💙
#آقامونه
🔻یه نکته جالبی که وجود داره اینه که آقا تا قبل ازانتخابشون به عنوان رهبرانقلاب غالباً از لباده استفاده میکردند که درعرف نسبت به قبا لباس فاخرتر😌، اعیانیتر و گرانتر است اما بعد از رهبر شدنشان از لباده استفاده نکردند😎
این سطح از تحفظ و ملاحظه برای ساده زیستی فقط از شخص ایشون برمیاد.😇
@asheghaneh_halal
💙
🎯°•| #غربالگرے |°•🎯
#کوتوله_های_ڪوته_بین
یڪ مادر و یڪ زن ایرانے
الگوی زندگیش حضرت زهراست
بچهـ هاشو اینجــوری تربیت مےڪنه
نهـ شبیه اونوریــــا ڪه بهـ جای
اینڪه بهـ بچه هاشون یاد بدن
بـــگهــ مامان یا بابا، اسمـ پدر و مادرشو
صدا مےڪنه و ابهت پدر و مادرشو
زیر سوال مےبره😱😱
#تــربیت_زهرایے☺️
حضرت زهرا (س) تربیت را پیش از تولد کودک، با تهذیب نفس خودشان، آغاز میکردند و نقل است که حتما با گفتن اذان و اقامه در گوش نوزاد، صدقه دادن و عقیقه فرستادن برای همسایهها و مستمندان این مسیر را ادامه میدادند.
وقتے مبنای زندگیمون
اسلامے باشهـ افرادی و تربیت
مےڪنیم ڪه نخـبهـ های بین المللے
مےشن😎
افرادی شبیهـ #دڪتر_چمـران☺️
#تمـــدن_نوین_اسلامے😎
#نهـ_بهـ_غـــرب❌
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_ونوزده ♡﷽♡ نگاهی به آیین می اندازد و میگوید: یعنی آیین داداش تو ه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست
♡﷽♡
دکتروالا با لبخند گفت:بفرمایید...
آیه منو را نشان داد و گفت:خیلی عج وجق اسماش!خودتون بی زحمت یکی رو انتخاب کنید
حورا خندان منو را برداشت و شهرزاد و دکتروالا از فرط خنده صوراتشان به قرمزی میزد و در این
میان آیین با لبخندی ورانداز میکرد این دختر را و پیوست احساساتش این جمله اضافه کرد:همین
دل لرزگی هایی که لحن ساده و بی آلایش آیه به دلش می اندازد عشق بود؟
با مشورت حورا و دکتر والا غذا را سفارش دادند.و حورا ذوق زده و خیره به آیه گفت: تعریف
کن...از خودت از خانوادت... از این بیست و چهار سال!
طعنه میشد اگر آیه میگفت:تعریفی ها پیش شماست؟
ترجیح داد با لبخند جواب حورا را بدهد: خب بیست و چهارسال زندگی کردم مثل باقی
آدمها...خندیدم گریه کردم سفر رفتم زیارت کردم غذا خوردم خیلی وقتا رو چمنا راه رفتم! چرخ و
فلک سوار شدم ...یه وقتی ترک دوچرخه ی داداش کوچیکم نشستم و دوچرخه سواری کردم....
کنکور دادم دانشگاه رفتم...الان هم مثل خیلی از آدمها میرم سر کار...
مثال آیین عاشق همین تعابیر ساده اما عمیق آیه شده بود اگر اشتباه نکنم!
حورا دست میگذارد زیر چانه اش و میگوید:خانواده ات...
آیه با لبخند میگوید:خوبن...اونا خیلی خوبن... سه تا خواهر برادر دارم...ابوذر و کمیل و سامره.... یه
مادر ناز و همیشه نگران و یه بابای مهربان و یه مامان عمه ی همیشه همراه!
حورا از لفظ مادر از دهان آیه در آمده یک جوری میشود...خود خواهیش نمیگذارد با این کنار بیاید
که آیه حق دارد همسر پدرش را مادر صدا کند
دکتر والا میگوید: از خواهر و برادرات بگو...
_ابوذر یک سالی ازم کوچیکتره و داره مهندسی میخونه ضمن اینکه یه روحانی دینیه و یه چند
وقت دیگه معمم میشه.کمیل هم سن شهرزاده و میخواد برای کارگردانی درس بخونه و سامره هم
که کلاس اوله و عزیز دل همه است
بعد دستی به موهای پریشان روی پیشانی شهرزاد میکشد و میگوید:اونکی خواهرمم که شهرزاد
بانو هستن از بدو تولد خارجه بودند و خیلی شیرینند و علاقه زیادی هم به معماری دارند.
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست ♡﷽♡ دکتروالا با لبخند گفت:بفرمایید... آیه منو را نشان داد و
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست_ویک
♡﷽♡
با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با کنجکاوی میپرسد:گفتی برادر کوچیکترت هم
مهندسه هم طلبه؟
_اوهوم!همه فن حریف
حورا میگوید:چه جالب...
شهرزاد شالش را پشت گوشش میدهد و میگوید:آخ آخ آیین اینقدری از این آدمها بدش میاد. ما
تو محله ام یه کشیش پیر داریم من هیچ وقت نفهمیدم چرا آیین اینقدر ازش بدش میاد!
آیه از مقایسه ی شهرزاد به خنده افتاد!کشیش پیر و آخوند جوان! نقطه اشتراک چه بود؟
نمیفهمید!
آیه خندان از آیین پرسید:چرا؟ مگه کشیش بیچاره چیکار کرده بود؟
آیین خواست بگوید:کشیش را رها کن....تو من بعد اینگونه نخند... عجیب زیبا میشوی
اما تنها لبی کج کرد و گفت:از آدمهایی که به حرفاشون عمل نمیکنن بدم میاد!
آیه ابرویی بالا انداخت و گفت:یعنی شما از همه ی ما بدتون میاد؟
آیین کمی جاخورد:منظور؟
آیه دست به سینه به صندلی اش تکیه داد و گفت:یادمه یه بنده خدایی یه روزی بهم میگفت اگه
آدمها به دانسته هاشون عمل کنن دنیا گلستون میشه!همه ی ما به نوعی یه جای کارمون میلنگه!
عجیبه که لنگیدن اونا همیشه بیشتر به چشم اومده!از مهندسی که میدونه کم کاریش ممکنه چه
بالیی سر آدمها بیاره اما با این حال از کارش میدزده،معلمی که میدونه آموزش چه تاثیری تو
زندگی آدمها داره اما کم کاری میکنه! یا حتی دکتری که اشاره به لیوان نوشابه ی در دستان آیین
می اندازد میدونه یه لیوان نوشابه چه ضرری برای معده و بدنش داره اما بازم اونو میخوره!
دکتر والا بلند میخندد و آرام برای آیه دست میزند... حورا میزند روی شانه ی آیین و میگوید:یک
هیچ به نفع آیه!
آیین تنها لبخندی به لب دارد و در دل زمزمه میکند:کجای کاری حورا خانم!سه به هیچ بازی رو
برده دخترت!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست_ویک ♡﷽♡ با این حرفش جمع به خنده می افتند و دکتر والا با ک
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_وبیست_ودو
♡﷽♡
شهرزاد میخواهد چیزی از آیه بپرسد که زنگ گوشی آیه مانعش میشود. تصویر ابوذر روی گوشی
نقش بسته و آیه با ببخشیدی گوشی را جواب میدهد:
_جانم داداش
برخالف انتظار صدای زن ناشناسی را میشنود:الو شما آیه خانم هستید؟
آیه نگران میگوید:بله خودم هستم ...گوشی برادر من دست شما چیکار میکنه؟
زن نفسی میکشد و نام محل کار آیه را می آورد و میگوید:برادرتون تصادف کردند.حال چندان
مصاعدی هم ندارند ...خودتونو زودتر برسونید...
آیه مات به ظرف دسر رو به رویش نگاه میکند و زیر لب زمزمه میکند:یا جده ی سادات
حورا نگران از نگرانی آیه میپرسد:چی شده آیه کی بود؟
آیه تنها با همان بهت میگوید:ابوذر.....
_________________
[از زبان آیہ]
مثل دیوانه ها اورژانس را بالا و پایین میکردم دنبال ابوذر.دکتر والا طاقت نیاورد و به صندلی آبی
رنگ اورژانس اشاره کرد و گفت:آیه شما برو بشین من میدونم چیکار کنم.
خسته و مستاصل روی صندلی نشستم...شهرزاد و آیین با نگرانی نگاهم میکردند و مامان حورا در
آغوشم گرفت و نوازش کنان گفت:چه بلایی داری سر خودت میاری دخترم؟ آرووم باش هیچی
نیست ان شاءالله
بغضم میترکد و اشکهایم از کاسه ی چشمانم سر ریز میشوند:مامان حورا ابوذرمه....چطور آرووم
باشم...
دکتر والا همراه دکتر سهرابی می آیند. از آغوشش بیرون می آیم و هول و دستپاچه سمتشان
میروم:دکتر سهرابی چی شده؟ داداشم کجاست؟ چه بلایی سرش اومده؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
#همسفرانه
🏡|• وقتی ميومد خونه ، من ديگه حق نداشتم كار كنم.
👶🏻|° بچه رو عوض میكرد ، شير براش درست میكرد.
سفره رو مينداخت و جمع میكرد ، پا به پای من می نشست ، لباس ها رو می شست ، پهن می كرد ، خشک می كرد و جمع می كرد....
💞|• اونقدر محبت به پای زندگی می ريخت كه هميشه بهش میگفتم :
درسته كه كم ميای خونه ؛ ولی من نمی تونم محبت های تو رو جبران كنم.
😍|° نگام می كرد و می گفت :
تو بيش تر از اين ها به گردن من حق داری .
☝️🏻|• يکبار هم گفت :
من زودتر از جنگ تموم می شم و گرنه ، بعد از جنگ به تو نشون می دادم تمام اين روزها رو چطور جبران می كردم.....
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_ابراهیم_همت 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
《🌸》 @asheghaneh_halal
•• #ویتامینه🍹 ••
همسرانے ڪه بتوانند در مشاجراتـ❌
خشم خود را فرو ببرند و عصبانیت
خود را در تصمیمشانـ🍃دخیل نڪنند،
بشدت محبوب و عزیز میشوند...
فرو بردن خشم، بالاترین و اوجـ💗
تاثیرگذارے را بر طرف مقابل دارد....
تغییر حالتـ☺️
ترڪـ✋🏻مڪان
وضو گرفتن
آب سـ🍸ـرد نوشیدن
به عاقبت ڪار اندیشیدن و
خدا و ائمـ💚ـه (ع) را ناظر دانستن
از فرمولهاے موفقیت در اینڪار است...
#صبــورباشید😌
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal
😎•| #خندیشه |•😎
الان ڪه این پیامو مےخونید
من خیلے ازتون دورم😉
گفتم برم یهـ حال و هوایے عوض ڪنم
اونـــم ڪجا⁉️
قشـــم
پـــس از جـــزیره تصرف شده
تــوسط #حسن_جان با
#پــــــــــــَڪ_خنـــده😃
همـراهتونم، همـراهم باشید😜
نـــگم براتون😱
ڪه همچیـــن پــای مــــا رسید قشـم
خـبـــرگزاری میزان اعلام ڪرد:
فـــردا شاهد یڪے
از هولناڪتــرین طوفانهای
دریایے🌊🌊🌊
در محــدود بنادر، سواحل و غـرب
هرمــزگان خــواهیم بود.😱😱😱
طوفان جــان باور ڪن من اومدم
حــسن جــان و راهے ڪنم گلستان 😄
وگــــرنهـ مــا ضغیف ضُعفـــا😢
بهـ قشــــم چےڪار داریم😢😢
لطفــاااااا حسن و #دریاب
دور مـــا رو خط قــــرمز بڪش🙏
ڪاش،قبل از عید حــواسمون بود
از مجـــلس خواهش مےڪــردیم
یهـ قانون تصــویب ڪنه ڪه بهـ جای
یڪساعت، دوساعت بـــریم جلووووو😀
تــــا بیشتـــر در این روزهای باقےمانده تا
1400# احـــساس شادی و خوشحالے
ڪنیــــم خوشبختے یعنے داشتن دولت #تدبیر_و_امید☺️
فڪـــر مےڪنم جناب #مطهری
خــارج تشریف دارن ڪه
روز و شب و ساعت و ماه
و اتفاقات و قاطے ڪــردن و بهـ جای
اظهار نظر درباره #سیل_گلستان
راجع بهـ #برڪناری_فردوسے_پور
نــظر مےده😂😂😂
داداش بیدار شـــوووو😆
فردوسےپـــور تمـــوم شد😌
شمــاره ڪارت جــور ڪنه برای ڪمڪ😁
ایـــنم از #اسنتداپ_ڪمدی_مجازیِ
امـــشب😎😌
خـــداروشڪر که دوسال و چند ماه از
مـــدیریت #تدبیر_و_امید گذشتهـ
و مـــا زنده ایم☺️
جــای تقـــدیر داره😉
بفــرمایید👆
یــهـ گــوشه از #قشـــم👆😀
شــاید بعضےا رو دیدین😅😅
بــا مــا بهـ روز باشید
•|😎|• @asheghaneh_halal
#شهید_زنده
📸 }• عکس ویژه | 4 فروردین 98
✅ }• لبیک نیروهای مسلح به فرمان فزمانده کل قوا در خصوص کمک به سیل زدگان
🔴 }• جلسه #فرماندهان_ارشد_نظامی کشور با موضوع خدمت رسانی به #سیل_زدگان شمال کشور در محل سپاه نینوا استان گلستان در حال برگزاری است.
در این جلسه امیر #صالحی (جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح)، سردار #سلامی (جانشین سپاه)، سردار #غیب_پرور (رئیس سازمان بسیج)، سردار ایوب #سلیمانی (جانشین ناجا)، سردار #بابایی (فرمانده سپاه مازندران) و سردار #معروفی (فرمانده سپاه گلستان) حضور دارند.
#سردار_دلها😍✋
🕊}• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_وبیست_ودو ♡﷽♡ شهرزاد میخواهد چیزی از آیه بپرسد که زنگ گوشی آیه
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_بیست_وسه
♡﷽♡
دکتر سهرابی عینکش را از چشمش بر میدارد و میگوید:آرووم باشید خانم سعیدی شما خودتون
که باید بهتر شرایطو درک کنید. جراحت عمیقی به کلیه سمت راستشون وارد شده که احتمالا مجبور بشیم کلیه رو خارج کنیم.یه شکستگی کوچیکم تو سرشون هست که به قدر کلیشون مهم
نیست. نگران نباشید با یه کلیه هم میشه زنده موند.
باورم نمیشد...باورم نمیشد. دیوار کنارم را با دست نگه داشتم که نیوفتم. مامان حورا زیر بغلم را
گرفت...
_چی شد آیه؟
ناباور به دکتر والا و سهرابی نگاه میکنم و مینالم:ای وای من ای وای من..
کلیه سمت چپش کم کاره دکتر...تقریبا از همون کلیه سمت راستی فقط استفاده میکرد.ای وای ای
وای
رنگ از چهره ی دکتر سهرابی میپرد و میپرسد:شما مطمئنید؟
سری تکان میدهدم .میخواهم سوالی بپرسم که از دور مامان پری و باقی اعضای خانواده را
میبینم!وای من...فکر اینجایش را نکرده بودم.
اشکهایم دوباره سرازیر شد و پاتند کردم تا آغوش مامان پری...
او نیز چون من باریدن گرفت.باران خوب بود اما نه از نوع اسیدی!
زهرا گریه میکرد و پرسان نگاهم میکرد.من چه میگفتم وقتی وجودم هنوز پر از مجهوالت بود؟ من
چه کسی آرام میکردم وقتی هنوز خودم در طلاطم بودم؟
مامان پری نگاهم کرد و گفت:چی شده؟ چی بلایی سرمون اومده آیه؟
نمیگذاشتند...نمیگذاشتند این اشکها و این بغض لعنتی کز کرده گوشه ی حنجره ام که حرفی
بزنم...
بابا محمد سراغ دکتر سهرابی رفت و گفت:شما پزشکش هستید؟ چی شده آقای دکتر؟ چه اتفاقی
افتاده؟ به ما زنگ زدن و گفتند بیایید که پسرتونو آوردن.
دکتر سهرابی داشت برای بابامحمد شرایط را توضیح میداد و نگاه دکتر والا این میان سنگین
سرتا پای بابا محمد را میکاوید
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_بیست_وسه ♡﷽♡ دکتر سهرابی عینکش را از چشمش بر میدارد و میگوید:آرو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_بیست_وچهار
♡﷽♡
بابا محمد همراه دکتر سهرابی رفت تا برگه ی رضایت عمل را امضاء کند. اوضاع خراب بود و
داغان و خارج از کنترل .مامان حورا اندکی دور تر ایستاده بود و اوضاع را نظاره میکرد و مامان عمه
گویی تازه متوجه حضورش شده بود.با تعجب نگاهش میکرد.مامان حورا از دور سلام داد و مامان
عمه نیز همانطور دورا دور پاسخش را داد.
نگاهم چرخان دنبال زهرا گشت که گوشه ی سالن کز کرده در آغوش نورا اشک میریخت. مامان
پری را روی صندلی نشاندم و با پاهایی لرزان سراغش رفتم.پیشانی اش را بوسیدم و روبه رویش
زانو زدم.
فقط با اشک نگاهم میکرد و زیر لب چیزی زمزمه میکرد.گوش تیز کردم:تطمئن القلوب میگفت...
دستهایش را فشردم:عزیز دلم ...آروم باش.من نا آروم بهت میگم آروم باش واسه دل اون مادری
که حسابی نا آرومه ...از من و تو عاشق تره و نا آرومیمون بیشتر نا آرومش میکنه...ابوذر عشق
هممونه ولی آروم باش.
تندتر اشک میریزد . و دستهایم را بیشتر میفشارد و میگوید:عشقمه آیه... شوهرمه...سخته به خدا
که سخته آروم بودن.نگاه میکنم نگاه دریایی اش را
راست میگفت.
کنار اتاق عمل قدم میزنم و عقیق لمس کنان ذکر میگویم مثل زهرا...همان تطمئن القلوب را.همان
اسمه دوا و ذکره شفاء را. مامان پری آرامتر شده و کمیل خیره به علامت منحوس ورود ممنوع
پشت اتاق سکوت کرده. زیر لبی از مامان عمه میپرسم سامره کجاست؟ که میگوید خانه حاج
صادق مانده.نگاهم سمت زهرا میرود که در آغوش نورا آرام گرفته و حاج صادقی که دست روی
پیشانی اش گذاشته و کنار بابا محمد نشسته
بابا محمد اما همچنان سرو است!با ضربات سخت زمانه در این چند ساعته همچنان سرو است.
من اما درگیر اوضاع پیش آمده ام .
خدایا من را که میشناسی اهل کفر گفتن نیستم !نگاهی به لیست بنده هایت بکن!نام من آیه است
نه ایوب!
خیره به آخر سالن منتهی به اتاق عملم که حاج رضا علی و امیرحیدر را میبینم!نگاهم میرود سمت
ساعت سه و سی دقیقه ی صبح است!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_بیست_وچهار ♡﷽♡ بابا محمد همراه دکتر سهرابی رفت تا برگه ی رضایت عم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_بیست_وپنج
♡﷽♡
تکیه از دیوار میگیرم و سمتشان میروم.اشکهایم را پاک میکنم و آرام سلام میکنم.بابا محمد هم
کنارمان می آید و با امیرحیدر و حاج رضاعلی روبوسی میکند.
حاج رضا علی از من جویا میشود:حالش چطوره دخترم.
نگاهم میرود سمت اتاق عمل و میگویم: اون تو دارن کلیه اش رو خارج میکنن.
امیر حیدر میپرسد:کدوم کلیه؟
_کلیه سمت راست.
یاعلی گفتن حیدر مضطرب ترم میکند.
حاج رضا علی میخواهد چیزی بپرسد که دکتر سهرابی از اتاق بیرون می آید.
هجمه میکنیم سمتش... دستهایش را بالا می آورد به نشانه ی آرامش و میگوید:آروم باشید
...حالش خوبه...عمل خوبی بود...
اندکی خیالم راحت میشود.
_اما ..چطور بگم با توجه به کلیه ی کم کارشون ... امکان دیالیزی شدنشون زیاده. مگه اینکه به
فکر یه کلیه پیوندی باشید.
زهرا یازهرا گویان در آغوش نورا سست میشود و کمیل میشکند بغضش....
همه وا رفته اند. نه آیه حالا نه...وقت برای آبغوره گرفتن و این لوس بازی ها زیاد است!اما حالا نه
... نگاه دکتر سهرابی میکنم و میگویم: دکتر من با ابوذر هم خونم یعنی شرایط اهدا رو دارم... باید
چیکار کنم...
چهره اش بشاش میشود و میگوید:واقعا؟ خب اینکه خیلی خوبه بایـــ....
سکوت مامان حورا شکسته میشود و یک نه مسخره را تلفظ میکند.
همه نگاهش میکنیم.با تعجب...بابا محمد پوزخندی میزند و خیره ی زمین میشود.از نگاها شرمنده
میشود مامان حورا.سرش را پایین می اندازد و میگوید:نه آیه...تو نه...
با بهت نگاهش میکنم و ناباور تک خندی میزنم!حالا وقت شوخی نبود!
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
°|🌹🍃🌹|°
#همسفرانه
😐|° گونی های نان خشک راچيده بوديم كنار انبار ،
حاجی وقتی فهميد خیلی عصبانی شد ، پريد بما كه ديگه چی؟
نون خشک معنی نداره !
☝️🏻|• از همان موقع دستور داد تا اين گونی ها خالی نشده کسی حق ندارد نان بپزد و بدهد به بچه ها !!
😢|° تا مدتها موقع ناهار وشام گونی ها را خالی ميكرديم وسط سفره و نان های سالم تر را جدا ميكرديم و ميخورديم....
#زندگی_به_سبک_شہـدا 🌷
#به_روایت_همسر_شهید_ابراهیم_همت 🕊
ڪلیڪ نڪن عــاشق میشے😉👇
💗°• @asheghaneh_halal
🍃💚
#مجردانه
پیامبر خدا[ﷺ]فرمود:
بیشترین اهل جہنم انسانهاے
بےهمسر هستند...
[📚]من لا یحضره الفقیہ،
ج. ۳، ص. ۲۵۱
#ازماگفتنبود☺️
پ.ن:
وین صبر ڪہ میڪنیم تا چند؟
[جنابسعدے]
@ASHEGHANEH_HALAL
💚🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
امام صادق علیہ السلام:
♢مرد در خانہ و نسبت بہ خانواده اش
♢نيازمند رعايت سہ صفت است
♢هر چند در طبيعت او نباشد:
1⃣خوشرفتارے☺️
2⃣گشاده دستے به اندازه💰
3⃣غيرتے همراه با خويشتن دارے💪
#آقایونحواستونهست😬
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal