eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
°🐝| #نےنے_شو|🐝° ☹️] از بش هَبا آلوتَ اشتااااا آدم دلش نمیحواد بِله بیلون بِجَلده. 🙁] ببین حادِل شدم بلیم بیلون فَلی دوفتن بلای قولوه های حساس حطل ناچِ. 😜] بلیم شمال بیبینیم هبای اوندا شطوله. 😊] به دوست من تو شمال سربزن . از دیدنت خوشحال میشه😘 استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سی_و_هشت فاطمه همیشه فکر میکرد دخترایی که سهیل باهاشون میگرده حتما
💐•• 💚 دستهای فاطمه همچنان روی گوشش بود، انگار زمان ایستاده بود و هیچ صدایی نمیشنید، دلش میخواست همون طور بمونه، برای همیشه، دلش نمیخواست به خانم فدایی زاده و سهیل فکر کنه، به اتفاقات چند لحظه پیش، دلش نمیخواست چیزی بشنوه، چیزی حس کنه، آرامش میخواست حتی شده برای چند لحظه. سهیل منتظر به فاطمه نگاه میکرد، دلشوره بدی داشت، اشکهای فاطمه بدجور آزارش میداد ... فاطمه عشقش بود، در این حرفی نبود، اما کی می تونست بفهمه وقتی از کسی بخوان چیزی باشه که نیست، چه در خواست بزرگی کردن ... سهیل عاشق بود و به خاطر این عشقش حاضر شده بود سختی های زیادی رو تحمل کنه، و حالا وقتی دو سال تمام به خاطر قولی که به فاطمه داده بود دست از پا خطا نکرده بود اما باز هم این طور فاطمه رو سردرگم میدید کلافه تر میشد. دلش میخواست فاطمه حداقل به حرفش گوش بده، بهش فرصت بده تا براش توضیح بده... اما اشکهای آشکار فاطمه، اخمش، دستهای روی گوشش همش خبر از چیزی میداد که خیلی سهیل رو میترسوند... آروم دستهای یخ زده فاطمه رو توی دستهاش گرفت، میخواست حرفی بزنه، بگه که رابطش به شیدا خیلی وقته که تموم شده، بگه که شیدا فقط اومده که فاطمه رو ازش بگیره، دلش میخواست توضیح بده، بگه که زیر قولش نزده، اما شیدای شیطان صفت عهد بسته که با خاک یکسانش کنه،دلش میخواست مثل همیشه اون باشه که به دستهای فاطمه گرمی میده، و فاطمه باشه که با صبرش به سهیل اطمینان می ده، اما فاطمه که انگار دوباره به زندگی برگشته بود عصبانی از این حرکت سهیل با خشونت دستهای همسرش رو پس زد و از جاش بلند شد. چند لحظه ای ایستاد، به سهیل نگاه نمیکرد، آرزو میکرد که ای کاش میشد نمیدیدش، ای کاش الان اینجا جلوی من نبود، ای کاش می تونستم هیچ وقت نبینمش ....بالاخره تونست توانش رو دوباره جمع کنه و بدون توجه به سهیل رفت توی جمع بچه ها. سهیل درمونده دستی به موهاش کشید، کلافه گی از وجودش میبارید، دائم با خودش میگفت، آخه این جونور چی از جون من میخواد، چجوری به فاطمه ثابت کنم که من زیر قولایی که بهش دادم نزدم، ... نمی تونست تحلیل کنه، نمی تونست تصمیم بگیره، عصبانی از جاش بلند شد و دوری توی آشپزخونه زد، نگاهی به جمع بچه ها و فاطمه انداخت ،فاصله اونها از آشپزخونه زیاد نبود، اما احساس می کرد هزاران کیلومتر باهاشون فاصله داره، دلش اون فاصله رو نمی خواست، آهی کشید و بعد از چند لحظه به جمع بچه ها پیوست. اون شب پدر و مادر هر دو سعی کردند شب تولد دخترشون خراب نشه، عکس میگرفتند، دست میزدند ، میخندیدند، با علی و ریحانه و بقیه بچه ها شمع فوت کردند، اما کی میدونست تو دلشون چی میگذره؟ مخصوصا توی دل فاطمه، کی میدونست خندیدن با دل پرخون چقدر سخته... بعد از تموم شدن کارها و خوابیدن علی و ریحانه سهیل به بهونه رسوندن سها از خونه زد بیرون، تصمیم داشت اول سها رو برسونه و بعد بره سراغ شیدا، خیلی از دستش عصبانی بود، به طوری که مطمئن بود بلایی سرش میاره، فاطمه چیزی نگفت، در واقع دلش میخواست برای اولین بار توی عمرش سهیل رو نا دیده بگیره، سهیلی که زیر قولش زده بود. برای همین نه چیزی ازش پرسید و نه خواست چیزی بشنوه. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_سی_و_نه دستهای فاطمه همچنان روی گوشش بود، انگار زمان ایستاده بود و
💐•• 💚 توی ماشین سها خیلی خونسرد در مورد شیدا که با نام خانم فدایی زاده میشناختش سوالاتی از سهیل پرسید، ولی وقتی با سکوت همراه با اخم سهیل روبه رو شد فهمید که اوضاع خیلی خرابتر از اون چیزیه که فکرش رو میکرد ،دلش میخواست هر جور شده از این ماجرا سر در بیاره، اما الان فرصت مناسبی نبود، برای همین بدون هیچ حرفی از ماشین پیاده شد و خداحافظی کرد و رفت.سهیل هم ماشین رو سر و ته کرد و به سمت خونه شیدا حرکت کرد. *** دست سهیل محکم روی زنگ بود و برنمیداشت، شیدا که مطمئن بود سهیل پشت دره، دامن و تاپی که پوشیده بود رو مرتب کرد و برای آخرین بار خودش رو توی آیینه نگاه کرد تا مطمئن بشه آرایش غلیظش به اون لباسش میاد و بعد از دست کشیدن به موهاش در رو باز کرد. تا سهیل بیاد تو عطری به موهاش زد و آماده و لبخند به لب جلوی در ایستاد. سهیل با دیدن شیدا در اون وضع لحظه ای مکث کرد، دختر بزک دوزک کرده ای که به طرز باورنکردنی ای به نظرش چندش آور شده بود، میترسید وارد خونه این زن افریته بشه، خودش هم میدونست که گیر چه مار مولکی افتاده. اما عصبانیتش بر عقلش حاکم شده بود. وارد خونه شد و در رو محکم پشت سرش بست، بعدم تمام قد رو به روی شیدا ایستاد و با حالتی که عصبانیت ازش موج میزد گفت: -تو امشب، توی خونه من چه غلطی میکردی؟ هان؟ با هر کلمه یک قدم به شیدا نزدیک تر میشد، ابهتش که خیلی شیدا رو ترسونده بود باعث میشد با هر قدم اون ،شیدا هم یک قدم عقبتر بره، سهیل ادامه داد: -بهت میگم تو اونجا چه غلطی میکردی؟ ... اومده بودی چی رو بهم نشون بدی؟ ... اومده بودی زندگیمو خراب کنی افرینه عوضی؟ مگه من بهت نگفته بودم حق نداری به زندگی من کاری داشته باشی؟ هان... لال شدی... جواب بده شیدا که دیگه به دیوار رسیده بود ایستاد. سهیل هیچ فاصله ای باهاش نداشت، دستش رو بلند کرد و به دیوار تکیه داد، با دست دیگش صورت شیدا رو محکم نگه داشت، فشار دستش به حدی بود که شیدا صدای تلق تولوق استخوناشو میشنید، اما می ترسید حرفی بزنه سهیل گفت: دیدی به چار تا حرفت گوش دادم، زنجیر پاره کردیو وحش شدی؟ ... فکر کردی از پس تو ماده سگ وحشی بر نمیام؟ ... بلایی به سرت بیارم که از اومدنت به اون خونه پشیمون بشی . بعدم دستش رو از روی صورت شیدا برداشت و رفت توی اتاق و هر چیزی که دم دستش بود، از لب تاب شیدا گرفته تا تمام سی دی هایی که اون جا بود، آیینه، گلدون، و هرچیز شکستنی دیگه رو شکست و برگشت توی هال. ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] 👇)• تاریکی 🌃(• شــب‌های مـرا 😉(• روی تــو ✋)• کـافیسـت...! ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #پریناز_جهانگیر|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(581)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] •(💓)• مولای من انگیزه تغییر من، لبخنـد رضآیت توست.. (•🌼•) من هر روز به همه‌‌ قوݪ میدهمـ لبخند را به لبآنت بیاورم #صبحتون_مهدوے🌻🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
- - - 🌤✨ - - - #پابوس [🌎] تو آمدی و زمین در هوای تو افتاد [😇] و عرش در هوس خنده های تو افتاد [🌸] برای درك تنفس در این جهان سیاه [🍃] هوای تازه ای از ابتدای تو افتاد - - - 🌤✨ @asheghaneh_halal - - -
#همسفرانه [♡•• دیـ😊ـده ام، مات نگــاهت شد...😍|° چو طفلے گیجـ🤔 ڪه؛ زنگ املا بر سر "قسطنطنیه" مانده است...😄|° #عشق_دلمے❤️🍃 💍|♡ @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #مجردانه♡•] موضوع: #خواستگاری و مسایل مربوطه #قسمت_سوم #سوالات_خواستگاری برگرفته از سخنرانی
[• ♡•] موضوع: و مسایل مربوطه ۷_سوالات از مسایل خاص:بیماری خاص؟داروی خاص؟(درصورت داشتن،نظر و حرف اخر دکتر درباره ی بیماری اش پرسیده شودو مبتونید از دکترشون راجبشون تحقیق کنید) سیگار یا قلیون میکشید؟ایا مورد طلاق از خانوادتون داشتین؟دلیلش چیبود؟ ۸_دیدگاه دینی،حریم های اعتقادی،پررنگ بودن خدا در زندگی شما و خانوادتون،باید ها و نباید های خدا چقدر براتوم مهمه؟خدا میگه اون کار رو نکن و اون کار به شما سود برسونه،بازم اون کار رو انجام میدین؟اگه تو زندگیتون به بحران بخوریدچیکارمیکنید؟به سراغ کی میرید؟(منظور اینکه ،میگه که توکلم رو به خدا میکنم؟)اگه پنج تا شهر برای مسافرت داشته باشید،کدوم رو انتخاب میکنید؟ (هدف از این سوال اینه که بدانیم ایا مذهب و مسایل دینی برای او مهم هست یانه؟که دربین ان پنج شهر،ان شهری را که زیارتگاه دارد را انتخاب میکند یا نه؟) ۹_سوال از مسایل سیاسی:ایا طرفدار گروه یا جناح خاصی هستید؟ ۱۰_پی بردن به مدیریت اقتصادی ان فرد در زندگی:ازاو نپرسیم که شغلی دارد یا نه،بلکه بپرسیم درامد دارید یانه؟این درامد رو چجوری خرج میکنید؟شما قرض و بدهی هم دارین ب کسی؟به چه دلیل برای کسی کادو میخرید؟و اینکه چی مبخرید؟(توضیحش مشخص میکنه چجور ادمیه) ۱۱_سوال برای پی بردن به صداقت این فرد: شما چه وقتایی دروغ میگید؟یاچه وقتایی ممکنه دروغ بگید؟ممکنه تو زندگی مشترک ،بخواید یه چیزایی رو بمن دروغ بگید؟در چه مسایلی ممکنه دروغ بگید؟(دراینجا به بدنش نگاه کنید که ایا هُل میشه یا خیلی عادی حرف میزنه؟) ۱۲_سوال برای پی بردن به مسایل مسیولیت پذیری:تو قسمت بیماری خاص، اگر بیماری خاص و دکتر خاصی دارن، میتونین برای تحقیقات به دکترشون هم مراجعه کنین. مسئولیت پذیری: مسئولیت کاری توی دانشگاه یا... تاحالا برعهده گرفتین یا نه؟شما بموقع سرقرارمیرید؟در منزل پدری،انجام چه کار هایی به عهده شماست؟ تا حالا کمکی به کسب درامد خونه کردین و اینکه چرااینکارو کردین؟اگه خانواده یک کاری رو ازشما بخواد و شما حوصله ی انجام اون رو ندارین،چکار مبکنین؟ ۱۳_از همسر ایندتون انتظار خاصی دارین؟ منتظر ادامه این سوالات باشین😉😉 ... نوشته: مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
🌷 . همرزمش میگفت: ترس، میترسید..! وقتے عبآس رو میدید :) عبآس آقاے بابایے... •|🕊|• @Asheghaneh_halal
🌻↯ چادرت،اے ماه من آغاز صبحے دیگر است 😇↯ ابروانت زیر ابر روسرے زیباتر است 👌🏻↯ سخت گیرے نیست چادر ابتداے راحتے ست ❤️↯ دخترم! این بهترین ارثیّه ے یک مادر است 😍↯ مادر ما حضرت زهراست باور کردنے ست 💐↯  مادرے که از همه زنهاے این عالم، سَر تر است 💛↯ کودکے را زینبے باش آخرش با فاطمه (س) ✌️🏻↯ از همین حالا حجاب تو ،جهاد اکبــر است 💦↯ چادرت دارد زمین را آب و جــارو میکند! 🚪↯ میهمانت آمــد از راه آسمــان پشت در است 👌🏻😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌꧁ℒℴνℯ🍃🌹• • • @Asheghaneh_halal
- - - 🕗🍃 - - - #قرار_عاشقی ای کاش حرم بودم و مهمان تو بودم مهمان تو و سُفره ی احسان تو بودم یک عمر گذشت و سر و سامان نگرفتم ای کاش فقط بی ‏سر و سامان تو بودم تا چشم گشودم به دلم مهر تو افتاد زان روز چو آهوی بیابان تو بودم - - - 🕗🍃 @asheghaneh_halal - - -
[• #آقامونه😌☝️ •] 😌)• کلام می شـدم.. 💚)• ای کاش در تکلـمِ «تـو» ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #حسین_منزوی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(582)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] کسے چه مےداند؟!/☝️•. شاید همین سلام‌های هر صُبح یڪ روزی بدردم بخورد/🙃•. . #ألسلامُ‌علیڪَ‌یاعزیزالله💜 #صبحتون‌حسینے.. [•♡•] @asheghaneh_halal
- - - 🌤✨ - - - #پابوس (😇) خوشا به حال خیالے کہ در حرم مانده (💚) کہ هر چہ خاطره دارد ، از آن محل دارد - - - 🌤✨ @asheghaneh_halal - - -
#همسفرانه [♡•• در باغ نگاهــم…\🌳 هـرس میکنــم…\⚒ هـر نگــاهــی…\👀 جــز نگــاه تـو…\💙 #چشات_آرامشے_داره✌️😉 💍|♡ @Asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #مجردانه♡•] موضوع: #خواستگاری و مسایل مربوطه #قسمت_چهارم #سوالات_خواستگاری ۷_سوالات از مسا
[• ♡•] موضوع: و مسایل مربوطه ۱۴_ دختر خانوم از اقا پسر بپرسه که: ممکنه که تو زندگی مشترکمون،شما بدون مشورت بامن پولی رو خرج کنید یا به کسی قرض بدین؟ ۱۵_نظرتون راجبه تقسیم وظایف توی خونمون چیه؟شما چه وظایفی رو مخصوص زن و مرد میدونید؟ ۱۶_سوالاتی که متوجه بشیم درونگراست با برونگرا: درمهمونی ها معذب هستید یا معمولی؟(یکی میگه کتاب مبخونم،یکی میگه صحبت میکنم با بقیه،یکی میگه مهمونیه دیگه،میزنیم میرقصیم،)ازش بخوایم یک مجلس عروسی یا مهمانی درفتمیل رو برامون تعریف کنه؟ ۱۷_سوال درباره اینکه ابن فرد جهت پذیر هست یا انعطاف پذیر: اینکه نظرش با نظر اطرافیان عوض میشه؟ادم دهن بینی هس؟هرلحظه یک چیزی میگه؟اگه هر لحظه یک چیزی بگه ،پس جهت پذیره.تاحالا شده در مورد یک مسئله نظر شما و اطرافیان متفاوت بوده باشه؟ نظرتون درمورد مسائل تا چه حد تغییر میکنه؟ اگر سر یه انتخاب، مثلا انتخاب رشته کسی بهتون چیزی بگه، ممکنه از انتخابتون پشیمون بشید؟ ۱۸_برای اینکه بدونیم به بلوغ عاطفی رسیده یانه: تاحالاشده به کسی ازاعضای خانوادتون بگین دوست دارم؟موقع سال تحویل چیکارمیکنین؟ازاحساستون باکسی حرف میزنید؟اگه عصبی بشید چیکارمیکنید؟تو خونواده از همه بیشتر با کی رابطتون خوبه و چرا‌؟ ۱۹_برای پی بردن به نوع نگاهش در زندگی:از چه کسانی و از چه تفکراتی بدتون یا خوشتون میاد؟ازش بپرسیم خوشبختی رو در چی میبینه؟چرا این رو خوشبختی میدونه؟ در جمع بندی این سوالات،باید ببینیم جواب خودش،خانوادش و اطرافیانش چجوریه؟اگه صادقانه رفتار کرد،میشه به جلسات خاستگاری ادامه داد منتظر ادامه سوالات ما باشید😍❤ ... نوشته: مجردان ـانقلابے😌👇 [•♡•] @asheghaneh_halal
#چفیه🌷 . . شهید نشد... آنکہ عاشق نشد..! . ڪافے سٺ انـار دلٺ ترڪ بخورد +خودش گفت ( خدارو میگم ) :) #مَن‌وُجانان #اللهم‌الرزقنا‌شهادت‌فے‌سبیلڪ •|🕊|• @Asheghaneh_halal
🍃🕊🍃 #چفیه | #خادمانه 📿|ختم صلوات امروز 🍃| هــدیـہ بہ شهید⇓ ❣| سیدجعفرمنصورمنصورے #روزتولد😍 ۱۳۴۴/۹/۱۱ ارسال تعـداد #صلوات به آے دے😌👇 •🌷• @F_Delaram_313 تعداد صلواٺ ها •• ۸۰۰ •• هر روز میزبان یڪ فرشته😃👇 |❤️| @asheghaneh_halal 🍃🕊🍃
#ریحانه چـٰـــآدُر🌼🍃 فقط یڪ پارچھ یا پوشش نیست! نمــاد یڪ تفڪر و اعتقـ👌ـاد است، ڪھ با شنیدن واژه های ڪوچھ و در و دیــوار، قلبــش از تپش می ایستد !💔 شاید پوشش شما چـ🌹ـادر نباشد ، شاید نھ دختــر باشی و نھ بتــوانی چــادر بپوشی! اما همین ڪھ عاشــق مهربان ترین مادر دنیا هستی😍 و پشتیبان اعتقــاد او💕 شما هم یڪ چــادری هستی...😊 #با_افتخــار😍 #چــادریــم✌️ ꧁ℒℴνℯ🍃🌹• • • @Asheghabeh_halal
🍃🌺 ••عِندَما اَتَذَکَّر اَن کُلّ شَئ بِیَدِالله یَطمئِن قَلبی•• وقتی یادم میفته که همه چیز دست خداست قلبم آروم میگیره!...💚 خوشگل ــسازے😌👇 @ASHEGHANEH_HALAL 🍃🌺
- - - 🕗🍃 - - - #قرار_عاشقی هر کی از دنیا بریده ، این روزا سمت توعہ[💚] هرکی هرچی کہ دره ، بہ روش بسته‌است ‌، حرمه[😇] - - - 🕗🍃 @asheghaneh_halal - - -
°🐝| #نےنے_شو|🐝° 👵] آخ نَنه! سما تِ نیدونین تِدَده لاه لَفتم تِ. 🧐] ‌دیجه نی‌تونم لاه بلم. دُولو بَلَم دال‌بست سَدن چه نَلُفتم. 🤓] آفلین به سوماها تِ از جاتون تِحون نمیخولین و اس اون سَل دنیا خَپَل دالین. 😍] پایدار باشین نن جونم استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل توی ماشین سها خیلی خونسرد در مورد شیدا که با نام خانم فدایی زاد
💐•• 💚 رو به شیدا تهدید کنان با حالتی که شبیه فریاد بود گفت: دیگه دورو بر زندگی من پیدات نشه، والا این دفعه به جای این خرت و پرتا استخوناتو میشکنم، فهمیدی؟ شیدا که به آرومی گریه میکرد داد زد گفت: فکر کردی عکسها و فیلمات توی اون لب تاب یا اون سی دی ها بود؟ .. یعنی فکر کردی من انقدر احمقم سهیل که پشتش به شیدا بود برگشت و نگاه ترسناکی به شیدا کرد و گفت: نخیر، میدونم تو خیلی شیطان صفت تر از این حرفهایی... اما وای به اون روزی که منم مثل الان خودت وحش شم. بعدم کفشش رو پوشید و از خونه زد بیرون. شیدا در حالی که از گریه به هق هق کردن افتاده بود به سمت اتاق رفت، اتاق به هم ریخته ای که از همه جاش بوی شکست به شمام میرسید حتی از تخت دو نفرش. یاد دوران کوتاهی که صیغه سهیل شده بود افتاد، انگار همین چند روز پیش بود، چه روزهای جالبی بود، بعد از جدایی از خانوادش و فرار کردن از اون روستای عقب افتاده، فقط تو اون مدت دو ماهه کوتاهی که با سهیل گذرونده بود معنای واقعی زندگی رو فهمیده بود، درسته که سهیل هیچ وقت مال اون نبود و خودش هم این رو میدونست ،درسته که فقط هفته ای دو روز با هم بودند، اما همون هم به یک دنیا می ارزید... آروم روی تخت نشست و سی دی های شکسته رو با دستش پس زد، ملافه مچاله شده رو کنار زد و روی تخت دراز کشید و زار زار شروع کرد به گریه کردن، فکر میکرد می تونه سهیل رو مال خودش کنه، با اینکه می دونست چقدر سهیل فاطمه رو دوست داره، اما همیشه به سادگی فاطمه می خندید و روزی که سهیل ازش خواست که با هم صیغه کنند مطمئن بود می تونه هر جور شده سهیل رو برای همیشه از چنگ فاطمه در بیاره، اما تمام نقشه هاش نقش بر آب شده بود و طبق قرار دادشون بعد از تموم شدن مهلت صیغه سهیل رفت که رفت.... و حالا اون میخواست با تهدید هم که شده صاحب چیزی بشه که در واقع مال کس دیگه ای بود. شیدا تصمیم نداشت دست از تلاش برداره، اون فقط یک بار عاشق شده بود، همین یک بار و عاشق مردی به اسم سهیل... ساعت 4 شب بود و سهیل بالای تپه ای ایستاده بود که تمام شهر مثل یک فرش زیر پاش چشمک میزد، به خونه ها نگاه کرد و با خودش گفت: الان توی هر کدوم از این خونه ها یک سری آدم دارند زندگی میکنند، چه چار دیواری کوچیک و قشنگی... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_چهل_و_یک رو به شیدا تهدید کنان با حالتی که شبیه فریاد بود گفت: دیگه
💐•• 💚 اما چار دیواری خونه اون چی؟ کوچیک بود، اما قشنگ هم بود؟ ... آروم به سمت تخته سنگی حرکت کرد که اون نزدیکی بود، تخته سنگی که برای اون و فاطمه یک خاطره بود، دوران نامزدی هر وقت دعواشون میشد یا اینکه به هر دلیلی فاطمه از دستش ناراحت میشد کافی بود بیارتش این بالا، روی همین تخته سنگ مینشستند و به شهر نگاه میکردند، به خونه ها، به راهها، حتی به کوههایی که پشت شهر بود. این صحنه همیشه فاطمه رو سر ذوق می آورد و هر ناراحتی که داشت برطرف میشد. روی تخته سنگ نشست، باد خنکی میوزید که کمی از گرمای وجودش رو کم میکرد، چشمش به ساختمون بلند چند طبقه ای که وسط شهر بود افتاد، عین فاطمه دستش رو بالا برد و با انگشت شست و سبابه ارتفاع اون ساختمون رو اندازه گرفت، هنوزم خیلی کوچیک بود. فاطمه همیشه این کار رو میکرد و بعدش به سهیل میگفت: ببین این ساختمون که بلندترین ساختمون شهر ماست از این بالا چقدر کوچیکه؟ بین دو تا انگشتمون هم جا میگیره. از این بالا که نگاه کنی، همه چیز دنیا کوچیکه، جز یک چیز ... فقط خداست که این بالا هم همون قدر بزرگ و لا یتناهیه. بعدش هم بوسه فاطمه به دستهای سهیل بهش می فهموند که دیگه همه دلخوری ها تموم شده و اون وقت بود که فاطمه سرش رو روی پای سهیل میگذاشت و منتظر نوازشش میشد. با هم به شهر نگاه میکردند و عین روز اول عاشق عاشق میشدند. سهیل لبخندی زد و به دست خودش نگاه کرد، چقدر این دست دلتنگ بوسه فاطمست و چقدر بی تاب نوازش سرش. آره از این بالا همه چیز کوچیکه، جز همون خدا. چقدر خدای فاطمه بزرگه. خوش به حالش ... لحظه ای به خدای فاطمه فکر کرد، اما می ترسید، هیچ وقت توی زندگی به خدا فکر نکرده بود، فقط مواقعی که بدجوری توی منگنه قرار میگرفت و دستش از همه چیز کوتاه میشد، از خدا کمک می خواست. شاید حالام وقتش باشه خدا رو صدا بزنه ،آخه بدجوری توی منگنه قرار گرفته... اونم حالا که صبر فاطمه باعث شده بود تصمیم بگیره دیگه با هیچ زنی رابطه نداشته باشه... اما حضور شیدا باعث شد فاطمه جور دیگه ای فکر کنه فقط چند جمله گفت: خدایا تو که اینجا بزرگیت بیشتر تو چشم میاد، بزرگیتو به منم نشون بده و کمکم کن به فاطمه ثابت کنم من به قولم وفا کردم، کمک کن که باورش بشه. حداقل تو که میدونی من توی این دو سال هیچ کار به قول فاطمه حرامی انجام ندادم، همش حلال بود، حلالی که خودت تعریفش کردی. همون حلالش هم دیگه تموم شده بود . خودت شر شیدا رو از زندگیم کم کن... خودت اطمینان فاطمه رو بهم برگردون... ☺️👌 •• @asheghaneh_halal •• 💐••
[• #آقامونه😌☝️ •] ❣)• جانِ شیرین.. 😘)• فدایِ صحبتِ یار ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سعدی|✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(583)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🍁•° @Asheghaneh_Halal