Sobh-ShahadatImamSadegh1392[01].mp3
2.18M
[ #خادمانه | #ثمینه 💔 ]
🕯فرازهایی از زیارت
امام صادق (ع)💔
🔺 بانوای: #حاجمیثممطیعی🕯
👈 مشاهده متن :
Meysammotiee.ir/post/1136
شهادت حضرت امام صادق جانمان تسلیت باد💔
#دعامون_کنید💔
کار برای امام زمانم
خستگی نداره👇✋
☑️ | @Asheghaneh_halal
[• #مجردانه♡•]
⚠️|از مجرد بودنتان نگرانید
🍃|واقعیت این است که انسان
ابعاد وجودے متعددے دارد و
براے احساس خوشبختے لازم
است انسان در همه ابعاد زندگے
رشد و موفقیت هایے کسب کند.
💠|اگر تمایل دارید که ازدواج
کنید و بابت مسئله تجرد خود
نگران هستید، یک سوال از شما
دارم: آیا زندگے شما از هر جهت
پربار است و تنها حضور یک همسر
را براے تکمیل خوشبختے کم دارید؟
آیا شما در حال حاضر احساس خوشبختے مے کنید؟
🌷|براے اینکه بتوانید به این سوال
مهم، جواب درستے بدهید، تقاضا
میکنم زندگے خود را از شش جهت
اصلے بررسے کنید:
••وضعیت سلامتے
••وضعیت شغلے
••وضعیت مالے
••وضعیت روابط با اطرافیان
••رشد شخصے(دانش و مهارت
و رشد معنوی)
••تفریحات
🔰|به هر کدام از موارد بالا از یک
تا صد چه نمره اے مےدهید؟
آیا از نمره خود در هر جنبه راضے هستید؟
#دانستنےهاےپیشازازدواج
#خودشناسے👌
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
🌷🍃
🍃
#چفیه
|دستهای روغنی پدرش را میبوسید|
پدرش ڪه از سرڪار برمیگشت،
تمام قد جلوی او میایستاد و
دستش را میبوسید.
بہ قدیر میگفتم
دستان پدرت روغنی است
اما او میگفت:
من بہ این دستها افتخار میڪنم .
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_قدیر_سرلک
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•|🕊|• @Asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
🌺🍃~°
🦋| #ریحانه |🦋
معنی واقعی غیرت؛
یعنی فردای روزی که دشمن بعثی خرمشهر رو گرفت،
جسد بی جان و عریان دختر خرمشهری رو
به تیرک بلندی بستند
و اون طرف کارون مقابل چشم های
رزمنده های ایرانی گذاشتند...😔
رگ غیرت رزمنده های دلیر ایرانی
به جوش میاد و تکاورهای
نیروی زمینی ارتش
سه تا شهید می دهند تا بلاخره
جسد اون دختر رو پایین میارند
و به خاک میسپرند...💔
حالا فکر کنید؛
چند روز پیش بعضی کانالا مطلبی رو
با عنوان حذف برخی کلمات از دایره لغات فارسی مطرح کردن که
دوتا از اونها #غیرت و #ناموس بود ‼️
#مردانِ_غیــور_ایرانی🍃🌹
💚•• ـوَ خُــدا ـخواست
ڪه تو ریحانهے خلقت باشے👇🏻
@asheghaneh_halal
🌺🍃~°
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[🖤•✨]
#خادمانه
قال الصادق(؏)🍃••
عشاق الحسین🙃••
خون گریہ کنید😭••
بر داغ حسین💔••
#شهادتامامصادقتسلیت😔
[🖤•✨] @Asheghaneh_Halal
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
|•😇•| خوشبحال ڪسۍ
|•✨•| ڪہ در صحــنات
|•☔️•| زیر باران اسیر خواهد شد
#السلام_علیڪ_ایهـا_الرئوف💚🌱
#20:20
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
|🦋| رُوزْگٰاریسـْــٺ ڪـِہْ
|😇| سـُودٰاےِ ٺـُو دَرْ سـَرْ دٰارَمـْ
|👀| اَگـــَـرَمـــْ سـَـــــرْ بـــِــرَوَدْ
|😌| نـِمےرَوَدْ سـُودٰایـَٺــْ
#ٺاآخرعمرم_دوستٺ_دارم😋💓
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو|🐝°
میدونِشتین تِہ امسَب
سَهادت امام شادقہ😢••
بَلاے همتون دعا میتُنَم🙏••
تِہ حالتون خوف خوف باسہ☺️••
و بہ همہ آلِژو ها و حاژت هاتون
بِلـِسید😍••
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
°🍼° @Asheghaneh_Halal
○●○
🍃🌸
#پابوس
﷽ #سلام_امام_زمانم ﷽
🍃🌺
روشن نمیشود روزگارمان
بہ این خورشیدهای تڪراری!
🍃
بیا و بتاب ڪہ تــــو
صبح این جهان هستی...✋
#اللﮩـم_عجـل_لولیـڪ_الفـرجــــ
#السلامعلیڪیاقائمآلمحمد
#اللهمعجللولیڪالفرج
.
.
∫💞∫ جانےدوبارھ بردار،
با ما بیا بھ پابوسـ👇
🍃🌸 @asheghaneh_halal
○●○
[• #مجردانه♡•]
••دلــ💚 را
||ســ😍ـر شوقے
••اگـ🍃ـرم هست
||تـ💞ـو آنے
#حمید_رها
#ذوقروزهاےمتأهلے🙈
مجردان ـانقلابے😌👇
[•♡•] @asheghaneh_halal
•🕊•🍃•
|• #طلبگی •|
حاج آقادولابی🍃
خوشحال کردن شخص محزون،
چه با بذل مال،
چه با حرف و سخن
و چه با نشستن پهلوی او،
|کفاره ی گناهان |است
#کفاره🍃
#خوشحال_کن😍
| @asheghaneh_halal |
•🕊•🍃•
🌷🍃
🍃
#چفیه
.
دکتر گفت:
به هرحآل برای جنگیدن هم آدم نیاز
به استراحت داره وهم نیاز به خواب.
اگر بخوای اینجوری پیش بری حتما
از پا مےافتی!
ابراهیم گفت: من هم دلم میخواد
چند دقیقه چشم روی هم بگذارم
اما دشمن امان نمیده.
وقتش که برسه من هم فرصتِ
خواب پیدا میکنم!
یه خواب عمیق و طولانی..
«قرن ها خواهیم خفت
زیر این ابر سـفید
روی این موج کبود
ته این دره ژرف »
دکتر گفت:
ان شاءالله صد سآل زنده باشی .
و ابراهیم تبسم کرد :)
#شهید_ابراهیم_همت
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
•|🕊|• @Asheghaneh_halal
🍃
🌷🍃
••🍃🕊••
#خادمانه | #چفیه
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
•• شهید محمودرضا بیضائی ••
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ📿🍃
سخنی از شهید:
شیعه به دنیا آمده ایم که موثر در تحقق ظهور مولا باشیم ...
[🌷]ارسال صلوات ها
[🌷] @Deltang_karbala99
جمع صلـوات گذشتہ:
• ۳۹۰۰ •
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
@asheghaneh_halal
••🍃🕊••
🌺🍃~°
🦋| #ریحانه |🦋
من ملڪـ👸🏻ـه هستم!
آرے ، خـ✨ـداے مهـــربانم
مرا ملڪه آفرید و چادرم،
تاجـ👑 بندگےام را بر سرم نهاد ...
و مرا فرمانرواے
چشمان آدمیان منصوبـ✍🏻 کرد...!!
چرا ڪه من تعیین میڪنم🙋🏻
چه کسی لایق دیدن زیبایی هایم باشد😇
من ملڪه هستم!!
چــ🌼ــادرم
خود نمادِ ملڪه بودنِ من استــ😌...!
#ریحــانھ_خــدا🌿🌷
💚•• ـوَ خُــدا ـخواست
ڪه تو ریحانهے خلقت باشے👇🏻
@asheghaneh_halal
🌺🍃~°
مداحی آنلاین - بمیرید بمیرید در این عشق بمیرید - کریمی.mp3
6.66M
[•🎧•]
#ثمینه
°|💔|°بمیــــرید بمیریــــــد
°|💔|°در ایـــن عشــــــق بمـــیرید
←محـــمود ڪـریمے🌸
ـتو خلوتٺ گوش بِده👇
🎤:🍃 @asheghaneh_halal
[•🎧•]
•{☀️}•
{ #قرارعاشقے🕗 }
.
.
♥️|•• مشهـد
😍|•• پر از حسهاۍ خوب است
مثـلا وقتی راننـده تاکسۍ
صـدا مۍزنـد : حـ🙃ـرم؟!
#دلتنگمشهدالرضا
#ورودےبابالجوادتانآرزوستـ✨
.
.
{🕊} حتمآ قــرار شاه و گـدا
هستــ یـادتـانــ!👇
@Asheghaneh_halal
•{☀️}•
﴾💞﴿
﴿ #همسفرانه ﴾
.
.
/°• هزار قصهـ🍃
°•\ نوشتیمـ🖐🏻
/•° بر صحیفہے #دلـ❤️
°•\ هنوز
/•° عشق #تو✨
°•\ عنوان سرمقالهے🌸
/•° ماستـ🖐🏻
.
.
[🌎]ـتو مـــــرا
جـــــان و جـــــهانے👇
﴾💞﴿ @Asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
[• #عشقینه💍 •] #ٺـاپـروانگے↯ #قسمت_شصت_و_هشتم🦋🌱 ترانه که سینی چای را تعارف کرد، انگار فکرش به زمان
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_شصت_و_نهم🦋🌱
ارشیا خیره شد به چشم های کنجکاو ریحانه و پرسید:
_حتی اگه در مورد طاها باشه؟!
هیچ گناهی مرتکب نشده بود، تمام سال های گذشته و حتی از وقتی پای سفره ی عقد با ارشیا نشسته بود، تمام ذهن و قلبش را متعلق به همسرش می دانست و بس! اصلا جایی و دلیلی برای فکر کردن به پسرعمویی که خودش ردش کرده بود نداشت. علاوه بر متاهل بودن متعهد هم بود، با این افکار تبسم کوچکی کرد و پاسخ داد:
_حتی اگه در مورد پسرعمو باشه
_خواستگارت بوده نه؟
به صورت و فک منقبض شده ی ارشیا نگاه کرد، نمی دانست از کجا، اما حالا که بالاخره فهمیده بود باید دلش را آرام می کرد و خیالش را راحت. با خونسردی گفت:
_بله، همه ی دخترا قبل از ازدواج یه تعدادی خواستگار دارن
_بعد از ازدواج چی؟ بهشون فکر می کنن؟
_نمی دونم من جای بقیه نیستم...
_جای خودت جواب بده... لطفا
_نه! من بعد از ازدواج فقط به یه مرد فکر کردم اونم تو بودی. طاها برام با مردای دیگه فرقی نداره...
انگار نفسش را راحت بیرون فرستاد، موهایش را عقب زد و گفت:
_از تو غیر از این توقع نداشتم! تمام سال هایی که باهم زندگی کردیم؛ البته به جز چند ماه اول که هنوز تحت تاثیر رفتار مه لقا و نیکا بودم، به تو اعتماد داشتم و همه جوره خیالم راحت بوده ازت. همون موقع هام که پا پیش گذاشته بودم فریبا گفته بود پسرعموت خاطرخواهت بوده و بهش گفتی نه، می دونستم چرای نه گفتنت رو، ولی می ترسیدم. می ترسیدم ازینکه دلت با من نباشه و به جبر روزگار و بنا به مشکلی که داشتی بهم بله داده باشی و یه روزی از دستت بدم. اما بعدها فهمیدم تو از جنس نیکا نیستی... پاکی، خیلی پاک تر و نجیب تر از اون! انقدری که حالا هم واهمه داری از اینکه چند ثانیه نگاهت به نامحرم گره بخوره و گناه کنی!
باورت میشه هرچی به عقب برمی گردم تنها نقطه ی مثبت زندگیم رو آشنا شدن با تو می بینم؟ تو دید منو نسبت به زن ها عوض کردی. اون بذر کینه و انزجاری که نیکا با کثافت کاری هاش و مه لقا با جاه طلبی و مثلا روشنفکریش توی دلم کاشته بودن از بیخ و بن کندی. بجاش مهر پاشیدی و خوبی...
چه عجیب بود اعترافات ارشیا و این فضای معنوی... توی دلش قند آب می کردند، با محبتی که از ته قلبش می جوشید چشم دوخته بود به ارشیا و از کسی خجالت نمی کشید، نه غریبه بودند و نه تازه عروس و داماد! اصلا کسی حواسش به آن ها نبود... دوست داشت باز هم بشنود.
_همین صبوریت، این ایمانت ریحانه، منو به خیلی جاها رسوند. یکیش پیدا کردن بی بی هست! درست پرتم کردی به دوران بچگی، توی سی و چند سالگی مامان بزرگ دلشکستت رو پیدا کنی و بشی مرهم زخم کهنه ش! دست پدرت رو بگیری و ببری آشتی کنون... شاید اگه نذری های تو نبود، امامزاده رفتنت و داستان مدام به شهدا سر زدنت نبود، همه چیز همونجور یخ و بی سر و ته پیش می رفت.
صدای زنعمو حواسشان را پرت کرد، دوتا کاسه چینی پر از شله زرد گذاشت روی تخت و گفت:
_ببخشید، از خودتون پذیرایی کنید آقا ارشیا. ریحانه جان دارچینم هست اگه دوست داری بریز خودت. نوش جانتون
ارشیا محترمانه تشکر کرد و کاسه را برداشت. باز هم تنها شده بودند.
_برات خبر مهم داشتم، اما گوشیت رو جواب ندادی
خجالت زده سرش را انداخت پایین، ارشیا ادامه داد:
_تا حالا به معجزه اعتقاد نداشتم، نمیگم الان خیلی دارم! اما نظرم در مورد خیلی از مسائل اعتقادی داره برمی گرده. مخصوصا با اتفاق های اخیر... اون از بچه و اینم از...
_از چی؟ مگه چیزی شده؟
_بله
_خب؟
_نیکا و افخم رو گرفتن
_افخمو گرفتن؟! جدی میگی؟ خدای من... خبر به این مهمی رو الان باید بهم بگی؟
_از اونی گلایه کن که پیله دور خودش بسته بود!
_صبر کن ببینم... نیکا چه ربطی به افخم داره؟! انگار اسم اونم آوردی
_بله، چون همدست بودن!
_چی؟!
•
•
ادامھ دارد...😉💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼
[• #عشقینه💍 •]
#ٺـاپـروانگے↯
#قسمت_پایانی🦋🌱
نزدیک بود از تعجب شاخ دربیاورد، به گوش هایش اعتماد نداشت، دوباره پرسید:
_نیکا با افخم همدست بوده؟!
_متاسفانه بله، انگار راسته که میگن آدم بیشتر از خودی ضربه می خوره. البته واقعیت اینه که من ازین ماجرا خبر داشتم.
_خبر داشتی؟ یعنی چی ارشیا؟
_همون روز که تصادف کردم داشتم می رفتم فرودگاه چون باخبر شده بودم که نیکا چند وقتیه با افخم می پره و دور و ورش می پلکه! حدس زدنش سخت نبود که نیکا می خواسته ضربه ی بدی به من بزنه تا ازم انتقام بگیره...
_باورم نمیشه! یعنی یه آدم می تونه انقدر کینه ای باشه؟
_باورت بشه؛ متاسفانه بله... همه شبیه تو نیستن!
_مگه من چه شکلیم؟
_مهربون و بخشنده
لبخند زد... این حرف ها را شنیدن برایش تازگی داشت، مقداری دارچین روی کاسه اش ریخت و گفت:
_حالا چی میشه ارشیا؟
_چی؟
_قضیه ی کلاهبرداری و پولا و...
_بعد از دستگیریشون تقریبا باید خوشحال باشیم که اوضاع به حالت قبلی برمی گرده خداروشکر.
_خداروشکر
_البته با یه دوز کوچیک تفاوت، یه سری فکرا و ایده های جدید دارم که باید عملی بشه
_خیره ایشالا
_حتما هست... سر فرصت باهات مطرح می کنم و مشورت می کنیم
_با من؟!
_بله، من دیگه اون ارشیای خودخواه و خود رای سابق نیستم ریحانه... شما و بی بی و زری خانم همه چیز رو عوض کردین! حالا حتی فوق العاده خوشحالم که قراره یه موجود جدید وارد زندگیمون بشه، به قول بی بی "یه فرشته ی خوش قدم که هنوز نیومده کلی خبرای خوب برای مامانو باباش آورده!" میشه این معجزه رو دوست نداشت ریحانه؟
به همین زودی حاجت هایش برآورده می شد، پشت سر هم توی دلش خدا را شکر می کرد و بابت همه ی اتفاق های خوب جدید از او ممنون بود. ارشیا ادامه داد:
_دوستش دارم چون شما مادرش هستی، یه خانم نجیب و موقر و مهربون... ببینم، تو حرفی نداری؟ هنوز دلخوری؟
_بودم، دلخور بودم اما الان دیگه نه. من فقط توقع دارم دیگه اون ارشیایی نباشی که از موضع بالا نگاه می کرد و به هیچ بندی وصل نبود. همین!
_قبول دارم بانو... اما این شکستن باعث شد موضع گیری هامم عوض بشه. در ضمن اینم گواه وصل شدن دوبارم به اعتقاداتی که بخاطر تربیت مه لقا گمش کرده بودم.
از جیب کتش چیزی درآورد و جلوی ریحانه گذاشت.
_بلیطه؟!
_بله
_خب؟
_رفت و برگشت به مشهد... فکر کردم برای خوبتر شدن جفتمون بعد از این همه مصیبت لازمه... ریحانه؟ داری گریه می کنی؟!
با کف دست اشک های روی گونه اش را پاک کرد و گفت:
_اشک شوقه آخه انگار همه چیز خوابه
_ولی من تازه از یه خواب بلند بیدار شدم... ببینم حالا موافق مسافرتی اصلا؟ اذیت نمیشی؟
_معلومه که نه! خیلی خوبه ارشیا، خیلی
ارشیا با لحنی شوخ گفت:
_پس پاک کن این اشکا رو، الان عموت در مورد من چه خیالی می کنه آخه خانوم؟!
خندید و دست ارشیا را گرفت:
_ممنونم ازت، هیچی نمی تونست انقدر خوشحالم کنه
_از من تشکر نکن، مشهد رفتن به مغز خودم نرسید، پیشنهاد مامان بزرگ بود.
_عزیزم... پس حالا که این سفر پیشنهاد بی بی بوده خیلی بی معرفتیه که خودش نباشه
_اتفاقا می خواستم بگم... اما گفتم شاید دلت بخواد اولین سفر زیارتیمون رو تنها باشیم
_بی بی انقدر دوست داشتنیه که اگه به من بود حتی پیشنهاد می دادم که پیش خودمون زندگی کنه.
_پس بلیط ها رو سه تاش می کنم
_ممنونم
_من از تو ممنونم ریحانه، حتما توام بلدی اما بی بی میگه وقتی نذری امام حسین رو می خوای بخوری حتما بسم الله الرحمن الرحیم بگو، این شله زرد خوردن داره... بسم الله
شیرینی وصال دوبارشان خاص تر از این هم می شد؟ به همسرش با عشق نگاه و زیر لب و آرام زمزمه کرد:
_من کمی دیر به دنیای تو پیوستمو این
قسمتی هست که من سخت از آن دلگیرم...
ناگهان گوش جانش پر شد از صدای نوحه ی آشنا... بر مشامم می رسد هرلحظه بوی کربلا...
به بلیط ها نگاه کرد و فکر کرد، "منم طلبیده شدم! اونم با کسانی که دوستشون دارم، ایشالا کربلا هم قسمتون بشه"
بالاخره صبوری هایش جواب داده و تمام حاجت هایش یکجا ادا شده بود.
•
•
پــایـان☺️💕
•
•
نـویسندھ:
الهـام تیمورے
#مذهبےهاعاشقترنـد😎🖐
🚫⇜ #ڪپےبدونذڪرمنبع
#شرعاحــــراماست...🚫
🌸
🌿
🍃 @asheghaneh_halal
💐🍃🌿🌸🍃🌼