه_های_عاشقے😍
#الحمد_لله_علے_ڪل_حال😌
#بدون_تعارف_با_خدا😎
#حــال_خووب🙂
#آرامشے_از_جنس_خـدا😍😍😍
•|🍒|• @asheghaneh_halal
🍺🍃
🍃
عاشقانه های حلال C᭄
☀️💪 آسمـــون برای رسیدن یه جــوون ایرانے به اهدافش و ساخــتن ایران و انقلابش ڪــوتاهـــه☺️😍 برووو
🍃🌺
☀️•| #خندیشه |•☀️
با دومـــین قسمــت از
جذابتــرین هشتڪ ایـتا
همــراهتونیم تا پــاسے ازشب😄
به صــرف امــیدواری، تلاش،
آینده درخشــان، دویــدن، موفقیت،
پــیشرفت، به ثمــر رساندن
انقــلاب😎 و خیلے چــیزای دیگــه
ڪه فقط،یه جــوووون ایرانے و انقلابے
میتونــه بهشون بــرسه💪💪
#جــوان_انقلابے(2)
یه جـووون ایرانے و انقلابے باید شبها
فقط 4 ساعت بخوابه 😎
بــاید،همیشه تو درس و علم بهترین باشه
بــاید خــلق ڪننده علوم جــدید باشه
باید خستگے ناپــذیر باشه
بــاید همیشه در حال آماده باش
باید فقط به جــلو حرڪت ڪنه
و بدوِ تا به اهدافش برسه😌
بــاید خط به خط جــمله های
حضــرت آقا رو حفظ ڪنه و بهشون
عمــل ڪنه☺️
پــس قدم چهـارم و چی شد؟؟😁
تــولید علــم😉
تــولید هم با ذربینے مــطالعه کــردن
به دست مےآید سعے ڪنید
مــطالعاتتونو منسجم ڪنید و به یڪ
رشته خاص ڪه علاقه دارید بچسبید
و توی همــون ڪاشف باشید😍😍
تــا قدمے دیگــر
بدرود😌✋
•|💪|• @asheghaneh_halal
🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕗💕
🍃
#قرار_عاشقی
#حتماببینید
°😰°خسته و درمانده ام
°😪°از همه جا رانده ام
°😢°قافله ے زائرا رفته و جا مانده ام
#السلام_علیڪ_یاعلےبن_موسےالرضا
#دلم_تنگته💔
💕 @asheghaneh_halal
🕗🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌼🍃
🍃
#آقامونه
همه درگیر استعفای ظریف شدیم😐 ،
سربازان جبهه حق به دیدن رهبری اومدند😊😍 .
🍃 @asheghaneh_halal
🌼🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_ودو ♡﷽♡ _خب الحمدالله تا باشه از این درگیری ها _ممنونم امی
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وسه
♡﷽♡
ابوذر گازی به فلافلش میزند و میگوید:این روزا غذای آدمیزادی خوردن شده یه معظل زهراجان!
سوسیس نخور عزیزم! از همه این ساندویچا باز این بهتره لا اقل ریشه گیاهی داره!نخریدم چون
به فکر سلامتی شما بودم بانو!
زهرا اینبار هیجان زده به ساندویچش نگاه میکند و می اندیشد چه طعم عاشقانه و نابی خواهد
داشت این ساندویچ!
ابوذر نگاهی به ساعتش میکند و به زهرا میگوید:زهرا جان جمع و جور کن به حاج صادق قول دادم
قبل از شش برسونمت!
زهرا واقعا دلش نمیخواست از کنار ابوذر جم بخورد اما احترام پدرش واجب تر از این حرفا بود.
بعد از رساندن زهرا بود که شماره مهران را گرفت...قرار گذاشت تا یک ساعت دیگر مغازه
باشد.کنار مغازه نگه داشت .شیوا داشت حساب کتاب میکرد.
_سلام خانم مبارکی.
شیوا سرش را بلند کرد و با لبخند جوابش را داد:سلام آقای سعیدی
یک تو سری به دلش زد که نزدیک بود اعتراف کند چقدر دلش تنگ مرد روبه رویش بود.
ابوذر کمی این پا و آن پا کرد و بعد به شیوا گفت: خانم مبارکی...
شیوا دوباره نگاهش را به ابوذر دوخت:بله...
_یه لحظه لطفا میشه بیاید اینجا بشینید؟
شیوا کنجکاو نگاهش کرد و از پشت ویترین بیرون آمد و روی صندلی روبه روی ابوذر
نشست:بفرمایید...
ابوذر سرش را به زیر انداخت و گفت: میخواستم در خصوص موضوعی باهاتون صحبت کنم...که
خب خیلی توش تجربه ندارم...
شیوا کنجکاو تر پرسید:چیزی شده؟
_بهش تو اصطلاح عامیانه میگن امر خیر!
ضربان قلب شیوا شدت گرفت:میشه واضح تر بگید؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_صد_و_پنجاه_وسه ♡﷽♡ ابوذر گازی به فلافلش میزند و میگوید:این روزا غذای آد
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_صد_و_پنجاه_وچهار
♡﷽♡
ابوذر نفس عمیقی کشید و گفت:من خیلی مقدمه چینی بلد نیستم! خب راستش اینه که یکی از
دوستان من چند وقتیه که حس میکنه علاقه ای به شما پیدا کرده و خواسته من واسطه بشم و از
شما اجازه بگیرم برای خواستگاری!
شیوا مات مانده بود. باورش نمیشد!این دیگر چه معادله ای بود که خدا برایش طرح کرده بود؟
ابوذر پرسید:نظرتون چیه؟
شیوا قدری به خودش مسلط شد و گفت:آقا ابوذر من ...بهشون بگید جواب من منفیه!
_شیوا خانم شما که هنوز ندیدنشون!خب لا اقل بزارید باهاتون صحبت کنه بعد نظرتونو بگید.
_مسئله شخص ایشون نیست!من قصد ازدواج ندارم نه ایشون نه هیچ کس دیگه...دلیلشم
خودتون میدونید....
_من هیچی نمیدونم شیوا خانم
شیوا بغضش را قورت دادو گفت:در جوونمردی شما شکی نیست.ولی گذشته که فراموش
نمیشه!میشه؟
ابوذر جدی گفت:شما دارید در مورد کدوم گذشته حرف میزنید؟من که چیزی یادم نمیاد.
شیوا با بغض تلخندی میزند.او ابوذر بود و جز این هم از او انتظار نمیرفت. خودش را زده بود کوچه عمر چپ تا شیوا را از آب شدن نجات دهد!مردانگی کوران میکرد در وجودش که اینطور هوای حجالت شیوا را داشت!
شیوا با همان صدای لرزان گفت:بیایید و بگذرید آقا ابوذر.
_من کاره ای نیستم که بگذرم یا نگذرم!
من فقط میگم یکم بیشتر فکر کنید....
شیوا با خود اندیشید نه گفتن به آن رفیق ندیده خیلی راحت تر از حرف روی حرف ابوذر آوردن
است...سرش را پایین گرفت و با شرم گفت:پس هر جور شما صلاح میدونید!
ابوذر لبخندی زد و از جایش بلند شد:تصمیم عاقلانه ای بود شیوا خانم!رفیق من نه یکی دیگه!به
ازدواج جدی فکر کنید.آینده شما نباید فدای گذشتتون بشه!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃