eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.4هزار دنبال‌کننده
21.1هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☀️| |°•° ••🌟به شـوق گوشـہ‌ے چـشـم تو غوغایےست در عالـم ‌••🌟 طبیبے چـون تو را هر گوشـہ مےخوانند بیماران… ✋ ☀️| |•°• @asheghaneh_halal
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🎁 💍 🧕ڪاش‌مولانا‌ببیند قهــــرِ چشمــآنِ تـــو را.... تـــا نگوید نیست در عآلم🙈 🧐 ، 💚 🍃 🍃 😉 👇 💚 (: الهــي‌ڪه‌خداے‌مهربونمون‌یار ‌امام‌زمانےنصیب‌مجردامون‌ڪنه☺️ یـــارامام‌زمــانےپسند‌قسمتـــتون😍😉👇 @asheghaneh_halal ڪار‌برای‌امام‌زمانم خستگــےنداره💚👆 🎁
°🐝| |🐝° 🤪] شِلا دولابایَم لِنجِه به لنجه است؟ 😜] شون که خلگوسا بازیگوسن از حونه لَفتن بیلون. الن باید بيلَن دَلَنطینه بسن استودیو نےنے شو؛ آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇 °🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #تمام_زندگے_من↯ #قسمت_دوازدهم🤩🍃 ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از
[• 💍 •] 🤩🍃 تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ … اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود … اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد … یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم … – متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ … با بی حوصلگی هلم داد کنار … – برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه … برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم … – اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد … و خودم به تنهایی سحری خوردم … بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم … چشمش که بهم افتاد با خنده گفت … – سلام … چه عجب پاشدی؟ … می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید … – م … م` … همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت … – جان متین؟ … رفت سمت وسایلش … – شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه … همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد … در رو که بست، افتادم زمین … • • ادامھ‌ دارد...😉💚 • • نـویسندھ: شهید سیدطاها ایمانے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫 [•📖•] @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #تمام_زندگے_من↯ #قسمت_سیزدهم🤩🍃 تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین
[• 💍 •] 🤩🍃 تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا … بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت … متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت … کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد … حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش … – سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ … – امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی … رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد … – هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن … سرش رو از کمد آورد بیرون … – امشب این لباست رو بپوش … و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم … • • ادامھ‌ دارد...😉💚 • • نـویسندھ: شهید سیدطاها ایمانے 😎🖐 🚫⇜ ...🚫 [•📖•] @asheghaneh_halal
•[🕊]• ♡ بگویم دلم هوای شمـآ ڪرده که باز قلم در دست؛ هے بنویسم و ندانم از چه و کجا؟! اگر در میـآن سرای واژگان؛ قلمـت بلدچے باشد و جوهرش؛ خون و لوله‌اش؛ راه خون و تو با خون دل بنویســے خوب میتواند تو را به سرای خط مقدمےها ببرد و پشت خط را برایت پشت جبهه ڪند و تو ڪلنجار روے ڪه چــه؟! نام و رسم دنیایے و القاب دنیا دوستت را به راه و وادی اے الهے‌پسند و خداخواه |تغییر| دهے... ببین از خون دل گفتن و یا نوشتن چه ها ڪه نمیڪند! سیر تحولے لابــلآے واژگآنــ ـ راه میـ اندازد ڪه نگـــو! این تغییر دادنهـا براے رفقــای خآکے و جبهــه و جنگـ کم ناآشنــا نیست.. بلدچیان راه عاشقے شاید قلم به دست نبوده اند اما خوب راه بلد بودند و اول شهید راه خون نشان از این میدهد که اول خود را یافتند و بلد شدند و بعد بلده کار راه و معبر عاشقےـ.. |• تقدیم به شهداییـ ڪه بلدچـی اطلاعات عملیات بودند و راه ها تا دل دشمن به خط میزدند...! •| 💔 ✏️ . . •❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇 |🔑| @asheghaneh_halal
[• #آقامونه😌☝️ •] °|• گر چه در👇 °|• خیلِ تو بسیار☺️ °|• بِه از ما باشد😌 •|° ما تو را💚 •|° در همه عالم🌍 •|° نشناسیم نظیر😉 ۱۴ ثانیه به عڪس☝️😍 بنگرید! ••چه تفاهم نابے داریم😉•• #سعدى /✍ #سلامتے_امام‌خامنــه‌اے_صلوات📿 #شبنشینے_با_مقام‌معظم_دلبرے😍 #نگاره(703)📸 #ڪپے⛔️🙏 °•🦋•° Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[• #صبحونه 🌤•] •• [عطـر نارنـج🧡•°] بوۍ صُبــح💛°• براۍ [دوسٺ داشتنټ💜•°] آفتاب را در فنجـانِ شعرمـ💙°• نِشانـده ام•• #عرفان_یزدانی #صبحـتون‌بعشق❤️🍃 [•♡•] @asheghaneh_halal
🍃💕 { 💌 } 🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️ 🍃هفته‌اے‌ڪه‌اولین‌روز‌آن‌با‌نآم‌شما‌آغاز‌شودرا 😍🍃 ،صلوات📿 الحمدلله که در پناه حضرت‌پدریم💕👇 🍃🌙|@Asheghaneh_halal
#همسفرانه |💓| . . منـ و ـفاطمہ🍃 همـچون دو² ڪبوتر در لانہ‌اے بودیم...😇♥️ . . |🌙| #امام‌علے‌‌_علیہ‌السلام |🦋| #زندگےهاتون‌علــوے •💕• @asheghaneh_halal •💕•
💚🍃 🍃| ✍حاج اسماعیل دولابی(ره): اگر پرده کنار برود و به حقایق واقف شویم بیش از آنکه خدا را برای دعاهایی که اجابت کرده شاکر باشیم برای دعـاهایی که اجابت نکرده شاکر می شویم. 💚🍃 🍃| @asheghaneh_halal