eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_دوم «اعزام» (دکترمحسن نوری) ستون نفرات رزمندگان از کنار یک
🍃🎀 💚 <<گردان سلمان >> علے میرڪیانی (فرمانده گردان) و یکی از رزمندگان گردان پاییز سال ۱۳۶۴ برای انجام پدافندی به همراه نیروهای گردان راهی منطقه ی مهران شدیم. گردان ما برای حفظ موقعیت منطقه ی مهران به این شهر اعزام شد. استعداد گردان ما شامل ۴۵۰ نفر از نیروهای بسیج و سپاه بود. ما در ضمن حضور در منطقه، مشغول بالا بردن توان رزمی نیروها برای حضور در عملیات آینده بودیم. مدت حضور ما در منطقه ی غرب زیاد طولانی نشد. ما پس از مدتی به دو کوهه آمدیم. دوره سه ماهه ی حضور رزمندگان گردان ما به پایان رسیده بود. قرار بود همه نیروهای گردان ما تسویه بگیرند و بروند. لذا با توجه به آغاز عملیات والفجر ۸ در منطقه ی فاو، برای همه ی رزمندگان صحبت کردم. گفتم: شما می توانید بروید. برگ تسویه ی همه شما آماده است. امّا لشکر برای عملیات بعدی احتیاج به نیرو دارد. هر کس می تواند بماند. تعدادی از بچه ها به دلایل شخصی و مشکلات رفتند ولی بیشتر نیروها از جمله احمدعلی در گردان باقی ماند. البته من ایشان را اصلاً نمی شناختم و نشناختم! ما راهی منطقه ی عملیاتی فاو شدیم. کار در این منطقه بسیار سخت بود. عراق با کمک کارشناسان غربی و شرقی شدیدترین موانع را پیش روی رزمندگان ایجاد کرده بود. عبور از اروند با آن شرایط و پیچیدگی ها و عبور از ده ها مانع مختلف درساحل دشمن کاری بود که جز با توکل به خدا و قدرت ایمان امکان پذیر نبود. هنوز بسیاری از کارشناسان جنگی دنیا از نحوه ی عبور رزمندگان ما از اروند و رسیدن به مواضع عراقی ها در حیرت اند. ما در یکی از مراحل عملیات حضور یافتیم. نبرد اصلی رزمندگان ما با لشکر گارد ریاست جمهوری عراق، در کنار کارخانه ی نمک به شدت ادامه داشت. به نیروهای گردان ما مأموریت مهمی داده شد. باید در شب ۲۷بهمن که یک هفته از شروع عملیات می گذشت به منطقه ی خور عبدالله می رفتیم. از تاریکی شب استفاده کردیم و به یک ستون نیروها را از کنار باتلاق و از جاده ی خور عبدالله به سمت پل مهم منطقه منتقل کردیم. در طی مسیر بود که چند گلوله خمپاره در کنار ستون نفرات ما به زمین نشست. ما چند شهید و مجروح داشتیم. اما هر طور بود خودمان را به خور عبدالله رساندیم و حمله را آغاز کردیم. البته بقیه بچه ها خصوصاً آنها که با برادر نیری در یک دسته بودند اطلاعات بیشتری از او دارند. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_سـوم <<گردان سلمان >> علے میرڪیانی (فرمانده گردان) و یکی از
🍃🎀 💚 << دوکوهه >> راوی : رحیم اثنی عشری پاییز سال ۱۳۶۴ بود. به همراه دوستان به منطقه اعزام شدیم. وقتی وارد پادگان دوکوهه شدیم ما را تقسیم بندی کرده و به گردان سلمان فارسی فرستادند. گردان سلمان از گردان‌های دائمی نبود. بلکه هر زمان نیروی اعزامی زیاد بود تشکیل می‌شد و زمانی که نیرو کم بود این گردان منحل می شد. فرمانده گردان ما برادر میرکیانی و جانشین ایشان (شهید) مظفری بود. من به همراه ۳۰ نفر دیگر به دست دوم از گروهان سوم این گردان رفتیم. مسئول دسته امّا برادر (شهید) طباطبایی بود. چند جوان خیلی خوب از منطقه شمال تهران نظیر برادران میرزایی و طلایی با ما بودند . جمع خوبی داشتیم. ما همگی در دو اتاق از طبقه اول ساختمان گردان سلمان در دو کوهه مستقر شدیم. در همان روزهای اول متوجه شدم که یکی از جوانان دسته ما حالات خاصّی دارد! به او برادر نیری می‌گفتند. آن روزها همه رفقا اهل معنویت بودند اما حالات او فرق میکرد! وقتی فهمیدیم که از شاگردان آیت الله حق شناس بوده از او خواستیم که امام جماعت دسته ما بشود. هرچند زیر بار این مسئولیت نمی رفت، اما با فرمان مسئول دسته مجبور شد جلو بایستد. اطاعت از فرمانده واجب بود. خلاصه بچه های دسته ما حدود سه ماه از وجود او استفاده کردند. برادر نیری انسان ساکت و آرامی بود. لذا به راحتی نمی شد به شخصیت او پی برد. بیشتر اوقاتی که ما مشغول صحبت و خنده و استراحت و... بودیم او مشغول قرائت قرآن و یا مطالعه می شد . در میان بچه های دسته ما یک نفر بود که بیش از بقیه با برادر نیری خلوت می کرد. آنها با یکدیگر مشغول سیر و سلوک بودند. علی طلایی هیچگاه از احمد آقا جدا نمیشد آنها رازدار هم بودند. طلایی تنها پسر یک خانواده از شمال تهران بود. در یک خانواده مرفه بزرگ شده بود. خانواده‌ای که بعدها متوجه شدیم زیاد در قید و بند مسائل دینی نیستند! او این گونه آمده بود و خدا احمد آقا را برایش قرار داد تا با هم مسیر کمال را طی کنند. هرچند که او چند سال از احمد آقا بزرگتر بود، اما مثل مراد و مرید به دنبال برادر نیری بود. او بهتر از بقیه احمد آقا را شناخته بود برای همین هیچ گاه از او جدا نمی شد. به یک امامزاده رفتیم. از آنجا پیاده برگشتیم. توی راه بودیم که بچه‌ها با برادر نیری مشغول صحبت شدند. آن جا حرف از شهادت شد. مسئول دسته ما زمان و نحوه شهادت خودش را بیان کرد! من با تعجب گوش میکردم. احمد آقا هم گفت: من خواب برادرم را دیدم. آمد دنبالم و من رو برد به سمت آسمان. البته مدتی مانده تا زمانش برسد! علی طلایی هم گفت: من منتظر یک خمپاره شصت هستم که همراهش حورالعین ها بیان پایین و‌...! طلایی اطلاعات خوبی از حالات درونی احمدآقا داشت. چیزهایی می دانست که کسی از آنها خبر نداشت. برای همین هیچ گاه از احمد آقا جدا نمی‌شد. یکبار که داشتند با احمد آقا قرآن می خواندند رفتم بین آن ها نشستنم و عکاس از ما عکس انداخت. که شد تصویر ابتدای همین داستان. در منطقه فاو بودیم که احمد آقا شهید شد. در همان شب طلایی هم مجروح شد. بعد از عملیات دیدم رفقای قدیمی دور هم نشسته اند از احمد آقا حرف میزنند. آنها چیزهایی می‌گفتند که باور کردنی نبود! از ارتباط همیشگی احمد آقا با امام عصر(عج) و یا اطلاع از برخی موارد و.... به رفقا گفتم: باید این موارد را از علی طلایی سوال کنیم. او بیش از بقیه احمد آقا را شناخت. یکی از دوستان قدیمی گفت: می خواهی بری سراغ علی طلایی؟! با علامت سر حرفش را تایید کردم. دوستم گفت: خسته نباشی. علی طلایی چند روز پیش تو پدافندی منطقه فاو شهید شد و رفت پیش برادر نیری. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
°🐝| #نےنے_شو|🐝° دیسب و امسب ملاسم سام غلیبان بود و منم با مامانے و بابا ژووونم لَفتم امامزاده و توے ملاسم سِلڪت ڪلدم😔💔 حیلے دلم بلاے حضلت زینب میسوزه😭 من میحوام بُزُلگ بسم و مثل حضلت زینب صبول باسم😌💚 ماشاءالله سادات بانوے جان💚 عزادارےهات قبول استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
[• #آقامونه😌☝️ •] •| دل را❤️ |• به یـادگـار😉 •| به مـعشــوق داده‌ایم..!✋ ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سنایی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(501)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🔘•° @Asheghaneh_Halal
▫️▪️ ▪️ #صبحونه واژه ها مشکے بپوشید در عزایش تا ابد اےغزل... اےقافیہ... اےمثنوے ها تسلیت... #جوادقادرےمهر #واحزناه_علےالحسین💔 ▪️ @asheghaneh_halal ▫️▪️
💍 عشق زیباست ولےعشـ💞ـقِ حسین بن علے در دلم منزلت و لذتِ دیگر دارد... دست در دست سیه پوش،به هیئـ🍃ـت برویم تا بدانند حسین(ع) این همه لشکـ🙂ـر دارد @Asheghaneh_halal 💍
چند راه پرسش سوالات دینے ::: 1⃣ شماره تلفن ۰۹۶۴۰ 2⃣ (سامانه پاسخگویی آستان قدس رضوی - مشهد) ↙️ ۰۵۱ - ۳۲۰۲۰ 3⃣ دفتر رهبری در تهران ↙️ ۰۲۱ - ۶۴۴۱۲۰۰۰ دفتر رهبری ‌(مسائل اختصاصی بانوان) ↙️ ۰۲۱ - ۶۴۴۱۳۰۰۰ 4⃣ سامانه پاسخگویی آنلاین بصورت چت ( براے پاسخ به سوالات احڪام ، احڪام بانوان ، اخلاق ، اعتقادی ، تاریخ ، قرآن ، حدیث ، مشاوره ) ↙️ http://javab.ir/09640/ 5⃣ پرسش در رباتی در پیامرسان و ارسال پاسخ توسط کارشناس مربوطه ↙️ ( پاسخ های ارسالی خوب و نسبتاً جامع هستند ‌) @pasokhgoo_ir_bot دانلود اپلیکیشن 👇 التماس‌دعا 🍃 @asheghaneh_halal 🍃
پاسخ گو_1.0.2.apk
5.34M
.:::☘🌱 برنامہ اندرویدے #پاسخ_آنݪاین_به_صورتـــ_چتــ به سواݪات دینے ( احڪام ، احڪام بانوان ، قرآن و حدیث ، اعتقادی ، اخلاقی ، مشاوره ، مشاوره براے ازدواج ، تاریخ ) حقیـــر خودمـ این برنامہ رو دارمـ و با توجہ بہ تجربیاتے ڪه از این برنامہ دارمـ #مطمئن هست. سایتــــ : http://javab.ir/09640 مرڪز پاسخگویی به سوالات دینی دانلود شده از ڪافہ بازار
🌼|.. #چفیه 🕊|نمازشب‌آخر|🕊 مهدی از شناسایے که آمد نیمه‌شب بود و خوابید. بچه‌ها که برای نماز شب بیدار شده بودند او را صدا نکردند چون مے‌دانستند حسابے خسته است. اما او صبح که برای نماز بیدار شد با ناراحتی گفت مگر نگفته بودم مرا برای نماز شب بیدار کنید؟ دلیلش را گفتند، آه سردی کشید و گفت : افسوس شب آخر عمرم، نماز شبم قضا شد... فردا شب مهدی هم به خیل شهیدان پیوست. #شهید_مهدی_سامع #یادشهداباذکرصلوات @asheghaneh_halal 🌼|..
پیام حضرتــ رقیه (س) در عاشورا استــ. عصر عاشورا بود🌅 حجابــ از سر زنان و دختران حسینے ربوده شد(وای بر من)😭 🔅هنگامے كه حضرتــ رقیه(س) ※بعد از شهادت پدر ※ و سیلے خوردن از دست شمر ※و اصابت كعب نی به بازو ※ و پاره شدن گوش(یاالله😭) عمه اش زینبــ را مےبیند از هیچڪدام از این مصیبتــ ها شكایتــ نمی كند.😭 بلڪه شكایتــ حضرتــ رقیه(س) به عمہ اش این استــ كه می گوید:👇 ◥یا عمتاه هل من خرقة أستر بها رأسی عن أعین النظار◣ . ◥ای عمه جان آیا پارچه ای هست كه سر خود را از نامحرمان بپوشانم؟◣😭 ┘◄ منبع :بحارالانوارجلد 45صفحه 61📚 😔 😭 •[🏴]• @Asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃🏴 #پشتک آه..💔 این سینه...✨ غم چند نفر را بکِشد...🔥 #لبیک‌یا‌زینب‌س💚 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🏴
[• ⏰ •] بہ آن نگاه رئوفانہ‌ات نگاهم کنـ بگیر دست مرا باز سر بہ راهم کنـ🙂 هرشب ـراس ساعت عاشقے😌👇 [•💛•] @asheghaneh_halal
▪️🍃 سفر ڪرببلا همسفرے خوب سرشت باتورفتن سفرے بود ڪه ارباب نوشتـ دونفرهم نفس وهمسفر ودوش به دوشـ هردو برگشتن ازاین راه ڪه میرفت بهشتـ 😘 ▪️🍃 @asheghaneh_halal
🐝°•| |•°🐝 من الآن عیلے عیلے نالاحتم« 🍃💔 » سُون ڪه مُحلم تموم سُد و دیجه سبا نمیلیم عیئت آدای میشم مُطیعے« 😔 » اون زا یه عـــالمهـ بَسِهای توشولو بود ڪه باهاسون عــیلے بازی میتلدم « 😍 » یه عالمــهـ به من خوس میگذست. عیف تِه تموم سُد.« 😢 » الانم دالم برای شلامتے امام زمان شلوات مےفلستم« 😍 » عاخـهـ مامان دونیم میجه امام زمان الان عیلے نالاحتن! « 😞😢 » مترجم نوشت| ✍ اےماه‌تر‌از‌ماه‌تر‌ماه😉 عشق‌شمایے‌مهربونم‌لیلے‌اداتو‌در‌میاره! خدا‌شما‌رو‌برای‌مامان‌جونیت‌خفظ‌ڪنه.😊 استودیو؛ آب قنـــــــــــــ🍭ــــــد فراموش نشه👶👇 °🍼° @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پـنـجـاه_و_چـهـارم << دوکوهه >> راوی : رحیم اثنی عشری پاییز سال ۱۳۶۴
🍃🎀 💚 «صبحانه فانوسی» راوی : [رحیم اثنی عشری] بعد از مدتی حضور در دو کوهه اعلام شد که گردان سلمان برای پدافندی منطقه ی مهران اعزام می شود. خوب به یاد دارم که هفتم دی ماه ۱۳۶۴ به منطقه سنگ شکن در اطراف مهران رفتیم. شبانه جایگزین یک گردان دیگر شدیم. من و احمد آقا و علی طلایی و چند نفر دیگر در سنگر بودیم. یادم هست که احمد آقا از همان روز اول کار خود را بیشتر کرد. او بعد از نماز شب به سراغ بچه ها می آمد. خیلی آرام بچه ها رو برای نماز صبح صدا می کرد. احمد آقا می رفت بالای سر بچه ها و با ماساژ دادن شانه های رفقا با ملایمت می گفت: فلانی، بلند میشی؟ موقع نماز صبح شده. بعضی از بچه ها با اینکه بیدار بودند از قصد خودشان را به خواب می زدند تا احمد آقا شانه آن‌ها را ماساژ بدهد! بعد از اینکه همه بیدار می شدند آماده نماز می شدیم. سنگر ما بزرگ بود و پشت سر احمد آقا جماعت برقرار می شد. بعد از نماز و زیارت عاشورا بود که احمدآقا سفره را پهن می کرد و می گفت: خوابیدن در بین الطلوعین است. بیایید صبحانه بخوریم. ما در آن روزها 《صبحانه فانوسی》 می خوردیم. صبحانه ای در زیر نور فانوس! چون هوا هنوز روشن نشده بود. وقتی هم که هوا روشن می شد آماده استراحت می شدیم. آن زمان دوران پدافندی بود و کار خاصی نداشتیم. فقط چند نفر کار دیده بانی را انجام می دادند. ☆☆☆ توی سنگر نشسته بودیم. یکدفعه صدای مهیب انفجار آمد. پریدیم بیرون. یک گلوله توپ مستقیم به اطراف سنگر ما اصابت کرده بود. گفتم بچه ها نکنه دشمن می خواد بیاد جلو؟! در اطراف سنگر ما و بر روی یک بلندی، سنگر کوچکی قرار داشت که برای دیده بانی استفاده می شد. مسئول دسته ما به همراه دو نفر دیگر دویدند به سمت سنگر دیده بانی. احمدآقا که معمولاً انسان کم حرفی بود و آرام حرف می‌زد یکباره فریاد زد: بایستید. نرید اونجا!! هر سه نفر سر جای خود ایستادند! احمدآقا سرش را به آهستگی پایین آورد. همه با تعجب به هم نگاه می کردیم! این چه حرفی بود که احمدآقا زد؟! چرا داد زد؟! یکباره صدای انفجار مهیبی آمد. همه خوابیدند روی زمین! وقتی گرد و خاک ها فرو نشست به محل انفجار نگاه کردیم. از سنگر کوچک دیده بانی هیچ چیزی باقی نمانده بود! یکبار از فاصله دور به سمت خط می آمدیم. یک خاکریز به سمت خط مقدم کشیده شده بود. احمدآقا از بالای خاکریز حرکت کرد. ما هم از پایین خاکریز می آمدیم. فرمانده گروهان از دور شاهد حرکت ما بود. یکدفعه فریاد زد: برادر نیّری، بیا پایین. الان تیر میخوری. احمدآقا سریع از بالای خاکریز به پایین آمد. همین که کنار من قرار گرفت گفت: من تو این منطقه هیچ اتفاقی برام نمی افته. من جای دیگری است! چند روز بعد دیدم خیلی خوشحاله. تعجب کردم و گفتم: برادر نیّری، ندیده بودم این‌قدر شاد باشی؟! گفت: من تو تهران دنبال یک کتاب بودم ولی پیدا نکردم. اما این‌جا توانستم این کتاب رو پیدا کنم. بعد دستش را بالا آورد. کتاب 《سیاحت غرب》 در دست احمدآقا بود. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
🍃🎀 #عشقینه #عارفانه💚 #قسمت_پنــجـاه_پنـجـم «صبحانه فانوسی» راوی : [رحیم اثنی عشری] بعد از مدتی
🍃🎀 💚 «آخرین‌ حماسہ» راوی : (رحیم‌اثنی‌عشرے) خدا را شڪر میڪنم.‌ من‌ در‌ آن‌روز‌ها ‌یڪ‌ دفترچه‌ همراهم‌ داشتم ‌ڪه‌کوچڪترین‌ وقایع‌ را‌ یادداشت‌ میڪردم! حدود‌ سه‌دهہ‌ از‌ آن‌زمان‌ گذشته‌ اما‌ گویی‌ همین‌ دیروز‌ بود‌ ڪہ… اواسط‌ بهمن‌ از‌ منطقہ‌ پدافندۍ‌ مهران ‌به‌ دو کوهہ‌ برگشتیم. بوے‌ عملیات‌ را همه‌ حس‌ میڪردند یڪ‌ شب‌ برادر‌مظفری‌ جانشین‌ گردان برای‌ ما‌ صحبت‌ڪرد. ایشان‌ گفت‌ که‌ با‌‌ پایان‌‌یافتنِ‌ زمان‌ حضور‌ شما‌ در‌ جبهه،ـمیتوانید‌ تسویہ‌ ڪنید و‌ برگردید اما‌ عملیات‌ نزدیڪ‌ است‌ ، اگر‌ بمانید‌ بهتر‌ است اڪثرِ‌ بچہ‌ها‌ گفتند‌: اما چند‌نفرے‌ از‌ ما‌ جداشدند ‌که‌ هیچ‌بویی‌ از‌ معنویت‌‌ نداشتند. یادم‌ هست‌ کہ ۱۵بهمن ، ما را‌ به‌ اردوگاه‌ عملیاتی بردند، یڪ‌هفتہ‌ آنجا‌ بودیم‌. ‌خبر‌ شروع‌ عملیات‌ والفجر ۸ را در بیستم‌ بهمن همان‌ جا‌ شنیدیم. دو روز‌ بعد‌ ما بہ‌ ابادان‌ رفتیم. روزِ‌ بعد‌ ما را‌ به سولہ‌ کنارِ‌اروند‌ آوردند. روز ۲۴بهمن‌ ما را‌ بہ‌‌ آن‌سوے‌‌ اروند‌ منتقل‌ ڪردند دوشب‌ در‌ سنگرهاۍ‌ پشتیبانی‌ حضور‌ داشتیم بہ‌ ما‌ گفتند‌ مرحلہ‌ دوم‌ عملیات‌ در راه‌ است این‌ مرحلہ‌ بسیار‌ سخت‌تر‌ از‌ مرحلہ‌اول‌ است چون‌ دشمن‌ در‌ هوشیارے‌ کامل‌ است. شبِ ‌۲۷بهمن‌ بود. برادر‌نیری ، وصیت‌نامہ‌ ی خود‌ را‌ نوشت موقع‌ غذا‌ یڪ‌ حلوا‌ شڪری‌ را‌ باز‌ ڪرد و‌ گفت: بچه‌ها‌ بیایید‌‌ حلواے‌ خودمان‌ را‌ تا‌ قبل‌ از‌ شهادت‌ بخوریم نماز‌ مغرب‌ و‌ عشاء‌ ڪہ‌ تمام‌شد‌ آماده‌ حرڪت‌ شدیم فرمانده‌گردان‌ و‌ مسئولِ‌محور‌ براے‌ ما‌ صحبت‌ ڪردند گفتند: شما‌ از‌پشتِ‌ منطقہ‌ عملیاتی‌‌ باید‌حرکتِ‌ خود‌ را آغاز‌ڪنید! شما‌ مسیرِ‌جادہ‌ خور‌ عبدالله‌ را‌ جلو‌ می‌روید از‌ ڪار باتلاق‌ها‌ عبور‌ میڪنید‌ و‌ از‌ مواضعِ‌گردان‌ حمزه‌ هم‌رد‌ میشوید. ڪمی‌جلوتر‌،به‌ یک‌‌ پُلِ‌ مهم‌ میرسید این‌ پُل‌ باید‌ منهدم‌ شود! چون‌ در‌ ادامه‌ عملیات‌ احتمال‌ دارد ‌ڪہ‌ نیروهاے‌ زرهی‌ دشمن‌ باعبور‌ از این‌پل‌،نیروهاے‌ مارا‌ محاصره‌ڪنند… صحبتهاے‌ فرمانده‌ بہ‌ پایان‌ رسید اما‌‌ باتوجہ‌ بہ‌ هوشیاریِ دشمن‌ و شدتِ‌ آتش، احتمال‌ موفقیتِ‌ ما‌ ڪم‌ بود. برای‌ همین‌گردان‌ دیگرے‌برای‌ پشتیبانی‌ گردان‌ ما‌ آماده‌شد. شرایطِ‌ بدے‌ در‌ خود‌ احساس‌ میڪردم.مسئول‌دسته‌ ی ما، رو بہ‌ من‌ ڪرد و گفت: دوست‌داری‌ ؟! گفتم: هرچۍ‌خدابخواد، من‌ اومدم‌ که‌ وظیفم‌ رو‌ انجام‌بدم. گفت: پس‌هیچی، مطمئن‌ باش‌ براے‌ شهادت‌ باید‌ کسی‌ همینطورۍ‌ شهید‌ نمیشه! حرڪتِ‌گردان‌ آغاز‌ شد‌. هیچڪس‌ نمی‌دانست‌ تا‌ ساعاتِ‌ دیگر‌ چه‌ اتفاقی‌‌می‌افتد. بہ قلــم🖊: گروه‌فرهنگےشهیدابراهیم‌هادے ☺️ •• @asheghaneh_halal •• 🍃🎀
[• #آقامونه😌☝️ •] 😏) منشِ مردم ڪوفه ✋‌) بخدا در ما نیست ✍) آے مردم بنویسید 💚) علــے تنها نیست 👇) اگر از جانب رهبر 🌱) برسد فرمانے 😌) غیر لبیڪ به لب ❣) پیروِ عاشورا نیست ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(502)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🔘•° @Asheghaneh_Halal
▫️▪️ ▪️ #صبحونه امتحان ڪردم خودمـ👇 روزے نمیگفتم حسیـــن از شبـــش تا صبحـــ⛅️ با آهِ گلـو میساختــم ... #السلام‌علیڪ‌یا‌ابا‌عبدالله‌الحسین #صبح‌و‌روزتون‌حسینے @Asheghaneh_halal ▪️ ▫️▪️
[• ♡•] 🏴🍃 ما وقتے لباس میخریم یہ سرے چیزارو رعایت میڪنیم: مثلا اینڪہ متناسب با اندام ما باشہ... متناسب با شخصیت ما باشد... در ازدواج هم باید ڪسے رو انتخاب ڪنید ڪہ متناسب با شما باشہ... 🏴🍃 مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
[• ღ •] 🏴🍃 "یاد بگیریم اینگونہ در خانہ همدیگر را صدا ڪنیم" حضرت علے(ع) وقتے مےخواستند حضرت زهرا(س) را صدا ڪنند؛ مےفرمودند: ••[جان علے بہ فدایت، ••[حبیبتے زهرا ••[بنت رسول اللــہ ••[زهرا جان جوابـے ڪہ از حضرت زهرا مےشنیدند: ••[روحم بہ فدایت علے ••[ابوتراب ••[ابالحسن ••[علے جان.... متاسفانہ تو بعضے خونہ ها اسم همسر «ببین» است!😐 ببین بیا اینجا، ببین آب بده و.... زیبا صداڪردن همسر، بهترین شیوه براے است و نوعے شخصیت دادن بہ طرف مقابل است... 🙄 😐 🏴🍃 ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇 [•ღ•] @asheghaneh_halal
° 🏴 ° 💚 آیت‌الله بهجت قدس‌سره: چقدر سخت است، اگر برای ما این امر ملکه نشود که در هر کاری که می‌خواهیم اقدام کنیم و انجام دهیم، ابتدا رضایت و عدم رضایت امام زمان علیه‌السلام را در نظر نگیریم و رضایت و خوشنودی او را جلب ننماییم! در محضر بهجت، جـ۱ـ، صـ۸۹ـ ◾️ @asheghaneh_halal ◾️ ° 🏴 °
🍃🌼 بعد از اتمام جلسه گفت: امروز هم جلسه اداری نبود، حرف شخصی هم زدیم‌. هزینه جلسه رو بذار به حساب من و فا‌کتورش رو برام بیاورید. 🌹 @asheghaneh_halal 🍃🌼
عجب کانااااااال خوووووبیه😃 افشاے #تحریفات و راه هاے #خانه‌دارے😍 چقدر #شبهہ ها رو جواب میده😃 ڪلی چیز یـــاد می‌گیری😀🍃 اگر میخواے پاسخ سؤالاتت رو پیدا ڪنے زود تند سریع بزن رو لینڪ زیر😍👇 http://eitaa.com/joinchat/2882142216C2d2fbbea47 زووووود عضو شید تا برنداشتم😱 پـیشنهاااد عضویـــت😎✋
‍ پَـــــرچَمِ حُسیـــــــــن (ع) بــــــه دَســـتِـــ عباس استــ ...🏴 بَـــــر سَرِ زِینبــــــ(س)💚 اینجاستــــــ ڪه کشف حجابــــ استِــراتِــــژی دُشْـــــمَـن مے شود...😓 آرے! چـــــــادُر یَعنے بیرق حُـــسیـــــن(ع)...😌 جَـنگ بــــا چــــــــادُر قِــدمَتے دیرینه دارد...☝️🏻 مَگَـــر نَشـــنیده اے در روضـــه ها....😥 ڪہ چِگونه چـــادُر از سرِ اهلِ حَــ❤ــرَم مےڪشند عَصـرِ "عـــــاشـــــورا"؟!؟😢 پــَـــس بیــــــا وَ دُرســـتـــــ ✌️🏻 •[🏴]• @Asheghaneh_halal