🌙🔆
🔆
#ویتانژی
●|مــ♡ــوضوع:قضاوت⚖😐|●
سلام خدمت همگی🌸🍃
موضوع خیلےرایجه فکرکنم😐
میخواین توضیحی ندیم همونگاه کنیم توسکوت😐😂
اصلاحرفی براگفتن گذاشته نشده،
ازبس که زیادشده
#قضاوت...😒
چی باعث شده واقعااینطوری راحت #قضاوت کنیم؟😑
باباشمایه لحظه فقط،
اگه جای کسی که قضاوتش میکنی بودی!
(که هیچوقت نمیتونی خودتوجاش بزاری)👌
شاید هزاربرابر بدتراز اون یه کاریوانجام میدادی😊
چرا #خدا شدیم همه؟!😭
چرا اجازه ی هرکاریوبه خودمون میدیم؟☺️
بیاین شروع کنیم،تمرین کنیم،
خوب بودنو،💙
سربازِ مردِ عدالت شدنو...❤️
تاکی اینطوری پیش بریم....
درست شدن ازمن،ازشماشرومیشه..
چرافکرمیکنیم بقیه درس نشن همینجودی میمونیم؟
مطمعنا خودمونم جزوهموناییم که
بی دلیل و بی منطق،بدون اینکه چیزی بدونیم
یا تحمله رنج کرده باشیم
قضاوت میکنیم کسی رو...😐☺️
اونوقت حرفش که میشه میگیم:
دیدی فلانی چقد زودتهمت میزنه ملتوقضاوت میکنه😐😒
ایششش میخوام سربه تنش نباشه😂
بابامملکت که مملکت نیست
راستی دیدی چقد فلانی لباسش ناجوربود؟😐
پول نداره فلان چیزوبخره ینی؟😒
دوست خوبم🌸🍃
شماخودت داری #قضاوت میکنی کسی روکه هیچ،
#غیبتم میکنی😂
همیشه براخودمون تکرارکنیم
#قاضی_خداست...
مانه ترازوی #عدالت داریم،
نه میتونیم #زندگی همروببینیم☺️
ازحالا استارت بزن 🌸🍃😍
یک هیج ازبقیه بیفت جلو و قدرتمندپیش برو!💪
تومیتونی یه کنترل باشی
برااستپ کردنه خودت😄🎈!
{💚تنها اوست که میتواند قاضی باشد💚}
|●💛🍃●| @asheghaneh_halal
🔆
🌙🔆
#ریحانه
مۍگفٺ: ݘــادر ٻادگــار😍
حضــرٺــ زهــرا(س) اسٺــ💚
اٻمــان ٻڪ زنــ🌸🍃
وقٺۍ ڪامل مۍشــود 😊
ڪہ حجــاب را ڪامل رعاٻٺــ ڪند...👌
🌷شہید ابراهٻــم هادۍ🌷
#ٻادگــارِ_مــادر_دارۍ_بانــو🌹
~❣~ @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
✅پیشبینے « #سوروس » برای «ترامپ»
🔹سرمایهگذار صهیونیست آمریکاے
اهله مجارستانه اما مے تونه مثل بعضے
مدیراے ما دو تابعیتے باشه🎤😄
پیشبینے کرده که رئیسجمهور
آمریکا تا سال ۲۰۲۰ که دور بعدے
انتخابات ریاستجمهورے در این کشور برگزار مےشود، دیگر در قدرت
نخواهد بود.
بابا ترامپ👇⬇️
من ڪاملا قصد نامزد شدن دوباره
در انتخابات ریاست جمهوری را😝 دارم.
همه☹️ از من مے خواهند شرڪت ڪنم.
من هیچ ڪسے را نمے بینم👓 ڪه با من
رقابت ڪند😂 من همه ے آن ها را
مے شناسم و هیچ ڪسے را برای رقابت
نمے بینم😐
•|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتـــ✍||•
مستر ترامپ 🎤 اولا ڪه خیلیا قصد داشتن
خیلے ڪارا انجام بدن،😒
مثل عمو حسن ما😎
ڪه مے خواست با ڪلیدش🔑
✅حسن ڪلید ساز🗝تمام👇
تورم و بیڪارے و اختلاس، و خیلیا
چیزا رو حل ڪنه، نگم برات از بقیش🙂
اما ڪلیداش 🔑🗝 نه تنها هیچ قفلے
و باز نڪرد بلڪه اونایے هم ڪه باز
بودن با دستاے خودش قفل ڪرد🔏
دوما قطعا تو مشڪله بینایے 👓
دارے ڪه هیچڪسو در حده خودت نمےبینے
بیا عمو حسن ما رو ببر با هم مے تونین
یه روز دنیا رو اساسے نابود ڪنین😒
ڪلیڪ نڪنے با دستاے عمو حسن نابود میشے😂👇
•|😜•| @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_زنده
استـاد پناهیان:
ادبِ دعــا اینه ڪه👇
قبل اینڪه چیزے از خــدا بخوای
از خـدا تشڪر ڪنے..❤️
•💜• @asheghaneh_halal
#قرار_عاشقی
●💛|حرم لبریز زائرهــا😊
●❤️|مسافرها،مجاورها😍
●💛|گروهی آذرے ها و..
●❤️|گروهی از شمالےها!🍃
●💛|یکـــــی درد دلـــش را
●❤️|با امام مهربان میگفت☺️👌
●🌹|صدا پیچید در صحن و حرم📣
●💛|" اللهم صل علی علی بن
●❤️| موسی الرضا المرتضی"
حال و هواتـو"امام رضایــی" کن👇
🍃 @Asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
ڪوفے عنان:
"با دیدنش همه را فراموش ڪردم"
ڪوفےعنان، دبیر ڪل سازمان ملل متحد بود.✌️ هنگـام خروج از تهران و در پاویون فرودگاه گفتـه است:
🍃در ملاقات با (حضرت آیت الله العظمے) خامنه اے احساس ڪردم ڪه ڪسی را مثل او ندیدهام. شخصیت معنوے ایشان چنان مرا گرفت ڪه از خود پرسیـدم چرا شخصیتے مثل من دبیر ڪل سازمان ملل باشد و از معنویات چیزے نداشته باشد! با دیدن آقاے خامنهاے هم آن شخصیتهایے ڪه مرا جلب ڪرده بودند فراموش ڪردم و تحت تأثیر شخصیت معنوے ایشان قرار گرفتم.
من شخصیتهاے معنوے در دنیا زیاد دیده بودم، ولے هیچیڪ، از مسائل سیاسے اطلاع نداشتند. با دیدن آقاے خامنهاے قداست آن شخصیتهاے سیاسے از ذهن من پاڪ شد. من تعجب میڪنم ایران با چنین شخصیتے چرا در بعضی جاها مےلنگد.👌
بعید مےدانم به سازمان ملل هم بروم شخصیت ایشان از ذهن من پاڪ شود.🌸
#ملاقاتِ_کوفےعنان_با_آیت_الله_خامنه_ای
ولایتیا، ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇
🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_بیست_و_نهم
°•○●﷽●○•°
+ها یره تو کاری نداری؟بیا اینجا ب مو کمک کن
رفتمسمتشو
_من آموزشِ تفحص ندیدما
من مسئول هماهنگیم
+ایراد نداره بیا پیش من یاد میگیری
باشه گفتمو رفتمکنارش رو خاک نشستم.
اسمش سید مرتضی بود آروم با دستش با خاکا ور میرفت
به منم میگف با دقت همین کارو کنم واگه چیز مشکوکی دیدم بهش بگم
کل روز به همین منوال گذشت
همه مشغول بودن تا اذان ظهر که برا نماز جماعت پاشدیم
بعد از اینکه نماز خوندیم قرار شد من و محسن بریم غذاها رو بیاریم که همه ممانعت کردن و گفتن تا چیزی پیدا نکنن کسی نهار نمیخوره
دوباره همه رفتن سر کارشون و مشغول شدن
منم رفتم سمت سید مرتضی که فرمانده صدام زد
+برو دوربین و از تو اتوبوس بگیر بیار چندتا عکس بگیر
با عجله حرکت کردم سمت اتوبوس
تا اتوبوس خیلی راه بود
بچه ها به خاطر قداسَت این منطقه اجازه ندادن راننده، اتوبوسو جلو تر از ورودی یادمان بیاره
راهِ زیادیو دوییدم
دوربینو گرفتم و دوباره همین راهو دوییدم تا بچه ها
از زوایای مختلف چندتا عکس گرفتم
هوا دیگه غروب کرده بود
بچه ها هم برا اینکه دقت بالایِ کار کم نشه وسایلا رو جمع کرده بودن و حرکت کردن سمت اتوبوس!
همه پکر بودیم .
از ساعت ۷ تا ۶ این همه آدم این همه زحمت بی نتیجه .
اما یه شور و شوق خاصی داشتیم و بی نتیجه موندن و پای بی لیاقتی گذاشتیم.
وسط راه منو محسن از بچه ها جدا شدیم تا بریم و شام و نهار فردای بچه ها رو یه جا از آشپزخونه ای که قرار داد بسته بودن بگیریم.
صبح با صدای اذان پاشدم !!
با صمیمیتی که با بچه ها پیدا کرده بودیم بقیه روهم بیدار کردم که نمازشون قضا نشه
طلبه ی جمع جلو وایستاد و بقیه بهش اقتدا کردن
بعد نماز جماعت محسن رفت از نونوایی بغل حسینیه نون بگیره
ما همتو همون فاصله سفره پهن کردیم و همون شامِ کبابِ دیشب که مونده بود و صبحانه ی دیروز و گذاشتیم وسط سفره و چایی دم کردیم تا محسن برسه
بچه ها خیلی خوب بودن
اکثرا متاهل بودن و مجردای جمع جز منو محسن دو نفر بودن
این دفعه عزممونو جزمکردیم وزودتر آماده رفتن شدیم که به اذن خدا ان شالله بتونیم چیزی پیدا کنیم
وسایلا رو جمع کردیم و نشستیم تو اتوبوس
طبق معمول بعد یه ساعت رسیدیم منطقه
تو راه هم هی نذر صلوات و زیارت عاشورا که یه معجزه ای بشه
به محض رسیدن، بچه ها کارشونو شروع کردن
هر کسی نشست سر جای خودشو مشغول شد
یازده روز از وقتی که اومدیم میگذشت و هنوز هیج خبری نبود
بچه ها امشب به نیت روزه و با وضو بعد دعای توسل و روضه امام زمان خوابشون برد بعضی ها هم مث من بیدار بودن
تو این مدت چند باری با بابا و داداش علی و ریحانه صحبت کرده بودم
به ریحانه هم گفتم که با پولایی که براش گذاشتم برا عیدش لباس بخره
و یکم هم راجع به روح الله باهاش حرف زدم
همش از من گله داشت که چرا تو این شرایط ولش کردم
سه روزدیگه عقدش بود
تو این دو هفته چندباری با حضور زنداداش رفته بودن بیرون و باهم حرف زدن و تقریبا شناخت کافی پیدا کردن از هم
حتی پیش مشاور هم رفته بودن
از طرف دیگه ای هم از قبل میشناختن همو
خیلی مطمئن از ریحانه خواستم که فکر کنه و عجولانه تصمیم نگیره
با اینکه عادت داشتم ولی یه کوچولو دلم برا بابا تنگ شده بود
تاصبح با محسن و سید مرتضی و فرمانده نشستیم و ذکر گفتیم
دم دمای صبح بود که بقیه خوابشون برد
با بطری آب معدنی بالا سرم وضو گرفتم و ایستادم برا نماز
دلم نمیخواست دست خالی برگردیم
حداقل اگه شده یه شهید
فقط یدونه
قبل اذان بچه ها رو بیدار کردم یه آبی چیزی بخورن فردا تو اون گرما نَمیرن از تشنگی که میخوان روزه بگیرن!
نمازو به جماعت حاج احمد طلبه ی ۲۹ ساله ی گروه خوندیم روز سه شنبه روزآقا امام زمان بود
نشستیم و دعای عهدم خوندیم و بعدش راهی منطقه شدیم
روزِ آخر موندنمون تو این شهر و این منطقه بود
بعدش باید برمیگشتیم تهران
همه ی چشم و امیدمون به امام زمان بود که ما رو دست خالی برنگردونه
برا نماز ظهرو عصر پاشدیم و بعد خوندن دوباره همه مشغول شدن
منم دیگه تو این چند روز یاد گرفته بودم و با اجازه ی فرمانده کمک میکردم
بچه ها تو این چند روز خوب پیش رفته بودن
خیلی دیگه جلو رفته بودیم و تقریبا یک پنجم منطقه پاک سازی شده بود.
تو حال و هوای خودم بودم و تو دلممداحی میخوندم
بچه ها دیگه با زبون روزه نا نداشتن کار کنن
دیگه تقریبا همه چشما گریون شده بود که همزمان دو نفر داد زدن
+یا علییی!!الله اکبرر بچه ها بیاین اینجااا
با شنیدن این صدا همه دوییدن سمتشون و دورشون حلقه زدن
بچه ها شهیدددد
اینجاا کانالههه
بشینین همین جا با دقت
همه نشستن
منم رو خاک زانو زدم و با دستم آروم خاکا رو کنار کشیدم
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal