eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
5836035_-210379.mp3
41.07M
💓🍃 🍃 | 🌸|دعای‌ڪمیل|🌸 🎤•• بانوای حاج میثم مطیعے . دل شکسته ها بسم الله... 🍃 @asheghaneh_halal 💓🍃
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_سی_ویک ♡﷽♡ _چشم گفتن! درس عرفان میدهی استاد؟مستمع آدم نیست!چه رس
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ اسماعیل؟ اسماعیل از کجا بیاورم این وقت شب.! با ارزش ترینهایم ردیف کردم بلکه بیت اتفاقات امشب جور شود..... بابا محمد مامان پری مامان عمه کمیل و سامره مامان حورا عقیق در گردنم سجادهـــ.... می ایستم از شمارش ...دوباره مرور میکنم و میرسم به یک نام عقیق! دستم میرود به عقیقم... از جا بر میخیزم و مثل خواب زده ها سمت امام زاده حرکت میکنم!عقیق؟ حااپلا وارد امام زاده شده بودم و نور سبز رنگش چشمهایم را نوازش میکرد... یک نام در سرم پژواک میشود:عقیق؟ زانو میزنم کنار ضریح و تکیه میدهم به پنجره های کوچکش... عقیقم را از گردنم باز میکنم و خیره به رکاب و رنگ منحصر به فردش زمزمه میکنم:عقیق؟ گریه ام گرفته بود...صدایم بالاتر میرود:عقیق؟ چشمهایم را میبندم و هق هق میکنم...مینالم:عقیق؟ شبیه صوفی نگون بختی بودم که یک عمر تنبور نواخت و رقص سماع گرفت برای به خدا رسیدن اما زهی خیال باطل! خدا در سکوتی معنا دار کنج محراب ...میان مردم شهر و در عطر فروشی ها... بین سلولهای خسته اش بود! حس و حال پیله ای را داشتم که برای پروانگی نقشه میکشید و حالا تارو پولد لباس کثیف کودکان بازیگوش شده بود! وسعت روحت همین قدر بود آیه؟ یک عقیق؟ میخواهم حق را به خودم بدهم.برای خودم توضیح میدهم که:گوش کن آیه این یک عقیق معمولی نیست.این انگشتر رفیق صمیمیت بوده محرم رازهات بوده یادگار آقاجونت بود...مادرتو بهت رسوند...این یه انگشتر معمولی نیست!!! پیله ی رنج من ابریشم پیراهن شد.... شمع حق داشت به پروانه نمی آید عشق بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ بی فایده بود. هرکه را که بشود گول زد خودت را که نمیتوانی منِ آیه همین بودم! به اندازه ی یک انگشتر چند گرمی وسیع بودم! و منِ آیه یک عمر قدر یک انگشتر بزرگ شدم! اسماعیل من یک عقیق بود! منم گنجشکِ مفتِ سنگهایِ بر زمین مانده هراسی کهنه از صیادهای در کمین مانده رکاب نقره انگشتری که گوشه دکّان دهانش پر شده از پرسشی که بی نگین مانده نگاهم سرگردان بین قسمت فوقانی ضریح بود و انگشتر عقیق در دستم. چشمهایم را بستم و اشکهای گرمم گونه ی یخ زده ام را جانی تازه بخشید.... نفس حبس کردم و.... اسماعیلم را قربانی کردم....عقیقم به داخل ضریح افتاد. باورم نمیشد. اسماعیلم را با دستان خودم ذبح کردم... تیغ نه کند شد و نه خدا ذبیحی دیگر فرستاد!اسماعیلم رفت.... قلبم بی تابی میکند... عقیق میخواهد و اسماعیل ذبح شد! بغضم را قورت میدهم و آیه وار میگویم: ابراهیمی شدن به ما نیومده...ولی خوب نگاه کن حضرت عشق....اسماعیلم رو دادم... برای تو...فقط تو... یه رحمی به حال دلم...دل زهرا...دل مامان پری....دلمون بکن... ابوذر دادن کار ما نیست! نگاهم میگردد گرد ضریح... بالغ شده بودم گویا...یک رنگ دیگر داشت دنیا پس از عقیق! پلکهایم را آرام از هم گشودم.گیج اطرافم را نگاه کردم. با همان چادر سفید و تسبیح تربت به دست کنار ضریح خوابم برده بود. گردنم به خاطر سکون بیش از حد دیشب گرفته بود و درد میکرد. پرنده ها توی محوطه آواز میخواندند و کسی مثل دیشب در امام زاده نبود. از جایم بلند شدم و راهی حیاط امامزاده شدم. نه مثل اینکه واقعا کسی نبود! چه سرش خلوت بود امامزاده ی محله ی حوزوی ها بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🎀🍃 🍃 ♥️ ♡﷽♡ یاد ابوذر می افتم.هول گوشی ام را بیرون میکشم و میخواهم تماسی بگیرم با کمیل که خیل تماسهای بی پاسخ و پیامکها متعجبم میکند. نگاه سرسری به پیامها حاکی از این بود که همگی دنبال من بودند. شرمنده گوشی را آرام میکوبم روی پیشانی ام و فکر میکنم اول باید به کدامشان خبر دهم. یاد دیشب و طغیانم می افتم...خجالت آور بود. می اندیشم یعنی دیشب من بودم که آنطور بی ملاحظه با مادرم حرف میزدم؟لعنت میفرستم به خودم و با استرس و دستی لرزان شماره اش را میگیرم بوق دومی به سومی نرسیده بود که گوشی را برداشت.انگار که منتظرم بود: _الو آیه؟ کشتی منو تو...کجایی بی انصاف؟ خدا از سر تقصیراتم نگذرد که باعث و بانی این صدای لرزان بودم _سلام... _کجایی آیه؟ _خوبی مامان حورا؟ صدای نفسهای عصبی و مضطربش گوشم را می آزرد:یه ترس لعنتی هست که افتاده به جونم دقیقا از شش ساعت و ده دقیقه ی پیش که رفتی...ترس از مامان حورا نبودن. کجایی نامرد؟ نامرد صدا میزد دخترش را ! خب دختر ها هم نامردند... یعنی نا...مردند..یعنی جنسیتشان مونث است ...اما نه...روزی جایی خوانده بودم مردانگی یک صفت است مشترک بین زن و مرد! برای همین است که تنگش تر و ترین هم میگذارند.تلخند زنان میگویم:ببخش مامانی...اسم کار دیشبم خریت بود...ببخش سرت داد کشیدم...حلالم کن هر اراجیفی رو که دم دستم بود بارت کردم شرمنده ی اشکاتم! آیه اینقدرا هم که فکر میکنی نامرد نیست! اشک میریخت پشت خط گویا: آیه کجایی فدات بشم؟ یه شهر بسیجند و دنبال تو ان... _گریه نکن حضرت مادر... جام امن و راحته... دیشبو مهمون امامزاده ی محله ی عمامه به سرها بودم... یکم باید آرووم میشدم...ابوذر چطوره حالش خوبه؟ بہ قلم🖊 " ۲ "✨ ☺️ هرشب از ڪانال😌👇 🍃 @asheghaneh_halal 🎀🍃
🌙•| #آقامونه |•🌙 •خوش آن‌ڪه👇° •در صــفِ خـــوبانـ😃° •نشسته باشـے و مــنـ😎° •نظـــر ڪنمـ به تــــو🙊° •نــــازمـ😌° •به انتخــابِ خودمـ💚° #بهجت_دهلوے✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(338)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🌺•° @Asheghaneh_Halal
❥··· #صبحونه با تو هوای زندگی ام فرق می کند••😉•• صبحت بخیر حال و هوای بهار من••😍•• ❥··· @asheghaneh_halal
🍃🌸 " ملاك هاے ازدواج موفق " 💗••برخوردارے از علاقه هاے مشترك 💗••داشتن هدف هاے مشترك 💗••اعتماد داشتن به یكدیگر 💗••داشتن‌زمینه هاےخانوادگےهمسان 😎 پ.ن: نمیدونم والا😐👌 @asheghaneh_halal 🍃🌸
•• 🍹 •• از اول زندگے مشترڪ💗 سعے ڪنید از زندگے دیگران در خانه صحبتـ🗣نڪنید.. و مقایسه زندگے خود با دیگران انجامـ✋🏻ندهید، تا فرزندانتان با این عادت مثبتـ➕بزرگ شوند... 😊 لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇 ••🍊•• @asheghaneh_halal
°||👳||° ••|خُدا اهلِ رفاقت است|•• ♥️•• خُدا رفیقداری و جوانمـردی را دوست دارد. خودش‌بیش از همه اهل رفاقت و مروّت است. 🌼•• وقتے با همه ضعف به یاد او باشے.. ♥•• با همه قدرتشـ💪 به یادت خواهد بـود.. 🍃 @asheghaneh_halal °||👳||°
❄️ بارانــ☔️ خیلے تند ميآمد. بهم گفت: «من میرم بیرون» گفتم: « توی این هوا ڪجا میخوای بری؟»😕 جواب نداد. اصـرار ڪردم. بالاخره گفت: «میخوای بدونے؟! پاشو تو هم بیا.» با لنـدرور شـهرداری راه افتادیم توی شهر. نزدیکے های فرودگـ🛩ـاه یڪ حلبے آباد بود. رفتیم آنجا. توی کوچه پس کوچـه هاش پر از آب و گل و شل. آب وسط کوچـه صاف مےرفت توی یڪے از خانه ها در خانه را ڪه زد، پیرمردی آمد دم در. ما راڪه دید، شروع ڪرد به بد و بےراه گفتـن به شهــردار.😰 مےگفت: « آخه این چه شهرداریه ڪه ما داریم؟! نمےآد یه سری بهمـون بزنه، ببینـه چے مےکشیم.»😓 آقا مهـدی بهش گفت:🗣 «خیلےخب پدرجـان. اشڪال نداره. شما یه بیلـ⛏ به ما بده، درستش مےڪنیم» پیرمـرد گفت: « برید بابا شماهام! بیلـم ڪجا بود.»😒 از یکے از هم سایه ها بیل گرفتیم. تا نزدیکے های اذان صبح توی ڪوچه، راه آب مےڪندیم.  شهـردار وقت کسے نبود جز : 🌷|شهید مهدی باڪری|🌷 @asheghaneh_halal 🕊°•.
دختر خانوم چادری؛ باید یه رفیق شهدایی داشته باشه😍 یکی که داداش صداش کنه و بشه تمام دلخوشیش!💞 یکی که گمنام باشه... یکی که هادی دلها باشه❤️ ؟؟ ┅═══🍃🌸🍃═══┅ @asheghaneh_halal