|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
🗣|• کلام
می شُدَم ای کاش😉
در تکلمِ تو..💚
#حسین_منزوی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1622»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
صبح است و
غزل پشتِ غزل،
باز غــزلــ😌
ای غَزلوارهترینـ
شعــر سحرگـاھ ،
سلامـ🌝❤️
#محمد_بزاز
#صبحتونبھعشق💝✨
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
🔸 پیامبـر اکـرم (ص):
بعـد از ایـمان به خـدا، نعمتـی بالاتر از همـسر موافـق و سازگـار نـیست.💓
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
📆| تو رو برای تمام روزاے خوبے ڪہ
|☺️| هنوز نیومده مےخوام؛
|🤣| تو رو براے خنده هاے از ته دل،
|😍| تو رو براے یہ حال خوب،
|💕| تو رو براے تمام دوست داشتناے به موقع؛
|😌| توروبراے یہ خیالراحتمیخوام...
#فقطنمیدونمڪےمیاے 🧐⁉️
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
(🌹) بہ خاطـر ڪار حسیـن از ارومیہ رفتیم سیــرجان. شرایط برام خیلێ سخت بود.
(🌼) از یڪ طرف آب و هـوا غیـرقابل تحمـل بود و از طرفێ زندگێ با صاحب خــونہێ بداخــلاق.
(🌷) یڪ روز، دیگہ طاقتــم طاق شد و گفتم: "زندگێ تو این شرایط خیلێ برام سخت شده".
حسین هم ســریع رفت یہ خونہ با موقعیت بهتــر اجـاره ڪرد.
(🌸) دو مــاه از رفتنمون بہ خونہ دوم گذشتہ بود ڪہ فهمیــدم اجارهاێ ڪہ واسہ این خونہ میده از حقــوق ماهیــانہاش بیشتــره!
(🌻) بهش گفتم: "خواهش مێڪنم بریم یہ خونہ دیگہ، نمیخوام بیشتر از این اذیت بشێ".
(🌺) گفت: "نمیخوام همســرێ ڪہ تموم قــوم و خویشش رو ول ڪرده و بہ خاطــر من بہ یہ زندگێ ســاده تن داده و از شهر خودش دور شده رو، ناراحت ببینــم".
🌷شهید دفاع مقدس #حسین_تاجیک
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
[📝]
.
.
سلااام خدمت #عاشقانہحلالےها 😍🖐🏻
خوبین⁉️
#برنامہبارگزارےپستهاےڪانال،
تقدیم نگاههای قشنگتون👀 :
|🌤| #صبحونه
9:00
|✨| #پابوس
9:30
|🌹| #مجردانه ( شاعرانه)
10:00
|💞| #همسفرانه (شهدایی)
11:00
|🎀| #ریحانه
12:00
|🦋| #مجردانه (آموزشی)
13:00
|🎧| #ثمینه
16:00
|📱| #پشتڪ
17:00
|💍| #همسفرانه (عاشقانه)
18:00
|😇| #همسفرانه ( چالش)
18:30
|❣| #عشقینه ( رمان )
19:00
|🕗| #قرار_عاشقے
20:00
|🍼| #نےنے_شو
21:00
|😇| #همسفرانه ( چالش)
21:30
|💑| #همسفرانه (عاشقانه)
22:00
|⭐️| #آقامونه
22:30
.
.
#لیست_برنامه_عاشقانههاےحلال
[📝]Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
رفیق مواظب دلت باش...👀
به خاطر اینڪه اگه اشتباهی جایی
گیر ڪنـه؛❤️🤦♀
تا آخر عمرت نخ ڪِش میشه🙄😐
از ما گفتن بود😉
#آرامش
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
مداحی_آنلاین_هر_گناه_غم_رو_دل_مهدی_زهرا_میزاره_جواد_مقدم.mp3
7.16M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
هر گناه غم رو دلِ مهدےِ زهرا مےزاره...(:
شعیــــــه ها به قدر ڪــــافے آقامون غصه داره...💔
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
◉❲🌹❳◉
◉❲ #همسفرانه 💌❳◉
.
.
تـــو🙄☝️
انقدر خوبـــے ڪه یڪے ازت ڪمه!👌😍❤️
#نسل_مهدوی
#مامانوبابایسربازامامزمانبشیم😍
.
.
◉❲😌❳ ◉ چــون ماتِ #تــوام، دگر چہ بازم؟!👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◉❲🌹❳ ◉
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
زندگی پیشنهادیہ کہ یہ بار بیشتر
بهت داده نمیشہ، پس ازش دُرُست
استـفاده کن .🌱💚
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره7⃣1⃣ لطفا اینو پَسِ ذهنتون داشته ب
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده: شماره8⃣1⃣
نور العیـنم😌✨
.
.
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_سی_وهشتم ] قدم تند کرد و جلویم پیچید. عصبانی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_سی_ونهم ]
مدام توی ذهنم مراحل وضو گرفتن را تصور می کردم و بینابین چهره ی عصبانی و با حیای حوریا وسط وضوهای خیالی ام می آمد. چقدر از من عصبانی بود و نمی دانم مرا با چه کسی اشتباه گرفته بود. می دانم که با او خوب حرف نزدم اما هرگز نمی توانستم ضعف خودم را برایش بازگو کنم و بگویم حسامی با سن و سال نوجوانی، در این سن ۲۵سالگی تازه به یاد این افتاده که بداند نماز چیست و روزه به چه کارش می آید. از پنجره اتاق، بیرون را نگاه می کردم که همان پسر بلند بالایی که آن شب مرا با حاج رسول به بیمارستان رسانده بودند وارد اتاق شد و به سمت حاج رسول رفت. انگار حاجی هم خیلی وقت بود بیدارشده اما خلوت مرا نشکسته بود. رفتار پسری که حالا میدانستم محمدرضا نام دارد، با من خیلی صمیمانه نبود. نه اینکه از او انتظار صمیمیت داشته باشم، بلکه با تمام وجودم حس خصمانه ی کنترل شده اش را نسبت به خودم حس می کردم.
_ دستتون درد نکنه حاجی... من غریبه م؟ باید بهم می گفتین. ظهر که مسجد نیومدین گفتم حتما برا نماز مغرب میاین. نیومدین نگران شدم رفتم دم خونه تون...
سرش را پایین انداخت و باشرمی آشکار آب دهانش را فرو داد و گفت:
_ حوریا خانوم گفتن بیمارستانید.
بعد هم دهانش را نزدیک گوش حاج رسول برد و آرام گفت:
_ چرا به غریبه ها رو زدید، مگه من مردم؟
تا آن لحظه ساکت بودم اما با شنیدن این حرف انگار غرورم تکانی خورد. خودم را به آن سمت تخت حاجی رساندم و گفتم:
_ اولا من غریبه نیستم... با حاج رسول دوست هستم.
و عمدا اسم حوریا را آوردم و با تحکم گفتم:
_ دوما من خودم به حوریا خانوم گفتم و اصرار کردم به جای ایشون، من بمونم. دوست نداشتم ایشون شب رو توی بیمارستان بمونن و اذیت بشن.
به وضوح سرخ شدنش را دیدم. مشتش را گره کرد و با پوزخندی گفت:
_ فکر نمی کنم چند روز و یک دیدار به کسی اجازه بده اسم دوست روی خودش بذاره. ضمنا تا حالا ندیدم حاجی اینجور دوستایی داشته باشه!
و با دست اشاره ای به سرتاپایم کرد. انگار منظورش طرز لباس پوشیدنم بود. کفش اسپرت سفید و شلوار لی مچ دار سنگ شور و تیشرت جذب یقه هفت سفید... تیپم چه ایرادی داشت؟
حاج رسول دهنی را برداشت و گفت:
_ این چه حرفیه محمدرضا جان. حسام از رفقای جدید و صمیمی منه. جای این تیپ آدمایی بین دوستام خالی بود که حسام اومد جنسم جور شد. خیلی هم خوش تیپ و با حیاست. من بارها به تو زحمت دادم. دیشب هم اصرار حاج خانوم و حوریا بود وگرنه حالم بد نبود. الانم حسام زحمت کشیده وگرنه اصلا همراه نمیخوام.
_ بهرحال من اومدم که خودم بمونم پیشتون. ایشون میتونن برن
فرصت خوبی بود از این محیط بیمارستانی فرار کنم اما پای یکدندگی و میدان داری ام وسط می آمد.
_ من هیچ کجا نمیرم. امشب میخوایم با حاجی کلی گپ بزنیم
_ اما حاجی نباید زیاد حرف بزنن آقاپسر...
حاج رسول پا در میانی کرد و گفت:
_ محمدرضا، حسام میمونه. خودمم کارش دارم.
با این حرف مثل یک شکست خورده از حاج رسول خدا حافظی کرد و با اشاره ای به من اتاق را ترک کرد. بیرون رفتم و با فاصله از او ایستادم.
_ ببین آقا حسام... یا هر اسم دیگه ای اگه داری... فقط کافیه بفهمم قصدت از نزدیکی به حاجی در غالب یک دوست، سوءاستفاده بوده. اون وقت من میدونم و کسی که پا توی حریم من گذاشته. حاج رسول و خانواده ش خط قرمز من هستن. بهتره اینو توی کله ت فرو کنی.
حرف هایش چیزی بود شبیه ترس و تهدید حوریا... و چیزی فراتر از حوریا... باید خودم سر در می آوردم
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal