#ریحانه
مۍگفٺ: ݘــادر ٻادگــار😍
حضــرٺــ زهــرا(س) اسٺــ💚
اٻمــان ٻڪ زنــ🌸🍃
وقٺۍ ڪامل مۍشــود 😊
ڪہ حجــاب را ڪامل رعاٻٺــ ڪند...👌
🌷شہید ابراهٻــم هادۍ🌷
#ٻادگــارِ_مــادر_دارۍ_بانــو🌹
~❣~ @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
✅پیشبینے « #سوروس » برای «ترامپ»
🔹سرمایهگذار صهیونیست آمریکاے
اهله مجارستانه اما مے تونه مثل بعضے
مدیراے ما دو تابعیتے باشه🎤😄
پیشبینے کرده که رئیسجمهور
آمریکا تا سال ۲۰۲۰ که دور بعدے
انتخابات ریاستجمهورے در این کشور برگزار مےشود، دیگر در قدرت
نخواهد بود.
بابا ترامپ👇⬇️
من ڪاملا قصد نامزد شدن دوباره
در انتخابات ریاست جمهوری را😝 دارم.
همه☹️ از من مے خواهند شرڪت ڪنم.
من هیچ ڪسے را نمے بینم👓 ڪه با من
رقابت ڪند😂 من همه ے آن ها را
مے شناسم و هیچ ڪسے را برای رقابت
نمے بینم😐
•|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتـــ✍||•
مستر ترامپ 🎤 اولا ڪه خیلیا قصد داشتن
خیلے ڪارا انجام بدن،😒
مثل عمو حسن ما😎
ڪه مے خواست با ڪلیدش🔑
✅حسن ڪلید ساز🗝تمام👇
تورم و بیڪارے و اختلاس، و خیلیا
چیزا رو حل ڪنه، نگم برات از بقیش🙂
اما ڪلیداش 🔑🗝 نه تنها هیچ قفلے
و باز نڪرد بلڪه اونایے هم ڪه باز
بودن با دستاے خودش قفل ڪرد🔏
دوما قطعا تو مشڪله بینایے 👓
دارے ڪه هیچڪسو در حده خودت نمےبینے
بیا عمو حسن ما رو ببر با هم مے تونین
یه روز دنیا رو اساسے نابود ڪنین😒
ڪلیڪ نڪنے با دستاے عمو حسن نابود میشے😂👇
•|😜•| @asheghaneh_halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_زنده
استـاد پناهیان:
ادبِ دعــا اینه ڪه👇
قبل اینڪه چیزے از خــدا بخوای
از خـدا تشڪر ڪنے..❤️
•💜• @asheghaneh_halal
#قرار_عاشقی
●💛|حرم لبریز زائرهــا😊
●❤️|مسافرها،مجاورها😍
●💛|گروهی آذرے ها و..
●❤️|گروهی از شمالےها!🍃
●💛|یکـــــی درد دلـــش را
●❤️|با امام مهربان میگفت☺️👌
●🌹|صدا پیچید در صحن و حرم📣
●💛|" اللهم صل علی علی بن
●❤️| موسی الرضا المرتضی"
حال و هواتـو"امام رضایــی" کن👇
🍃 @Asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
ڪوفے عنان:
"با دیدنش همه را فراموش ڪردم"
ڪوفےعنان، دبیر ڪل سازمان ملل متحد بود.✌️ هنگـام خروج از تهران و در پاویون فرودگاه گفتـه است:
🍃در ملاقات با (حضرت آیت الله العظمے) خامنه اے احساس ڪردم ڪه ڪسی را مثل او ندیدهام. شخصیت معنوے ایشان چنان مرا گرفت ڪه از خود پرسیـدم چرا شخصیتے مثل من دبیر ڪل سازمان ملل باشد و از معنویات چیزے نداشته باشد! با دیدن آقاے خامنهاے هم آن شخصیتهایے ڪه مرا جلب ڪرده بودند فراموش ڪردم و تحت تأثیر شخصیت معنوے ایشان قرار گرفتم.
من شخصیتهاے معنوے در دنیا زیاد دیده بودم، ولے هیچیڪ، از مسائل سیاسے اطلاع نداشتند. با دیدن آقاے خامنهاے قداست آن شخصیتهاے سیاسے از ذهن من پاڪ شد. من تعجب میڪنم ایران با چنین شخصیتے چرا در بعضی جاها مےلنگد.👌
بعید مےدانم به سازمان ملل هم بروم شخصیت ایشان از ذهن من پاڪ شود.🌸
#ملاقاتِ_کوفےعنان_با_آیت_الله_خامنه_ای
ولایتیا، ڪلیڪ رنجه لدفا😉👇
🍃:🌹| @Asheghaneh_Halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_بیست_و_نهم
°•○●﷽●○•°
+ها یره تو کاری نداری؟بیا اینجا ب مو کمک کن
رفتمسمتشو
_من آموزشِ تفحص ندیدما
من مسئول هماهنگیم
+ایراد نداره بیا پیش من یاد میگیری
باشه گفتمو رفتمکنارش رو خاک نشستم.
اسمش سید مرتضی بود آروم با دستش با خاکا ور میرفت
به منم میگف با دقت همین کارو کنم واگه چیز مشکوکی دیدم بهش بگم
کل روز به همین منوال گذشت
همه مشغول بودن تا اذان ظهر که برا نماز جماعت پاشدیم
بعد از اینکه نماز خوندیم قرار شد من و محسن بریم غذاها رو بیاریم که همه ممانعت کردن و گفتن تا چیزی پیدا نکنن کسی نهار نمیخوره
دوباره همه رفتن سر کارشون و مشغول شدن
منم رفتم سمت سید مرتضی که فرمانده صدام زد
+برو دوربین و از تو اتوبوس بگیر بیار چندتا عکس بگیر
با عجله حرکت کردم سمت اتوبوس
تا اتوبوس خیلی راه بود
بچه ها به خاطر قداسَت این منطقه اجازه ندادن راننده، اتوبوسو جلو تر از ورودی یادمان بیاره
راهِ زیادیو دوییدم
دوربینو گرفتم و دوباره همین راهو دوییدم تا بچه ها
از زوایای مختلف چندتا عکس گرفتم
هوا دیگه غروب کرده بود
بچه ها هم برا اینکه دقت بالایِ کار کم نشه وسایلا رو جمع کرده بودن و حرکت کردن سمت اتوبوس!
همه پکر بودیم .
از ساعت ۷ تا ۶ این همه آدم این همه زحمت بی نتیجه .
اما یه شور و شوق خاصی داشتیم و بی نتیجه موندن و پای بی لیاقتی گذاشتیم.
وسط راه منو محسن از بچه ها جدا شدیم تا بریم و شام و نهار فردای بچه ها رو یه جا از آشپزخونه ای که قرار داد بسته بودن بگیریم.
صبح با صدای اذان پاشدم !!
با صمیمیتی که با بچه ها پیدا کرده بودیم بقیه روهم بیدار کردم که نمازشون قضا نشه
طلبه ی جمع جلو وایستاد و بقیه بهش اقتدا کردن
بعد نماز جماعت محسن رفت از نونوایی بغل حسینیه نون بگیره
ما همتو همون فاصله سفره پهن کردیم و همون شامِ کبابِ دیشب که مونده بود و صبحانه ی دیروز و گذاشتیم وسط سفره و چایی دم کردیم تا محسن برسه
بچه ها خیلی خوب بودن
اکثرا متاهل بودن و مجردای جمع جز منو محسن دو نفر بودن
این دفعه عزممونو جزمکردیم وزودتر آماده رفتن شدیم که به اذن خدا ان شالله بتونیم چیزی پیدا کنیم
وسایلا رو جمع کردیم و نشستیم تو اتوبوس
طبق معمول بعد یه ساعت رسیدیم منطقه
تو راه هم هی نذر صلوات و زیارت عاشورا که یه معجزه ای بشه
به محض رسیدن، بچه ها کارشونو شروع کردن
هر کسی نشست سر جای خودشو مشغول شد
یازده روز از وقتی که اومدیم میگذشت و هنوز هیج خبری نبود
بچه ها امشب به نیت روزه و با وضو بعد دعای توسل و روضه امام زمان خوابشون برد بعضی ها هم مث من بیدار بودن
تو این مدت چند باری با بابا و داداش علی و ریحانه صحبت کرده بودم
به ریحانه هم گفتم که با پولایی که براش گذاشتم برا عیدش لباس بخره
و یکم هم راجع به روح الله باهاش حرف زدم
همش از من گله داشت که چرا تو این شرایط ولش کردم
سه روزدیگه عقدش بود
تو این دو هفته چندباری با حضور زنداداش رفته بودن بیرون و باهم حرف زدن و تقریبا شناخت کافی پیدا کردن از هم
حتی پیش مشاور هم رفته بودن
از طرف دیگه ای هم از قبل میشناختن همو
خیلی مطمئن از ریحانه خواستم که فکر کنه و عجولانه تصمیم نگیره
با اینکه عادت داشتم ولی یه کوچولو دلم برا بابا تنگ شده بود
تاصبح با محسن و سید مرتضی و فرمانده نشستیم و ذکر گفتیم
دم دمای صبح بود که بقیه خوابشون برد
با بطری آب معدنی بالا سرم وضو گرفتم و ایستادم برا نماز
دلم نمیخواست دست خالی برگردیم
حداقل اگه شده یه شهید
فقط یدونه
قبل اذان بچه ها رو بیدار کردم یه آبی چیزی بخورن فردا تو اون گرما نَمیرن از تشنگی که میخوان روزه بگیرن!
نمازو به جماعت حاج احمد طلبه ی ۲۹ ساله ی گروه خوندیم روز سه شنبه روزآقا امام زمان بود
نشستیم و دعای عهدم خوندیم و بعدش راهی منطقه شدیم
روزِ آخر موندنمون تو این شهر و این منطقه بود
بعدش باید برمیگشتیم تهران
همه ی چشم و امیدمون به امام زمان بود که ما رو دست خالی برنگردونه
برا نماز ظهرو عصر پاشدیم و بعد خوندن دوباره همه مشغول شدن
منم دیگه تو این چند روز یاد گرفته بودم و با اجازه ی فرمانده کمک میکردم
بچه ها تو این چند روز خوب پیش رفته بودن
خیلی دیگه جلو رفته بودیم و تقریبا یک پنجم منطقه پاک سازی شده بود.
تو حال و هوای خودم بودم و تو دلممداحی میخوندم
بچه ها دیگه با زبون روزه نا نداشتن کار کنن
دیگه تقریبا همه چشما گریون شده بود که همزمان دو نفر داد زدن
+یا علییی!!الله اکبرر بچه ها بیاین اینجااا
با شنیدن این صدا همه دوییدن سمتشون و دورشون حلقه زدن
بچه ها شهیدددد
اینجاا کانالههه
بشینین همین جا با دقت
همه نشستن
منم رو خاک زانو زدم و با دستم آروم خاکا رو کنار کشیدم
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
♥️📚♥️📚♥️
📚♥️📚♥️
♥️📚♥️
📚♥️
♥️
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_سی_ام0⃣3⃣
°•○●﷽●○•°
دیگه از شدت گریه چشام جایی رو نمیدید که احساس کردم دستم به چیز زبری برخورد کرد !
اشکامو با آستینم پاککردم و با دستم خاک و از روش کنار زدم .
یه چفیه و یه دفترچه ی تیکه تیکه شده.
گذاشتمشون رو وسایلی که بقیه پیدا کردن.
با دقت خاکا رو فوت کردم سمت دیگه.
دستمو گذاشتم تو خاک که حس کردم دستم با یه استخون برخورد کرد !
سید مرتضی رو صدا زدم .
خودم رفتم کنار .
فرمانده هم نشسته بود
یکی دو ساعتی گذشت و دقیقا دوازده تا شهید پیدا شد .
هیچکی تو پوست خودش نمیگنجید
خیلی گشتیم
۱۲ تا شهید حتی دریغ از یه پلاک !!
فوری با سپاه تهران تماس گرفتم و گزارش دادم .
قرار شد در اسرع وقت شهدا رو ببریم معراج و بعدشم برن برا DNA.
شهدا منتقل شدن معراج
از بچه های شناسایی اومدن برا آزمایش!
بعد اینکه کارشون تموم شد بچه های تفحص و به زور فرستادیم حسینیه.
من و محسن موندیم و شهدا.
منتظر جواب DNA شدیم .
انقدر وقت عشق بازی بود که تونستم از شهدا عکس و فیلم بگیرم و تو پیجم پست بزارم
خیلیا التماس دعا گفتن .
اصلا حال و هوامون دگرگون شده بود بین اون همه شهید .
از اذان ۴ ساعت میگذشت و من و محسن هنوز روزَمونو باز نکرده بودیم .
با ریحانه تماس گرفتم و بهش اطلاع دادم.
از لرزش صداش فهمیدمکه اونم گریش گرفته .
محسن از جاش بلند شد و
+حاجی من برم یه چیزی بگیرمبخوریم میمیریم الان .
سرمو تکون دادمو
_باشه برو
نفهمیدم چند دقیقه گذشت که با چندتا ساندویچ و نوشابه برگشت.اصلا میل خوردن نداشتم .
دوتا گاز زدم و گذاشتمش کنار
به معنای واقعی کلمه حالم خوب بود.
از هیجان قلبم داشت کنده میشد.
از تو جیبم قرصمو برداشتم و بدون آب گذاشتم تو دهنم . شبو پیش شهدا موندیم .
خلاصه انقدر باهاشون حرف زدیم و از دلتنگیامون گفتیم که خالی شدیم از درد و غصه!!!
و من مطمئن بودم اونا بهترین شنوندن .
تلفنم زنگ خورد
بعد چند ثانیه جواب دادم
____
اشک ازچشامجاری شد. بین این همه شهید هیچکدوم نه نامی نه نشونی.
خانواده هاشون چی..
تلفن و قطع کردم
زنگزدم به فرمانده و اطلاع دادم که همشون گمنامن .
سریع خودشو رسوند به من .
بعد تموم شدن کارا خیلی سریع شهدا رو منتقل کردن.
ما هم قرار بود فردا صبح حرکت کنیم سمت تهران
_
فاطمه: فردا عقد ریحانه بود
خدا رو شکر مشکل لباس نداشتم. لباسی که مامان خریده بود برامو میپوشیدم .
تو این ده دوازده روز از این سال مضخرف همه ی توانمو گذاشته بودم رو درسام .
چند باری هم مصطفی بهم پیام داده بود ولی سعی کردم بی توجهی کنم .
ولی درعوضش محو پیج داداشِ ریحانه شدم .
چقدر از شخصیتش خوشم اومده بود .
هر روز از اتفاقات اطرافش پست میذاشت و خاطره هاشو مینوشت.
چه قلم گیرایی داشت .
تو وقتای استراحتم بقیه پُستاشم نگا میکردم و نظراتشو راجع به مسائل مختلف میخوندم
مثلا حجاب یا مثلا ازدواج .
حس میکردم پر بیراهم نمیگه .
ولی هر چی هم بود نباید بی ادبی میکرد
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم 💙و #فاء_دآل 💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست☝️
هرشب راس ساعت 22:30 از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal
°🌙| #آقامونه |🌙°
°| تـا روزے ڪه بیـایــــد *{☺️
/° خــــورشـیـــد از راهـ *{☀️
°\ روشـــنــه راهــــمـانـ *{💫
/° بـا نــــــور مـــاهـ *{🌙
°\ یـاور و یــــار رهبـــــر *{😍
/° مـےمــانـیـــــمـ *{👌
°\ تــا جمــــعهے ظهــــور *{🌹
°| انشــــــاءاللــهـ *{🙏
#اللهماحفظ_نائبالمهدے_امامخامنهاے
#شبنشینے_با_مقاممعظم_دلبرے😍✌️
#نگاره(93)📸
🌹| @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
°🐝| #نےنے_شو |🐝° [😴] دِصـهے ما به سَل لِسید😌 تَلاگـه به تونَـش نَلِسید گـُنـ🐦ـدِش لالا مَـ🌙ـتابـ
.
پستـ ویژهـ ےِ ما(👆👆👆)
ڪه براے آن دعــوتـ شدـید🌹
🍃هرشبـ راس ساعتـ 21:30🍃
شپــــخیل✋😍
🎈
|°• #خادم_مجازے 📖 •°|
باسلام واحترام☺️✋
همانطور ڪہ مطلع شدید؛
قرار بر این است کہ بہ زودے
دورههاے مجازے #حفظقرآنڪریم
را باتوڪل بہ خداو توسل بہ معصومین
آغاز ڪنیم.
#خواهرانے ڪہ تمایل بہ
ڪسب اطلاعات📑 و یا ثبت نام قطعے
دارند به آے دے بنده ڪه در ذیل این
پیام قیدشدہ؛ رجوع ڪنند😇👇
🆔: @Asemanemahtab
#حفظ_مجازے
#آغازثبتنام 📝
.
.
─═اُدخلوهابِسلامـٍ آمِنیـــنْ☺️👇═─
🌸🍃••| @Hefz_Majazi
💓🍃
🍃
°•| #ویتامینه🍹 |•°
[👌]زندگے مشترڪ یڪ مهارت است و مانند هر مهارت دیگرے نیازمند یادگیرے است.
[]در این باره باید خیلے دقت ڪرد به هر ڪتاب، سایت نمیشود اعتماد ڪرد.
[🎮]در هر مرحله و در هر مشڪلے به یاد داشته باشید زندگے مشترڪ، بازے نیست ڪه یڪ برنده و یڪ بازنده داشته باشد...
[☺️]در زندگے مشترڪ یا هر دو نفر مےبرند یا هر دو نفر مےبازند...
#مهارت_زندگے_داریم؟🙊
🍃 @asheghaneh_halal
💓🍃
❤️🍃
🍃
#ویتانژی
|•موضوع:سوالهای شخصی😑🎈•|
سلامم همگی🍃🌹
این موضوع سوالای شخصی خیلی ذهن منودرگیرکرده!
مثلا سوالایی مثل:
کی بچه دارمیشید؟کی عروسی میگیرید؟
خونه مال خودتونه یا اجارست؟
چرا ازدواج نمیکنی؟
چرا مبلاتون این رنگیه؟
چرا فلانچیزت کجه😂
وووو کللللی ازین سوالا!😑😒
اول خودمومیگم،📢
عادت بدمن این بودکه قیمت وسایلارومیپرسیدم!⛏😐
فلانی میگفت فلان کیفو خریدم
من سریــــــــــع میگفتم:
چنـــــد؟؟😂
انگارالان میخوام برم بخرم😐
یامثلا فلانجاخونه خریدیم👌
چنان میپرسیدم چند که انگار پولم آمادست🎈😐😂
تاهمین فردابرم خونه بخرم😂😐
از اتاق فرمان اشاره میکنند خنده نداره
باس گریه کنی دلاور😐😂❤️
واقعا چه معنایی داره بپرسیم عروسیتون کِیه،یا بگن نمیدونیم معلوم نیست
بگیم چــــــــــرا😐😂؟
خب منتظرن مابگیم مگه؟😂
دخترپسری که نامزدن ازخداشونه زودسروسامون بگیرن،😍
ولی یا موقعیت مالی جورنیست
یا یه مشکلی هست...😔
چرانمکه روی زخم بشیم و دل کسیوبشکونیم!😄🎈
چرابپرسیم که با #خجالت برامون توضیح بدن
یامجبورشن #دروغ بگن
تا آبروشون نره!
بابا دلاورا کاری به کسی نداشته باشیم لطفا😞...🍃🌹
خدایی نکرده این چیزای کوچیک چنان دلی میشکنه،که بنده بگذره
خدانمیگذره💛💚💙💜❤️
رنگ مبله
دخترعممون به ما ربطی نداره😐
اینکه پسرعمومون دیرازدواج میکنه
به ما ربطی نداره😐😂
اینکه کسی میخواد
عروسیش به بهترین و مذهبی ترین
شکل ممکن برگزارشه😍🍃🌹
به ماربطی نداره👌
اینکه بیایم جاشون نظربدیم و بگیم:📢
خب حالا😒اوناکه آهنگ ماهنگ ندارن😐
#عروسی میخوان چیکار!
یه سربرن #کربلایی جایی
بسه دیه😐
بابا #عروس خانوم دل داره!❤️
شاید دلش میخوادلباس #عروس بپوشه!
شایدکربلاشم بعدش بره...😍🍃🌹
سرمون توکاره خودمون باشه
زندگیمون آرومتره🙏🌹😄
[💚برای خودت زندگی کن💚]
🎈●| @asheghaneh_halal
🍃
❤️🍃
🌺✨🌺✨🌺
🍃🌼🍃🌼
🌺✨🌺
🍃🌼
🌺
#ریحانه
خواهــرم،
بےحجابے💄
فــرهنگ ڪسانے اسٺ
ڪہ در پس ڪورہ هاے هــوس غروب🌥 ڪردہ اند!!
و چہ غروب غم انگٻــزے😔
پس تو ؛
پوشش دٻــن را برگــزٻن👌
ٺا در حجابهاے ٺارٻڪ نفــس،
غروب نڪنے...☝️
#بانو_وظٻفہ_ٺو_ٺروٻج_فرهنگ_زٻنبےسٺ💚
﴾💙﴿ @asheghaneh_halal
🌺
🍃🌼
🌺✨🌺
🍃🌼🍃🌼
🌺✨🌺✨🌺
عاشقانه های حلال C᭄
#چفیه | #عشقینه
#نیرو_نمیخواے؟
🍃اولین روزهاے سال ۶۳ بود.
داخل چادر فرماندهے بودم ڪه جوانے خوش سیما وارد شد...
سلام ڪرد و گفت :
"بردار مسجدیان نیرو نمیخواے؟!
گفتم :
تا ببینم ڪے باشه؟!😌
گفت : #محمدتورجے !
گفتم : ڪے هستن این محمد آقا؟!
گفت : خودم هستم!☺️
گفتم : چه ڪارے بلدے؟
گفت : بعضے وقتها مےخونم
گفتم : الان بخون😇
" همان جا نشست و شروع به خواندن ڪرد اشعارے در مورد حضرت زهرا(س) با سوز عجیبے مےخواند!😢
هر چه مےگذشت مسئولیتهایش را سنگین تر مےڪردم😕
از شروع ڪه بیسیم چے بود تا وقتیڪه خواستم مسئولیت گردان😎 بعهدش بزارم"
ڪه قبول نمےڪرد تا گفتم یا قبول مےڪنے یا ازینجا میرے😰
گفت به یه شرط همیشگے قبول مےڪنم ڪه سهشنبه تا عصر چهارشنبه نباشم!😳
گفتم ڪجا میرے و میاے؟؟؟؟
با اصرار گفت اما سفارش ڪرد تا زندهست ڪسے متوجه نشود👇🍃
{ #منسهشنبههابهجمکرانمےروموتاعصرچهارشنبهخودمرابهگردانمیرسانم }
#خاطرات_شهید_محمدرضا_تورجیزاده
#قسمتے_از_کتاب_به_نام_مادر
🍃:🌷[ @Asheghaneh_halal ]
😜•| #خندیشه |•😜
تایلندے ها به اندازه صادرات
نفت ایران، از فروش
#زالو درآمد دارند!
هر زالوے بالغ در اروپا به قیمت
11 دلار به دست مصرف ڪننده مے رسد.
یعنے ارزش هر 4 زالو معادل یڪ بشڪه
نفت اوپڪ است.
محاسبه ریاضی⬅️ هر بشڪه نفت 220 لیتره، قیمت هر بشڪه نفت
اوپڪ 70 دلار، حالا خودتون حساب ڪنین
نفت ما چقد با ارزشه😌😅
کاش ما هم مےتوانستیم
#زالوصفتان کشورمان
را صادر کنیم و در اِزایشان
هیچے هم نمیخواهیم
همین ک نباشند ایران گلستان
مے شود.
•|| خندیـ😜ـشـــه نــوشتــ✍||•
به نظرم صادر ڪردنشون
ظلم ڪردن به همه ے
بشریت😄 بقیه چه گناهے ڪردن
ڪه نابود شن 😒
بهتره همه ے این زالو ها رو
به بهانه پرداخت پول و تقدیر ازشون
ڪه اینهمه زحمت ڪشیدن
جمع ڪنیم ڪیش
گرچه بلا استثناء همشون اونجا
حداقل یه ویلا دارن 😂😂
هم مے ریم ویلاهاشونو محاصره 😇
مے ڪنیم هم خودمون ڪیف مے ڪنیم😍
هم اونا رو پرتاب مےڪنیم
توی خلیج فارس🏊♀
ڪه خوراڪ ڪوسه ها🐋🐟🐬
بشن اینجورے
دیگه هیچ ڪس ضرر نمےڪنه 😎
ڪوسه ها هم به نوایے مےرسن😂
ڪلیڪ نڪنے پرتاب🔫 میشے😂👇
•|😜•| @asheghaneh_halal