فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[• #شهید_زنده •]
•✨آثــار شگـفت انگـیز
• ✨ سـوره مــبارڪہ واقعـہ
••🍃توصـیہے معـنوے:
شبهاے جمعہ حتما
سوره واقعہ رو بخـونید!!
#التـماسدعـاےفراوان✋
#استـادعالے
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
🐝°| #نےنے_شو |°🐝
دالم فچ میتُنم
تابشتونمو چه مدلے بجزلونم😍
مثلا همس هنــدونه بخولم🍉🍉
همس بازی تُنم😎
دخمل عوبے باسم تا بابایے ببلم
امام لضا😍😉
علاصه دیجه یه عالمه
خوس بگذلونم
لاستے سُما قلاله سےڪال تُنین؟☺️
اےمن به فداےاون چشمای شما💜
مــاهم قراره بریم امام رضا
از همین الان بار و بندیلمون بستیم🎒
عجب تابستونےبشه امسال😍
ڪلے بهت خوش بگذره😊
قاصدڪبانوڪوچڪ💙
استودیو نےنےشو
آب قنــــــــــــ🍭ـــد فراموش نشه👶👇
°|🍼|° @Asheghaneh_halal
🎯°| #غربالگرے |°🎯
خبــرگزارے سےان ان📝
📍 بیش از نیمے از خانواده ها
آمریڪایے(۵۱ میلیون خانواده ڪه
با احتساب هر خانواده ۳ نفر مساوی
۱۵۳ میلیون نفر می شود)
نمے توانند نیازهای اولیه خود همچون
اجاره و غذا را تهیه کنند.
📌 تــرامپے ڪه ڪشور حال نامعلومے
داره قطعا نمےتونه به ڪشور ما
ڪمڪ ڪنه.
منبــع🔍
https://cnnmon.ie/2J5s3Lc
@kharej2025
°|🎯|° @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وسه پسردوباره گفت: -تو و شروین زدین به تیپ هم چرا یقه اونو گرف
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدوهشتاد_وچهار
-بشین سعید، زشته
و رو به آن یکی هم تشر زد:
- تو هم بس کن داوود. حالا این یه چیزی گفت، تو چه کاره مهدوی هستی که ترش می کنی؟
داوود با عصبانیت دستش را به طرف سعید تکان داد و گفت:
-همه مهدوی رو میشناسن. می دونن چه جور آدمیه. وقتی پشت سر اون اینجوری می گه. حتماً پشت سر ما بد ترش رو می گه
سعید پوزخندی زد.
- تو؟ تو اگه آدم بودی روبروت باهات حرف می زدم
- هر کی تو رو نشناسه من می شناسم. تنها کسی که تو می تونی رو دررو باهاشون حرف بزنی دختران. کیه که ندونه از وقتی مهدوی اومده تو و شروین با هم مشکل پیدا کردین؟ جیب شروین رو از دست دادی می خوای اینجوری زهرت رو بریزی
بچه ها نگاهی به هم انداختند و زیر لب خندیدند. سعید که متوجه این خنده هاشد جوشی شد. بلند شد، دستش را روی میز کوبید و با خشم در چشمان داوود خیره شد و گفت:
-اگه ثابت کردم چی؟
داوود ساکت بود. یکی از بچه ها گفت:
-راست می گه داوود. مگه نمی گی دروغ می گه؟ اگر ثابت کرد چی؟
سعید نیشخندی زد:
-جا زدی؟ به مهدوی جونت شک داری؟
- به اون اعتماد دارم ولی به تونه!
سعید دو دستش را روی میز گذاشت به طرف جلو خم شد و آرام گفت:
- خودت هم می دونی خیلی نمیشه بهش اعتماد کرد
داوود بلند شد و سعید عقب رفت. دستش را دراز کرد. سعید می خواست دستش را بگیرد که داوود دستش را عقب کشید و گفت:
-اگر نتونی ثابت کنی؟
- اگه تونستم؟
داوود لحظه ای مکث کرد و همانطور که در چشمان سعید خیره شده بود گفت:
- دور دانشکده رو کلاغ پر می رم
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وچهار -بشین سعید، زشته و رو به آن یکی هم تشر زد: - تو هم بس
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدوهشتاد_وپنج
سعید که خودش را در موقعیت برتری می دید گفت:
-قبوله
یکی از پسرها گفت:
-ولی داوود ...
داوود که انگار اخطار دوستش را نشیده باشد پرسید:
- واگر باختی؟
سعید گفت:
- منم کلاغ پر بلدم
و نیشخندی معنی دار زد.
*
شروین روی مبل نشسته بود و اخم هایش در هم بود. مادرش گفت:
- منم موافقم. شروین دیگه وقت زن گرفتنشه. کم کم دانشگاهش تموم میشه. اگر از الان به فکر باشه شاید تا یه سال دیگه یه کاری کنه
شوهر خاله اش گفت:
- مگه می خواد از کجا زن بگیره که یکسال طول می کشه؟
قبل از اینکه مادرش حرفی بزند شروین گفت:
-یکی از دخترای دانشکده رو. مال جنوبه. رفع و آمد سخته. طول می کشه
با این حرف همه سرها به طرف شروین برگشت. مادرش چشم غره ای رفت و گفت:
-شوخی های شروین همیشه بی مزه است. وقتی دختر به این خوبی اینجاست مگه عقلش کمه بره جای دیگه؟
شروین ملتمسانه به پدرش خیره شد. پدر گفت:
-ولی به نظر من هنوز زوده، نه اینکه نازنین خانم دختر خوبی نباشه، نه، شروین هنوز بچه است. باید چند سالی صبر کنه، درسته خاله خانم؟
خاله خانم که پای دختر خودش وسط بود و نمی توانست خودش را هول نشان دهد گفت:
- بله، تا اون موقع هم تکلیف دانشگاه نازنین معلوم میشه
شروین نگاهی حق شناسانه به پدرش انداخت. پدرش چشمکی زد، اشاره ای به مادرش کرد و سری تکان داد. می دانست با این
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وپنج سعید که خودش را در موقعیت برتری می دید گفت: -قبوله یکی ا
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدوهشتاد_وشش
حرف امشب اوضاعی به راه خواهد بود. شروین خنده اش گرفت ولی خنده اش دوام زیادی نداشت زیرا مادرش گفت:
- به نظر من فعلاً می تونن نامزد کنن. تا چند سال دیگه. این جوری هم شروین درسش تموم میشه و میره سرکار هم نازنین چند سالی از دانشگاهش رو خونده
خنده روی لبهای شروین ماسید. فکر نمی کرد قضیه تا این حد جدی باشد. خوشحالی نازنین او را آزار می داد. مادرش رو به نازنین کرد و گفت:
- نظر تو چیه عزیزم، موافقی؟
نازنین دهان باز کرد تا جواب بدهد اما شروین که طاقتش طاق شده بود گفت:
-ولی من اصلاً آمادگیشو ندارم. وسط امتحانهاست. باید درس بخونم
نازنین که این مخالفت را دید دهانش را بست. خاله اش دندان قروچه ای کرد و با دلخوری گفت:
-اینطور که معلومه آقا شروین علاقه ای ندارن
پدرش به کمک شروین آمد.
- نه، مخالف نیست. درس هاش سنگینه. اینجوری به امتحان هاش لطمه می خوره
نازنین با ادای مخصوص خودش گفت:
- وا؟ یعنی من مزاحم درس خوندنشم؟
- نه نازنین خانم، ولی بالاخره اینجور چیزها ذهن آدم رو مشغول می کنه. نمیشه به هر دوتاش همزمان رسید. بهتره بذاریم برای بعد از امتحانات
نازنین حرفی نزد ولی مادر شروین گفت:
- خب پس بعد از امتحانها یه جشن می گیریم و نامزدیشون رو اعلام می کنیم
شروین احساس کرد دنیا را روی سرش خراب کردند. یعنی اصلاً مهم نبود او چه می خواهد؟ تا آخر مجلس حرفی نزد. ساکت شد و توی مبل فرو رفت. غرق در افکار خودش بود که دستی را جلوی صورتش دید. سرش را بلند کرد. شوهر خاله اش بود.
- کجائی آقا شروین؟
بلند شد، دست داد و با همه خداحافظی کرد. مادر و پدرش در حالیکه شراره بغل پدرش بود رفتند تا مهمان ها را تا دم در بدرقه کنند ولی شروین دوباره همانجا نشست. چند دقیقه بعد پدر و مادرش برگشتند. مادرش همانطور که می نشست رو به شروین گفت:
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒
[• #ویتامینه ღ •]
\\💞
•⛱•از ملاڪ هایے ڪه موجب
رستگارے زندگے مشترڪ است
صداقت است. نبود صداقت در زن یا شوهر،
فضاے خانواده را به بےاعتمادے
و بدبینے میڪشاند و زمینه اختلاف را
فراهم میڪند...•⛱•
#صادقباشید☺️
\\💞
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•🍹•] @asheghaneh_halal
..|🍃
#طلبگی
..|🕊💕صله رحم💕
بنده قبلا هم عرض کردم، اگر در این ایام به دیدن ارحام مے روید یـا آنها به دیدن شما می آیند،
بر عمر شما اضافه مے شود.
درهـرفامیل و طائفه اے، اشخاص تهے دست پیدا می شوند؛
همین که شما به بچه هاے آنها عــیدی میدهید،
یا به اشخاص تھے دست کمک می کنید،
هم يك موقعيت روانے دارد و هم بسیار بسیار در نزد پروردگار محبوب✨ است.
خصوصا اگر شما در این مـجـالس، خودتان را کنترل کنید و از صحبت های متفرقه جلوگیرے کنید تا وظایف الهيه را در این مورد انجام دهید.
البته لازم نیست آن قدر توقف کنید که دیگران هرچه دلشان خواست بگویند؛ بلکه بعد از صله ے رحم و احوال پرسی زود بلند شوید!
#آیتاللهحـقشنـاس
#مـنـبـع:مــواعـظ
•• @asheghaneh_halal••
..|🍃
تو همه خوبا سری مفقودالاثری.mp3
1.21M
---
✨🌼
---
#ثمینه
تو همھ خوبا سرۍ↯
مفقودالاثرۍ💔••
#حاج_مجتبۍ_رمضانۍ
---
✨🌼 @Asheghaneh_halal
---
عاشقانه های حلال C᭄
[• #تیڪ_تاب📚 •] [•نام ڪتاب: سـر بُلنـــد🍃•] [•نام نویسنـده: محمدعلے جعفرے✨•] [•برشے از ڪتاب⇩ د
[• #تیڪ_تاب📚 •]
.•° زندگے شهیدمدافعحرم
محسن حججے .•°
برگشتم به حاج سعید گفتم:
«آخه من چطور این بدن اربأ اربا رو
شناسایے ڪنم😓!؟»
خیلے بهم ریختم.رفتم سمت آن داعشی.😡
یڪ متر رفت عقب و اسلحه اش را کشید طرفم.
سرش داد زدم:😵
«شما مگه مسلمون نیستید☹️؟»
به ڪاور اشاره ڪردم ڪه مگر او مسلمان نبود؟ پس سرش کو؟😭چرا این بلا را سرش آوردید؟😥
حاج سعید تند تند حرف هایم را ترجمه میکرد.🗣
آن داعشے خودش را تبرئه ڪرد ڪه این ڪار ما نبوده و باید از ڪسانی که او را برده اند(القائم)،بپرسید.
فهمیدم میخواهد خودش را
از این مخمصه نجات بدهد.😏
دوباره فریاد زدم😡ڪه ڪجاے اسلام مےگوید اسیرتان را اینطور شڪنجه ڪنید؟
نماینده داعش گفت:«تقصیر خودش بوده!»
پرسیدم:«به چه جرمے؟»
بریده بریده جواب مےداد
و حاج سعید ترجمه میڪرد:🗣
«از بس حرصمون رو در آورد ، نه اطلاعاتے به ما داد ، نه اظهار پشیمونے ڪرد ،نه التماس ڪرد! تقصیر خودش بود...!»😞
••کتاب سـر بُلنـــد🍃
بہ قلم: محمدعلے جعفرے😍
درخدمت ـباشیم😉👇
[•📖•] @asheghaneh_halal
[• #شهید_زنده •]
من حسینیہ را حسینیہ نمیدانمـ
مگر اینڪہ دلاورانے را براے نـبـرد
با دشمن اسرائیلے فارغ التحصـ🎓ـیل ڪند.✌️🏻
#تلنـگر
#امامموسےصدر
ـشھید اند،امـا زندھ😌👇
[•🕊•] @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
+داداس ینی آخَلِس تے میسه ؟؟()
-نومودونم (😶)
+میمیله؟؟(😧)
-نومودونم ،هیس دالم کالتون میبینم (😑)
تالدَلدان (📽)نیستم بدونم چے میسه.
+میدم داداسے گوسِتو بیال (👂)
-چیسده،نمیذالےدوس بدمااا(😫)
+داداسے نتونه این شیلے ڪه پیسمه
مالو بخوله ()
-داداس خیلے لفتے تو بحل تالتون(😂 )
این علوسته فقط واقعے ته نیس(😐)
دوقلوهاے شیطون😅
یه ڪارتونو چقــدر تحلیل مےڪنن😘
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
🍃🍒 #عشقینه #هــاد💚 #قسمت_صدوهشتاد_وشش حرف امشب اوضاعی به راه خواهد بود. شروین خنده اش گرفت ولی خن
🍃🍒
#عشقینه
#هــاد💚
#قسمت_صدوهشتاد_وهفت
- خیلی بلبل زبون شدی. با توام
شروین سر بلند کرد. شراره توی بغل پدرش نشسته بود. سرش را به طرف مادرش چرخاند. مادرش عصبانی بود.
- برای چی اون حرف رو زدی؟ یه جنوبی نشونت بدم
شروین احساس کرد دیگر نمی تواند تحمل کند. با عصبانیت از جایش بلند شد و گفت:
- من با نیلوفر ازدواج نمی کنم. به خاله بگو بره یه احمق دیگه گیر بیاره. من نیستم
این را گفت و بی توجه به داد و فریادهای مادرش به سمت در خروجی رفت.
- بیا اینجا ببینم. دارم با تو حرف می زنم. کجا می ری؟
شروین داد زد:
-قبرستون!
در را به هم کوبید و رفت. مادرش رو به پدرش گفت:
-تقصیر توئه، طرفش رو می گیری
بعد همانطور که زیر لب غرغر می کرد از سالن خارج شد.
- واسه من آدم شده، زن نمی گیرم ...
*
هوا سرد بود. یقه کاپشنش را بالا کشید و در زد. کسی جواب نداد. دوباره، سه باره ...
بالاخره صدائی خواب آلود جواب داد:
- کیه؟
- باز کن
در صدائی کرد و باز شد. شاهرخ با موهایی آشفته، چشمهای خواب آلود با لباس خواب و کتی روی شانه اش پشت در بود. خمیازه ای کشید و گفت:
- کیه؟
شروین کمی جلوتر آمد تا نور روی صورتش بیفتد.
- سلام
شاهرخ که از دیدن شروین تعجب کرده بود دستش را از در ول کرد.
- علیک سلام
بہ قلــم🖊:
ز.جامعے(میم.مشــڪات)
#ڪپےبدونذڪرنامنویسندهومنبع
#شرعاحــــراماست☺️
•• @asheghaneh_halal ••
🍃🍒