سلااامے بِنُمایم بہ شیرینے امروز😋✋
از #ستاد_بحران_کانال مزاحمتون میشمـــ😱
امروز قرار است #زلزلہاے در کانال رخ دهد ؛
پناهگاههاے خود را بیابید😜✋
امروز با #دلبرماومدهـ😍 همراهم باشین😇🙃😉
4_5886532028135900470.mp3
10.34M
🎂🎈
🎈
#ثمینه
شکر خدا تو ، تقویممونهـ🗓•°
روزِ ولادتِ تو روز جوونهـ😇•°
رمز ورود باب الحسینے😌•°
الله اکبر اصحابالحسینے😉•°
#دلبرماومدهـ😍
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
#ڪربلایے_محمدحسین_حدادیان🎧
•°🍰°• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎂🎈 🎈 #ثمینه شکر خدا تو ، تقویممونهـ🗓•° روزِ ولادتِ تو روز جوونهـ😇•° رمز ورود باب الحسینے😌•° الله ا
شدیدا پیشنهاد میدم دانلود کنینــ😋
کلے حال خوب قسمتتونــ😍
دعا کنین شهید بشمـــ😇😌
Karimi-Taheri Milad Hazrat Aliakbar 97-03.mp3
7.01M
🎂🎈
🎈
#ثمینه
کولہ بار آرزوهات رو بردار بیار🎒•°
بگو بہ تاریکے تمومہ شبهاےتار💫•°
بیا تا میتونی دامن یار رو بگیر😋•°
جوونیترو پاےآقاعلےاکبر بزار😇•°
#دلبرماومدهـ😍
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
•°🍰°• @asheghaneh_halal
رفیقم باش علی اکبر - nava_negar.mp3
6.22M
🎂🎈
🎈
#ثمینه
رفیقم باش علے اڪبر😇
#دلبرماومدهـ😍
#سید_مجید_بنےفاطمہ🎤
•°🍰°• @asheghaneh_halal
Hamed Zamani - Javoon.mp3
12.06M
🎂🎈
🎈
#ثمینه
جوون کہ عاشق نباشہ
جوون نیستـ😉°•
دلے کہ عاشق نشہ تنهاتره
باید براے راهمون بجنگیمـ💪°•
معلم ما علے اڪبرهـ😇°•
#دلبرماومدهـ😍
#جوون😌
#حامد_زمانے🎤
•°🍰°• @asheghaneh_halal
Hadadyan-taheri-Banifateme-Sazvar-09.mp3
2.37M
🎂🎈
🎈
#ثمینه
جوونیم رو پاے تو میزارمـ😌
علےاڪبر
موذن ڪرب و بلا جانمـــــــــــ💝
علےاڪبر
میدونےکہخیلےدوستتدارمـ😉
علےاڪبر
#دلبرماومدهـ😍
#ڪربلایے_حسین_طاهرے🎤
#ڪربلایے_محمدحسین_حدادیان🎧
•°🍰°• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
😀]تو مســدد محلہ مون
نِہ دَشن تِیلے بُدورگہ.
مامانم گبتہ دودِ دود حادِر بشم
با داداشے دونم برم پیشش.
😊] نِہ بار دیگہ تودم رو تو آنیه
نگاه تونم. توب شدم .
داداشے دونم منو با تادرم تیلے
دوست داره .
😍] با این حجابـــ مثل
فرشتہ ها شدے خانم کوچولو.😘
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎯°•| #غربالگرے |•°🎯
زیــــر پــامون همینجــوری👆
دشمــــن رو لـــهـ مےڪنیم👊👊
اروپـــا و غــــرب
قـــدرتهـــای پوشالے هستنــد👊
بــا یڪ مُشـــت #ســـپاه
نـــابود مےشـــوند👊👊
بهتـــرین و بهـ روزتـــرین ویدئوها
فقـــط، اینجـــا👇👇
•|🎯|• @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نودو_یک ♡﷽♡ زهرا پیش از اینها منتظر این همکلاسی همیشه همراه بو
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نودو_دو
♡﷽♡
ابوذر باز هم لبخند زد.دوست داشت این رفیقش را با تمام تلخی های گذشته دلش نمی آمد اذیت
شدنش را ببیند.خواست حرفی بزند که زهرا با لبخند محوی سنی به دست نزدشان آمد
___________________
امیرحیدر خود جواب آزمایش را گرفته بود و با لبخند و شیرینی به خانه برگشته بود. خدا را هزار
باره شکر میکرد برای این همه اتفاق خوب در زندگی اش .... شیرینی به دست وارد خانه شد و با
صدای پرنشاطی گفت: سلام اهل خونه! میرحیدرتون اومد با دست پر...
طاهره خانم لبخند زنان از آشپز خانه بیرون آمد.
_چی شده کبکت خروس میخونه؟
امیرحیدر پاکت آزمایش را نشان میدهد و میگوید:خدا رو شکر مشکلی نیست
طاهره خان الحمداللهی میگوید و بعد دستی به سرش میکشد و میگوید:فکر کنم باید برم دنبال
نشون برای مراسم فردا شب...
فردا شبی که قرار بود بین پسرش و آیه محرمیت بخوانند و راستی راستی امیرحیدرش داشت مرد
زن و زندگی میشد....
عقیله کمک کرد تا آیه زیپ لباسش را ببندد و بعد بوسه ای روی گونه ی عزیز دردانه اش
نواخت.باورش برای همه سخت بود که آیه داشت عروس میشد. این دختر دوست داشتنی و توی
دل برو. اشک شوقی بر چشمان پریناز نشست و آیه در حالی که اشکهایش را پاک میکرد
سرزنش وار گفت:گریه واسه چیه مامان پری؟
پریناز دستپاچه لبخندی زد و گفت: دخترمی عزیزم.... داری عروس میشی ...اشک شوقه...
آیه هم او را تنگ در آغوش گرفت. حس عجیبی بود... خیلی عجیب...
زنگ در فشرده شد و همگی بیرون رفتند برای استقبال از میهمانان جز آیه... شب عجیبی بود...او
امشب همسر کسی مثل امیرحیدر میشد و حس کردن چنین تغییری ورای تصورش بود. تقه ای به
در خورد و پشت بندش حورا به داخل آمد. خود پریناز علی رقم میل باطنی اش دعوتش کرده بود.
گفته بود حق مادر آیه است که امشب را حضور داشته باشد. هرچند که عدم حضور آیین به بهانه
سفر کاری قدری آیه را ناراحت کرده بود....
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نودو_دو ♡﷽♡ ابوذر باز هم لبخند زد.دوست داشت این رفیقش را با تم
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نودو_سه
♡﷽♡
حورا آرام او را در آغوش گرفت و تنها گفت:میدونم اونجور که باید برات مادری نکردم.میدونم حق
پریناز خانم بیشتر از من به گردنته ولی امشب و هر وقت دیگه روی من به عنوان یه مادر و یه
دوست حساب باز کن.
آیه هم لبخندی زد و گفت: شما منو به دنیا آوردی...من حیاتمو مدیون شمام...خودت رو دست کم
نگیر مامانی...
حورا خواست چیزی بگوید که عقیله به در نواخت و در را باز کرد و خطاب به آن دو گفت:میشه
بیرون تشریف بیارد؟مهمونا خیلی وقته رسیدن...
آیه کمی با استرس روی مبلی نزدیک امیرحیدر نشست و گویا محرم کردن نامحرمان این خانواده
کار حاج رضا علی بودو شمیم نفس گرمش همیشه در آن خانه پیچیده بود و حضور مقدسش سبز
میکرد اول راه زندگی را.....
صیغه که خوانده شد همگی نفس راحتی کشیدندو دوماهی فرصت بود برای آماده شدن و زندگی
مشترک.. از فردا تشریفات و خرید های معمولی آغاز میشد و از فردا آیه باید یاد میگرفت چطور
باید همسر بود... شب عجیبی بود برای هر دو آنها....
____________________
زنگ در فشرده شد و آیه روسری روی سرش را مرتب کرد...
با لبخند نگاهی به چادر مشکی اهدایی نرجس جان کرد. سوغات را با عشق برداشت و ماهرانه
سرش کرد... همانطوری که همیشه آرزو میکرد. روسری رنگی رنگی زیر چادر و چادری که لبه اش
از لبه ی روسری جلو تر آمده بود.
لبخندی زد و با خداحافظی کوتاهی از خانه بیرون زد. امیرحیدرش را دید که کمی بالا تر از در خانه
شان توی همان پراید سفید رنگ نشسته و منتظر اوست. اولین باری بود که داشت با چادر مشکی
و رسمی در نظر شوهرش ظاهر میشد و برایش هیجان انگیز بود عکس العمل او...
در را باز کرد و با سلامی سوار ماشین شد.
امیرحیدر برای چند لحظه مات فرشته ی زیبای کنارش نشسته بود ....
آیه دستی برایش تکان داد:چی شدی آقا سید؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
عاشقانه های حلال C᭄
🎀🍃 🍃 #عشقینه #عقیق♥️ #قسمت_دویست_و_نودو_سه ♡﷽♡ حورا آرام او را در آغوش گرفت و تنها گفت:میدونم اون
🎀🍃
🍃
#عشقینه
#عقیق♥️
#قسمت_دویست_و_نودو_چهار
♡﷽♡
امیرحیدر با لبخندی قد و بالا و صورت قاب گرفته در آن پارچه ی جذاب مشکی را از نظر گذراند و
بعد آرام زمزمه کرد:
رضاخان هم اگر میدید تو با چادر چه زیبایی
تمام عالم پر میشداز قانون چادر های اجباری....
قند در دل آیه آب شد و با خجالت سرش را پایین انداخت...امیرحیدر خندان نگاهش کرد و
گفت:خجالتی شدنتم خوشکله مهربون....
آیه لب گزید و سر به زیرخندید... خرید کردنشان تا به ظهر طول کشید...
بعد از نماز ظهر هر دو روی نیمکت بیرون بازارچه نشسته بودند و امیرحیدر با آب آلبالو هایی که
سرخی شان هر بیننده ای را به وجد می آورد نزدیکش شد...
_مرسی حیدر جان
_خواهش میکنم عزیزم....
و خب هضم این یکهویی تو شدنها و عزیز شدنها قدری برای آیه سخت بود...
امیرحیدر بعد از نوشیدن جرعه ای از نوشیدنی اش بی مقدمه پرسید: میگم آیه میشه بگی دلیل
اصلی بله گفتنت چی بود؟
لبخندی روی لبهای آیه نشست.... همه دلایلش به یک اندازه سهم داشتند در بله گفتنش...نگاهی
به گوش شکسته ی عزیزش کرد و گفت:شاید چون تو تنها کسی بودی که گوشش شسکته بود...
امیرحیدر از این پاسخ جالب لبخندی میزند و سرش را پایین می اندازد....
آیه یک آن فکری به ذهنش خطور میکند و بعد گوشی تلفنش را از جیبش بیرون میکشد:
_میگم...میخوام اسمتو تو مخاطبمام عوض کنم...چی بزارم به نظرت؟
امیر حیدر دستبه سینه به نیمکت تکیه میدهد و میگوید:چی بگم؟
آیه فکری به ال سی دی گوشی اش نگاه میکند و بعد بالبخند آهانی میگوید...
امیرحیدر با کنجکاوی نگاه میکند که نام پیش بینی شده چیست؟
بہ قلم🖊
" #نیل_۲ "✨
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبعمجازنیسد☺️
هرشب از ڪانال😌👇
🍃 @asheghaneh_halal
🎀🍃
پڪیج ڪاملے از بهتـــرین رمــان های
عاشقانهـ و البتهـ #مذهبے😍
بفـــرمـــایید👆
گـــوارای وجـــود😎
•• #ویتامینه🍹 ••
//🍪
نگذارید
ڪار به جایے
برسد ڪه هیچ
حرفے با همسرتان
نداشته باشید! صحبت
نڪردن از اولین جرقههاے
سردے در زندگے زناشویےست.
سعی کنید حداقل درباره فرزندان،
ڪار، آب و هوا با هم صحبت ڪنید...
//🍪
#واهواه😐
لحظہ ــہاے ویتامینے در😃👇
••🍊•• @asheghaneh_halal