☀️|
|°•°
#قرار_عاشقے
••🌟به شـوق گوشـہے چـشـم تو غوغایےست در عالـم
••🌟 طبیبے چـون تو را هر گوشـہ مےخوانند بیماران…
#السلامعلیڪیاعلےبنموسےالرضاالرمتضے✋
☀️|
|•°• @asheghaneh_halal
🎁
#همسفرانه 💍
🧕ڪاشمولاناببیند
قهــــرِ چشمــآنِ تـــو را....
تـــا نگوید نیست در عآلم🙈
#زهجـرانتلختـر🧐
#قهـرنڪنیدبآهم،#حیفاست✋
#عشقبهزندگےمعنامےدهدالخصوصاگهدلبــردلت
#امـــامزمــانےباشه💚
#آقایونمتآهلهواےدلبردلتونوداشتهباشید🍃
#خآنماهواےیارےڪهامامزمانبراتونپسندیدهداشتهباشید🍃
#خآنموآقاخطاببههمسرتون😉
#خیلےفورےفوتےبفرمآییدڪه👇
#خوشابهبختبلندمڪهدرڪنارمنے💚
#پےنوشت(:
الهــيڪهخداےمهربونمونیار
امامزمانےنصیبمجردامونڪنه☺️
یـــارامامزمــانےپسندقسمتـــتون😍😉👇
@asheghaneh_halal
ڪاربرایامامزمانم
خستگــےنداره💚👆
🎁
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
🤪] شِلا دولابایَم لِنجِه به لنجه است؟
😜] شون که خلگوسا بازیگوسن
از حونه لَفتن بیلون.
الن باید بيلَن دَلَنطینه بسن
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #تمام_زندگے_من↯ #قسمت_دوازدهم🤩🍃 ما چند ماه توی خونه پدر و مادر متین بودیم … متین از
[• #عشقینه💍 •]
#تمام_زندگے_من↯
#قسمت_سیزدهم🤩🍃
تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین نماز نمی خونه … نمی دونم چطور تا اون موقع متوجه نشده بودم … با هر شیرین کاری، حیله و ترفندی که بلد بودم سعی می کردم به خوندن نماز ترغیبش کنم … توی هر شرایطی فکر می کردم اگر الان فلان شهید بود؛ چه کار می کرد؟ …
اما تمام تلاش چند ماهه من بی نتیجه بود …
اولین رمضان زندگی مشترک ما از راه رسید … من با خوشحالی تمام سحری درست کردم و یه ساعت و نیم قبل از اذان، متین رو صدا کردم … اما بیدار نشد …
یه ساعت قبل از اذان، دوباره با محبت صداش کردم …
– متین جان، عزیزم … پا نمیشی سحری بخوری؟ … غذا نخوری حالت توی روز بد نمیشه؟ …
با بی حوصلگی هلم داد کنار …
– برو بزار بخوابم … برو خودت بخور حالت بد نشه …
برگشتم توی آشپزخونه … با خودم گفتم …
– اشکال نداره خسته و خواب آلود بود … روزها کوتاهه … حتما بدون سحری مشکلی پیش نمیاد …
و خودم به تنهایی سحری خوردم …
بعد از نماز صبح، منم خوابیدم که با صداهای ضعیفی از آشپزخونه بیدار شدم … چیزی رو که می دیدم باور نمی کردم … نشسته بود صبحانه می خورد … شوکه و مبهوت نگاهش می کردم … قدرت تکان خوردن یا پلک زدن رو هم نداشتم …
چشمش که بهم افتاد با خنده گفت …
– سلام … چه عجب پاشدی؟ …
می خواستم اسمش رو ببرم اما زبانم حرکت نمی کرد … فقط میم اول اسمش توی دهنم می چرخید …
– م … م` …
همون طور که داشت با عجله بلند می شد گفت …
– جان متین؟ …
رفت سمت وسایلش …
– شرمنده باید سریع برم سر کار … جمع کردن و شستنش عین همیشه … دست خودت رو می بوسه …
همیشه موقع رفتن بدرقه اش می کردم و کیفش رو می دادم دستش … اما اون روز خشک شده بودم … پاهام حرکت نمی کرد …
در رو که بست، افتادم زمین …
•
•
ادامھ دارد...😉💚
•
•
نـویسندھ:
شهید سیدطاها ایمانے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
[•📖•] @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #تمام_زندگے_من↯ #قسمت_سیزدهم🤩🍃 تمام روزهای من به یه شکل بود … کم کم متوجه شدم متین
[• #عشقینه💍 •]
#تمام_زندگے_من↯
#قسمت_چهاردهم🤩🍃
تلخ ترین ماه عمرم گذشت … من بهش اعتماد کرده بودم … فکر می کردم مسلمانه … چون مسلمان بود بهش اعتماد کرده بودم … اما حالا …
بدون اینکه بفهمه زیر نظر گرفتمش … تازه مفهوم حرف پدرم رو درک می کردم … پدرم حق داشت …
متین پله پله و کم کم شروع کرد به نشان دادن خود حقیقیش … من به سختی توی صورتش لبخند می زدم … سعی می کردم همسر خوبی باشم … و دستش رو بگیرم… ولی فایده نداشت …
کار ما به جایی رسیده بود که من توی اتاق نماز می خوندم… و اون بی توجه به گناه بودن کارش، توی تلوزیون، فیلم های مستهجن نگاه می کرد … و من رو هم به این کار دعوت می کرد …
حالا دیگه زبان فارسی رو هم کاملا یاد گرفته بودم … اون روز، زودتر از همیشه اومد خونه … هر چند از درون می سوختم اما با لبخند رفتم دم در استقبالش …
– سلام متین جان … خوش اومدی … چی شده امروز زودتر اومدی خونه؟ …
– امروز مهمونی خونه یکی از دوست هام دعوتیم … قبلا زبان بلد نبودی می گفتم اذیت میشی نمی بردمت … اما حالا که کاملا بلدی …
رفت توی اتاق … منم پشت سرش … در کمد لباس های من رو باز کرد …
– هر جایی رو هم که نفهمیدی از من بپرس … هر چند همه شون انگلیسی فول بلدن …
سرش رو از کمد آورد بیرون …
– امشب این لباست رو بپوش …
و کت و شلوار بنفش سلطنتی من رو گذاشت جلوم …
•
•
ادامھ دارد...😉💚
•
•
نـویسندھ:
شهید سیدطاها ایمانے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
[•📖•] @asheghaneh_halal
•[🕊]• #شهادت_آرزومه♡
بگویم دلم هوای شمـآ ڪرده که
باز قلم در دست؛ هے بنویسم و
ندانم از چه و کجا؟!
اگر در میـآن سرای واژگان؛
قلمـت بلدچے باشد و جوهرش؛
خون و لولهاش؛ راه خون
و تو با خون دل بنویســے
خوب میتواند تو را به سرای
خط مقدمےها ببرد و
پشت خط را برایت پشت جبهه ڪند
و تو ڪلنجار روے ڪه چــه؟!
نام و رسم دنیایے و القاب دنیا دوستت
را به راه و وادی اے الهےپسند و
خداخواه |تغییر| دهے...
ببین از خون دل گفتن و یا نوشتن
چه ها ڪه نمیڪند!
سیر تحولے لابــلآے واژگآنــ ـ
راه میـ اندازد ڪه نگـــو!
این تغییر دادنهـا براے
رفقــای خآکے و جبهــه و جنگـ
کم ناآشنــا نیست..
بلدچیان راه عاشقے
شاید قلم به دست نبوده اند
اما خوب راه بلد بودند
و اول شهید راه خون
نشان از این میدهد که اول
خود را یافتند و بلد شدند
و بعد بلده کار راه و معبر عاشقےـ..
|• تقدیم به شهداییـ ڪه
بلدچـی اطلاعات عملیات بودند
و راه ها تا دل دشمن به خط میزدند...! •|
#اللهمالرزقناشهادتفےسبیلالله
#التماسدعاۍشهـادت💔
#بےنشان✏️
.
.
•❣• اینجا؛ صآف برو بغلِ خُدآ 👇
|🔑| @asheghaneh_halal
🍃💕
{ #پابوس 💌 }
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️
🍃هفتهاےڪهاولینروزآنبانآمشماآغازشودرا
#همهجورهخریدارم😍🍃
#برخاتمانبیامحمدمصطفے،صلوات📿
الحمدلله که در پناه حضرتپدریم💕👇
🍃🌙|@Asheghaneh_halal
💚🍃
🍃|
#طلبگی
✍حاج اسماعیل دولابی(ره):
اگر پرده کنار برود و به حقایق
واقف شویم بیش از آنکه خدا
را برای دعاهایی که اجابت کرده
شاکر باشیم برای دعـاهایی که
اجابت نکرده شاکر می شویم.
💚🍃
🍃| @asheghaneh_halal