📚✨
【• #تیڪ_تاب🎁 •】
.
.
✐ـــ ـ ــــ ـ سلامے به شیرینے شروع و به طراوت موفقیت.
به احتمال زیاد واژه " handbook " حداقل از گوشه و ڪنار رسانه ها به گوش خورده است. ولی به زبان خودمانے تر به ڪتابهایی گفته میشود که اطلاعات پایه و فرمولهای ڪلیدے هر حوزه اے را شامل میشود. در حقیقت handbook به شما یادآورے میڪند که در آن حوزه تخصصے و پیرامون حل معضل خاص چه ڪارهایی باید صورت بگیرد.
آنچه پیش روی شماست یڪ هندبوڪ است😌. هندبوڪے براے انتقال
مهارت هاے دانشجویـے🎓
✍🏻راهنماے زندگے دانشجویـے
از سرے ڪتابهاے طرح رفعت-۱✨
کتـــ📖ـاب :
ڪـــولہ پشـ🎒ـــتے
°| گردآورنده :
شقایق حق جوےجوانمرد- سمیه فرنیا|°
ناشر :
نشر آرما
#ڪتاب_خوب
.
.
مــطالـعہ با طـعـم لذٺـــــــ😃👇
°• 📚✨•° @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
😬] شَد دفعه دوفتم نیاید بلیم
مسابلت.
باس منو آبُلدن. اونم تُجا؟؟
خالِجه!!😤
🤔] اجههه فَدَت جِلیه تُنم و آلوم
نَسَم من و میبَلَن خونه خودمون؟؟
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_پنجاه_و_نه دیگه به جلوی در کارگاه رسیده بود، ماشین رو پارک کرد،
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت
-بله
-بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم
فاطمه نگاهی به برگه آزمایش انداخت... خون خونش رو میخورد، انگار تمام تنش داغ شده بود، لبش رو گاز گرفت ... حدسش درست بود ... عصبانی برگه رو مچاله کرد توی کیفش و دست ریحانه رو گرفت و از آزمایشگاه خارج شد.
به ریحانه قول داده بود ببرتش پارک، برای همین به سمت پارک حرکت کردند، ریحانه با دیدن تاب و سرسره دست مادرش رو رها کرد و به سمتشون دوید، فاطمه هم نیمکتی انتخاب کرد و نشست، دوباره برگه رو از کیفش بیرون آورد و نگاه کرد، نوشته بود 6 هفته، یعنی هنوز جون نگرفته بود ... خدا رو شکر ... شاید میشد کاری کرد ...
احساس میکرد به هیچ وجه انرژی به دنیا آوردن یک بچه دیگه رو نداره ... اما باید حتما به سهیل میگفت .. اونم حق داشت بدونه ... مطمئنا اونم راضی نمیشه با این اوضاع و احوال این بچه به دنیا بیاد ...
اوضاع روحی فاطمه خیلی خوب نبود، سهیل هم این رو میدونست، پس مشکلی نبود...
خسته ریحانه رو صدا زد و گفت: مامان جون زود می خوایم بریم ها...
ساعت 2 بود که سهیل از سر کار برگشت، بوی گل نرگس مستش کرده بود:
-دارم خواب میبینم یا این حقیقته؟
فاطمه از آشپزخونه بیرون اومد و با اینکه صورتش رنگ و رو رفته بود، لبخند خوشگلی زد که توی دل سهیل قند آب شد، همیشه عاشق لبخندهاش بود، فاطمه گفت: چی حقیقته؟
سهیل نگاهی به پیراهن گل گلی فاطمه انداخت و گفت:
-این بوی گلی که میاد از پیراهن توئه؟
فاطمه خنده صدا داری کرد و گفت:دیوونه شدی؟ من و ریحانه واسه تو گل خریدیم.
سهیل چشماش رو گرد کرد و گفت: بیا یکی بزن تو گوش من ببینم خوابم یا بیدار ... فاطمه خودتی؟!
-واقعا که خیلی بی مزه ای ... من هیچ وقت واسه تو گل نخریدم؟
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت -بله -بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم ف
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_یک
آخرین بار یادمه چند ماه پیش بود که اونم من واست خریدم
بعد هم با چشماش دنبال گل گشت و روی میز، یک گلدون سفید و زیبا دید که توش یک عالمه گل نرگس بود، با هیجان به سمتش رفت، گلها رو از گلدون در آورد و با تمام وجودش بو کردو گفت: آخیشت... از این گلها بوی زندگی میاد!!!
بعد هم در حالی که به سمت ریحانه میرفت گفت: فدای دختر یکی یه دونم بشم... چطوری وروجک؟
ریحانه که خودش رو برای باباش لوس میکرد گفت: بابا این گلها رو من برات خریدم ها
سهیل هم که ریحانه رو بغل کرده بود گفت: خوش سلیقه ای ها، به بابات رفتی.
سهیل و ریحانه با هم بازی میکردند و فاطمه هم با حسرت نگاهشون میکرد ... یاد علی افتاد ... چقدر با سهیل کشتی میگرفت ... چقدر خنده هاش شیرین بود ... هر وقت کشتی میگرفتند علی تمام تلاشش رو میکرد، گاهی وقتها سهیل واقعا خسته میشد و به نفس نفس می افتاد و تسلیم میشد ... زورش زیاد شده بود ... اگر میموند ... حتما پسر بی نظیری میشد...
قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد، سعی کرد به الان زندگیش فکر کنه، نه گذشته ای که دیگه تموم شده، به خدا، به سهیل، به ریحانه و به خودش قول داده بود تمام تلاشش رو بکنه ... قبل از اینکه کسی بفهمه اشکاش رو پاک کرد و میز غذا رو چید و طوری که صداش از صدای خندهای ریحانه بلندتر بشه داد زد: غذا حاضره...
ریحانه و سهیل که با دیدن ماکارونی خوشمزه ای که با تزئین زیبایی روی میز چیده شده بود به وجد اومدن و دستهاشون رو به هم کوبیدن، سهیل فورا به سمت اتاق رفت و مشغول عوض کردن لباسش شد و دائم مسخره بازی در میاورد که نخورین تا من بیام، ریحانه که از خنده غش کرده بود با خنده داد میزد: بابا بیا ... بابا بیا ...
فاطمه هم میخندید، اما دلش...
فاطمه در حال شستن ظرفها بود، سهیل هم توی جمع کردنشون کمک میکرد که فاطمه گفت: امروز رفتم جواب آزمایشو گرفتم.
-خوب؟ چی شد؟
-همون حدسی که میزدیم درست بود
سهیل سکوت کرد، فاطمه دوباره گفت: خدا رو شکر 6 هفتست، هنوز جون نگرفته. میتونیم سقطش کنیم
-اوهوم
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
.
.
یه رب بیس دقیقه دیگه
قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐
🆔 @Heiyat_Majazi
.
.
[• #آقامونه😌☝️ •]
•|: اے معنے مرد انقلابے آقا!😌
•|: تو نایب نورِ در غیابی آقا!💫
•|: اے خاڪ عبایت به سر نامردان😉
•|: #الحق_پسر_ابوترابے_آقا💚
۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید!
••چه تفاهم نابے داریم😉••
#رضا_قاسمی /✍
#سلامتے_امامخامنــهاے_صلوات📿
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍
#نگاره(682)📸
#ڪپے⛔️🙏
°•🦋•° @Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃🌸
#پابوس
✍ در راه رسیدن به تو گیرم بمیرم
اصلا به تو افتاد مسیـــرم ڪه بمیرم
یـــاصاحبالزمان🍃🌸
آقاجان دعامون ڪن این روزا
بیشتــر از همیشه به دعاتون نیاز داریم
آقاجان دعا ڪن توی این امتحانات سربلند
بیرون بیاییم، آقاجان من همه دلخوشیم اینڪه
#شمادوسمدارید،حتےشده به خاطره محبت حضرت مادر
ڪه هنوز توی دلم هست. آقاجان:)
یـــا چشــم بپوش از من و از خویش برانم
یــا تنگ در آغوش بگیرم ڪه بمـــــــیرم.
آقاجان اگه من صبح ظهور هیچ ڪار باشم،مےمیرم.
#خواهشمےڪنمدعامونڪنید
#اللهمعجللولیڪالفرج
#آقاجانمدستموبگیر
#تولیدےخودمون
#ڪلیپتولیدے
#بازنشر_حداڪثرے
الحمدللهڪهدرپناه
امـــامزمانیم👇🍃
❣| @Asheghaneh_halal
🍃🌸
عاشقانه های حلال C᭄
[• #مجردانه♡•] ⭐️پرسش هایی برای ازدواج برتر👇🏻 💛 مردی كه قصد جدی برای ازدواج دارد به دنبال محسنات خ
[• #مجردانه♡•]
⭐️پرسش هایی برای ازدواج برتر👇🏻
💛 اگر زنی به شما می آموزد كه چگونه مرد باشيد ، شما هنوز مرد نيستيد و اين زن مادر شما خواهد بود
💛 شما برای هميشه نزد مادر خود نمی مانيد و بعد از يادگيری او را ترك می كنيد .
💛با اين زن ازدواج نكنيد چون شما هنوز رشد خود را كامل نكرده ايد ، از اين زن بابت يادگيری آنچه نمی دانيد سوء استفاده نكنيد
💛مردی كه قصد جدی برای ازدواج دارد اين سؤالات را از خود مي پرسد :
💛 آيا اين زن كسی است كه من می توانم او را خوشحال كنم ؟
💛 آيا اين زن با آنچه من فرآهم می كنم راضی خواهد بود و يا الان راضی است؟
💛 آيا در راضی كردن اين زن قهرمان خواهم بود و به خودم افتخار خواهم كرد؟
💛 آيا می توانم به اين زن اعتماد كنم؟
#پایان
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
#پشتک
مادرانه
دستم را بگیر حضرت مادر...💚
خوشگل ــسازے😌👇
@ASHEGHANEH_HALAL
🍃
✨🌿🌼~•
#قائمانه
☔️نزدیکدانستن ظهور، موجب نورانیت دلها میشود.
💪این تمرینهای دستهجمعی در #بلایا، نوعی آمادگی برای #ظهور است
🔹این اوضاعی که در عالم پدید آمده است، روز به روز دارد ما را به وقایع قبل از ظهور نزدیکتر میکند. البته نمیدانیم که ظهور، چقدر به ما نزدیک شده است اما طبیعتاً وقتی وضعیت عالم را نگاه میکنیم، خودمان را هر لحظه به آن واقعیت بزرگ تاریخ بشریت، نزدیکتر احساس میکنیم.
🔹ما وقتی در این بلایا (مثل بیماری کرونا و...) این تمرینهای دستهجمعی و فعالیتهای جهادی را در کنار همدیگر انجام میدهیم، بهنوعی داریم آماده میشویم که امامت آن حضرت را بپذیریم و إنشاءالله که این کارها و این آمادگیها ما را لایق ظهور حضرت کند.
🔹جدا از دعا برای تعجیل فرج و اینکه فرمودهاند همۀ مؤمنین، آمادهشدن برای فرج را مدنظر قرار بدهند، همین توجه به امر فرج و احساس نزدیکبودن ظهور، خیلی موضوع مهمی است. اساساً اگر ما ظهور را نزدیک ببینیم، دلهای ما نورانی میشود و عبادتهای ما بهتر خواهد شد و حتی از بلایا هم بیشتر در امان خواهیم بود. این احساس نزدیکی برای ظهور واقعاً در تقویت ایمان مردم و در نزدیکشدن دلها به خداوند، تأثیر شگرفی دارد.
👤علیرضا پناهیان
🚩 گفتگو با رادیو اعتکاف - ۹۸.۱۲.۱۸
#السلامعلیالمهدیوعلیآبائه
#اللهمعجللولیکالفرج
#جمعههایبیقراری
@asheghane_halal
✨🌿🌼~•
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_یک آخرین بار یادمه چند ماه پیش بود که اونم من واست خریدم
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_دو
فاطمه نگاه مشکوکی به سهیل که داشت روی میز رو دستمال میکشه کرد و گفت: اوهوم یعنی چی؟
سهیل خندید و گفت: اوهوم یک کلمه خارجیه که تا به حال معادل فارسیش پیدا نشده.
فاطمه کلافه و با عصبانیت گفت: الان جای شوخیه؟ از مینا میپرسم، اون احتمالا میدونه کجا باید رفت و چیکار کرد ،یک سری آمپول و قرص داره که مصرف کنیم خودش سقط میشه
سهیل آروم گفت: حالا نمیخوای در موردش یک کم فکر کنی؟
-در مورد چی؟
-در مورد این که شاید این یک نعمت باشه که خدا فرستاده؟
-همه اتفاقای زندگی رو خدا نمیفرسته، یک سری از اون بداش نتیجه غفلت بنده هاشه، مخصوصا این یکی هاش...
سهیل چیزی نگفت و دستمال رو توی ظرف شویی تکوند و گفت: چایی نداریم؟
-زیر کتری رو روشن کن، جوش بود، اما سرد شده ...
سهیل در سکوت زیر کتری رو روشن کرد و به سمت تلویزیون رفت که فاطمه گفت: چی شد؟ چرا رفتی؟ داریم حرف میزنیم ها
-چی بگم؟ مگه نظر منو خواستی؟
-الان دارم گل لگد میکنم سهیل؟!
سهیل خندید و گفت: نه فعلا که داری ظرف میشوری
فاطمه دستاش رو آب کشید و گفت: تو نظر دیگه ای که نداری؟
-بذار یک کم فکر کنم!
فاطمه که مطمئن بود سهیل هم باهاش هم عقیده ست، اما الان با این طرز حرف زدنش چیز دیگه ای میدید، عصبانی شد وگفت: به چی فکر کنی؟ خوب اگه زمان بگذره که جون میگیره، اون موقع نمی تونیم کاری کنیم چون گناه داره
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
عاشقانه های حلال C᭄
💐•• #عشقینه #سجاده_صبر💚 #قسمت_صد_و_شصت_و_دو فاطمه نگاه مشکوکی به سهیل که داشت روی میز رو دستمال می
💐••
#عشقینه
#سجاده_صبر💚
#قسمت_صد_و_شصت_و_سه
سهیل چیزی نگفت، فاطمه با استکان چایی رو به روش نشست و گفت: سهیل؟ الان یعنی چی؟ من این بچه رو نمیخوام ها
سهیل به فاطمه نگاه نکرد و فقط گفت: اگه من بخوام راضی میشی نگهش داری؟
فاطمه که شوکه شده بود گفت: یعنی چی اگه من بخوام؟ ما قرارمون این نبود که بچه دار بشیم
-حالا که شدیم
فاطمه نفسش رو محکم بیرون داد و بعد از چند لحظه توی چشمهای سهیل نگاه کرد و گفت: اگه من نخوام راضی میشی سقطش کنیم؟
سهیل با شیطنت خندید و دستش رو روی شونه فاطمه گذاشت و با حالت مرموزی گفت: نه
فاطمه که عصبانی شده بود از جاش بلند شد و با صدای بلندی گفت: نه و نگمه، فکر کرده من باهاش شوخی دارم ،اصلا همین الان زنگ میزنم به مینا
سهیل که بی خیال روی مبل نشسته بود و به رفتن فاطمه به سمت گوشی نگاه میکرد گفت: تو این کارو نمیکنی؟
فاطمه برگشت و با کلافگی نگاش کرد و گفت: سهیل حوصله شوخی ندارم...
بعد هم به سمت گوشی رفت و شماره رو گرفت، سهیل از جاش بلند شد و خیلی عادی به سمت تلفن رفت و سیمش رو کشید. فاطمه که با تعجب نگاش میکرد گفت: چیکار میکنی؟
-چرا فکر میکنی باهات شوخی دارم؟ بهت گفتم اجازه بده یک کم فکر کنیم
-یک کم یعنی چقدر؟
-یعنی مثلا یکی دو روز
-خوب من تا به مینا بگم اون آمپولا رو واسم گیر بیاره اون یکی دو روزم میگذره
سهیل جدی شد و گفت: فاطمه تو الان احساست بر عقلت حاکمه، بذار یک کم جو بخوابه بعد تصمیم بگیر.
-من این بچه رو نمی خوام، می فهمی؟ اونم الان، توی این موقعیت ... هنوز سال علی نشده... اون وقت من حامله ام ...
اون وقت من دنبال خوش خوشانمم...
#ڪپےبدونذڪرناممنبع
#شرعــاحراماست☺️👌
•• @asheghaneh_halal ••
💐••
.
.
یه رب بیس دقیقه دیگه
قرارِمون همینجا...خُب؟!☺️🖐
🆔 @Heiyat_Majazi
.
.
#همسفرانه
یقه آخوندی💎
و تـه ریــش🍀
و نجــابت آقا😇
شده هر سه☝️
سبب عشق🍎
عمیقم به شما😇
#مرد_هم_باید_حیــا_داشته_باشه🌹🌿
@Asheghaneh_halal •💕•
2-hamsar-dehnavi.mp376029.mp3
960K
[• #ویتامینه ღ •]
🎧 | عـوامل خیـانت زن و شوهـر
💞 استاد دهنوے
ویتامینہ ـزندگے ڪنید😉👇
[•ღ•] @asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
#خدمت_سربازی👨✈️
🍃برخی از خانواده ها به پسرهایی كه سربازی نرفته اند، دختر نمی دهند. برخی از خانواده ها نیز برای پسر سرباز نرفته شان خواستگاری نمی روند و بعضی دیگر هم برای پسر سربازشان زن نمی گیرند.
سه گروه پسر وجود دارد. 👇🏻
گروه اول حاضر نیستند كه خود را به سختی بیندازند و معمولاً از پذیرش هرگونه مسئولیتی سرباز می زنند و به قول معروف بی كار و بی عارند.
🍃هرگز نمی توان به این افراد اعتماد و تكیه كرد. آنها معمولا می گویند: «چرا باید سربازی بروم وقتی می توانم این زمان را کار کنم و دو سال جلوتر باشم؟»
🍃این استدلال اگرچه منطقی به نظر می رسد اما در واقع نشان می دهد که پسر نمی خواهد با واقعیت های موجود کنار بیاید و به دنبال فرار از وظایف خود است بنابراین باید از ازدواج با آنها اجتناب کنید.
🍃 گروه دوم،كسانی اند كه به دلیل شرایط كاری و خانوادگی دلیلی برای سربازی رفتن نمی بینند. بیشترین افراد این گروه را كسانی تشكیل می دهند كه به كارهای آزاد اشتغال دارند.
ازدواج با افرادی كه حاضر نیستند هرگز به سربازی بروند مشكلات زیادی در زندگی فردی و زناشویی ایجاد می كند زیرا جامعه و قانون ما برای آنها محدودیت هایی ایجاد نموده است.
🍃 طبق قوانین كشور ما استخدام و به كارگیری فردی كه سربازی نرفته به خصوص در ادارات دولتی و نیمه دولتی ممنوع است. نقل و انتقال هرگونه سند رسمی برای این افراد غیرممكن است. حق خروج از كشور و رفتن به سفرهای برون كشوری از این افراد سلب شده است مگر با ضمانت هایی.
#پسرانخودرامزدوجبنماییدخواهشا😕
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal