◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😌| و تو
|🦋| هستے ڪہ
|🌍| جهانِ من
|😇|چنین آرام است …
#آشوبمآرامشامتویے 😜🐣
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
👤|• من از تو جدا نبودهام تا بودم
این است دلیلِ طالعِ مسعودم☺️
😌|• در ذاتِ تو ناپدیدم ار معدومم
وز نورِ تو ظاهرم اگر موجودم💡
#خواجه_ابوالوفا /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1630»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
.
.
☕️💌بخیر مےشود این صبحهاے دلتنگے!
ببین ڪہ روشنم از یادِ خوب لبخندت...🙂💖
✍🏻🍃#معصومه_صابر
.
.
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
مولا علـے «علیہ السلام»:
🌱إنَّ المَرأَةَ رَيحانَةٌ و لَيسَت بِقَهرَماَنةٍفَدارِها عَلى كُلِّ حالٍ ، وأحسِنِ الصُّحبَةَ لَها لِيَصفُوَ عَيشُكَ 🌱
🌷←•° زن، گل است، نہ پیشڪار!
پس در همـہ حال، با او مـدارا ڪن💞
و با وے به خوبی همنشینے نما تا زندگے ات
با صـفآ شـود→•°🍃
✍ •/ مـن لا یحـضـر الفـقـیہ، جـ۳ـ صــ۵۶۶ــ
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
"'🌹''' خیلۍ وقتها ڪہ بر اثـر فشــار فعـالیتها شب دیر بہ منــزل مۍآمد، بہ شوخۍ مۍگفتــم:
«راه گــم ڪردۍ! چہ عجب از این طــرفها!»
متواضعــانہ مۍگفت شرمنــدهام…
"'🌸"' رعایت اهل منــزل را زیاد مۍڪرد. خیلی مقیــد بود ڪہ در مناسبتها حتماً هــدیہاۍ براۍ اعضاۍ خانــواده بگیـرد؛
حتۍ اگــر یڪ شاخہ گل بود.
"'🌼"' با بچہها بسیــار دوست بود. دوستۍ صمیمۍ و واقعۍ و تا حد امڪان زمانۍ را بہ آنها اختصــاص مۍداد.
"'🌺"' بچہها بہ این وقت شبــانہ عادت ڪرده بودند. وقتۍ ساعت مقــرر مۍرسید، دختــرم بهــانہ حضــورش را مۍگرفت.
"'🌷"' با پســرم محسن بازۍهاۍ مــردانہ مۍڪرد؛ بدون این ڪہ ملاحظہ بچگۍ یا توان جسمۍ او را بڪند.
بہ جد ڪشتۍ مۍگرفت و این مایہ غــرور محسن بود.
🌷شهید مدافع وطن #مجید_شهریاری
.
.
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
.
.
اهمیّت حجابـ🧕🏻
#من_حجاب_را_دوست_دارم♥️
.
.
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
دیدے میگـن عشـق یه چیز گـران بهـاست؟!!🙂
این تصور به وجود میاد ڪه عشـق قیمت خاصے داره؛🙁
در صورتی ڪه اینطور نیست...😏
عشـق یه اعـتباره...😍
آیا میشـه اعتبار ڪسی رو خرید؟!!!🧐
مسلما نه!❗️
پس چی؟!🤔
عشق یافتنی نیست ڪه بگردے و تو فلان محـل پیداش ڪنی؛ بلڪه عشـق ساختنیه...♥️
👈باید بسـازے😍
#ازدواج_موفق
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
بنات الحیدر.m4a
8.09M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
بی تعلق چون فرشته...🧕🏻
بال ارامش به دوش...😇
در دلِ میدان بنات الحیدریم...(:
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
-
●• گل بـراے ـــــــــــــــــــــایران🇮🇷
#خداقوت_بچههای_تیمملی
#دعای_مادران_شهید_بدرقهیراهتونه✌️
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
#خادمانه🇮🇷
بسم الله الرحمن الرحیم
تاپایجانبرایایران💪🇮🇷
به دنبال اهدافشوم برای مخالفت و
ممانعتازحضور سربازانِغیورِملیایران
درجامجهانیقطر نیازمند کمک و یاری
همیشگیمردمایران هستیم😎✋
✅همگیتاپایانحضور تیمملیایران
در جامجهانی قطر
🕔هرروز راس ساعت ۱۲ و ۱۸
در برنامه اینستاگرام و توییتر
در پیج باریکنان تیم ملی ایران🇮🇷
کامنت "تاپایجانبرایایران"
@asheghaneh_halal
@heiyat_majazi
@rasad_nama
31.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🇮🇷💚
🍃
#خادمانه •🇮🇷•
● نماهنـگِ بـراے ایـ🇮🇷ـران ●
ــــــــــــــــــــــــــــ✌️🍃
🔸| تهیهکننده: مجتبی میرزایی
🔶| ترانهسرا: محمدجواد الهی پور
🔸| خواننده: حسین جعفری
🔶| آهنگساز: محمد پورفرخی
حامدجهانبخش
🔸| صدابردار: حامد داوری
🔶| تنظیم: استودیو کارو
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
#برای_ایران |#ایران_مقتدر
🇮🇷 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
💚🍃
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم . . ↩️شرڪت ڪننده: شماره 2⃣3⃣ وقتی مجردی و با دو اکانت ب
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 3⃣3⃣
قندمنی قندمنی قند(:💙
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وچهارم ] از کاری که حوریا کرده بود، س
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وپنجم ]
برای رفتن به رستوران قصد داشتم بروم و ماشین خودم رابیاورم اما می ترسیدم محل زندگی ام لو برود و در ثانی، نشستن در آن ماشین با آن ارتفاع، کمی برای وضعیت حاج رسول سخت می شد. پس ترجیح دادم سکوت کنم و من همراه آنها با ماشین آنها بروم. گوشه ی ایوان منتظر نشستم که حاضر شوند. حاج رسول و حاج خانوم روی ایوان آمدند. حاج رسول با عصا و کمک من سوار ماشین شد. ویلچر را محض احتیاط روی باربند ماشین بستم. آخرین نفر حوریا بود که به حیاط آمد. خدا می داند که دیدن آن چهره ی مهتابی و چشمان کهربایی اش میان شال سبز خوشرنگی که پوشیده بود چقدر تماشایی بود. چادرش را جلو کشید و درب حیاط را باز کرد و سوییچ را به سمتم گرفت:
_ رانندگی که بلدید؟ من میخوام صندلی عقب، کنار مامانم بشینم.
با این حرفش لبخندی به لبم آمد.
_ اگه تصادف کردم و ماشینتونو داغون کردم چی؟
_ مهمون بابام هستید دیگه... یا بیخیال میشم یا میام از صاحب کارتون، حقوق یه ماهتونو برای خسارتم برمیدارم.
از پاسخ شوخی ام به وجد آمدم و پشت رل نشستم و ماشین را بیرون زدم. تمام طول مسیر سعی کردم به کف خیابان متمرکز باشم و نگاهم آینه را دید نزند و محیط ماشین را برای حوریا خفقان آور نکنم. رستوران زیبایی را سراغ داشتم که فکر می کردم برای عرض اندام و کمی جنتلمن بازی، جای مناسبی بود. روی میز نشستیم و منتظر منو غذا شدیم. بعد از انتخاب و سفارش غذا، به درخواست من و موافقت حاج رسول، با حوریا به قسمت سلف رفتیم و بشقاب های اردو و سالاد و مخلفات راطبق سلیقه مان پر کردیم که تا صرو غذا، مشغول باشیم. با فاصله از حوریا و در سکوت حرکت می کردم.
_ چشمم روشن فراری...
و صدایی منزجر کننده و قهقهه ای عصبی... « خدایا نه...» بدون اینکه کاری کنم و بی توجه به اینکه مثلا با من نبود، به کارم ادامه دادم. حوریا نیم نگاهی به ساناز انداخت و مشغول شد.
_ لیاقتت همینه با این امل مشکیا هم قدم بشی.
کار داشت خراب می شد و مرا با این چرت و پرت ها عصبی می کرد. حوریا ایستاد. بشقاب را زمین گذاشت و رو به من گفت:
_ ایشون با شما هستن؟
ساناز با لب هایی که بیش از حد بزرگ شده بود گفت:
_ اوه... چه لفظ قلم. میخوای بگی باهم ندارین؟ یا حتی صمیمی نیستین؟ یا اینکه...
_ دهنتو ببند و مزاحم نشو...
و رو به حوریا گفتم:
_ شما بفرمایید. منم میام خدمتتون.
حوریا برافروخته بود اما محجوب تر از قبل با قدم هایی استوار به سمت میز رفت و چند کلمه با پدر و مادرش حرف زد و سرش را پایین انداخت.
_ اینجا چه غلطی می کنی؟ حقش بود همون شب جاتو به پلیس لو می دادم و مینداختمت زندون کثافط هرجایی.
_ تند نرو... می خواستی نیای...
دندانم را روی هم ساییدم و بشقاب ها و مخلفات را روی سینی چیدم و به مسئول پخش گفتم که دنبالم بیاید. سر میز که نشستم از شرم سرم را نمی توانستم بلند کنم و از عصبانیت سرخ شده بودم. نگاهم سمت حوریا رفت که عرق روی پیشانی اش نشسته بود و سعی می کرد بی تفاوت باشد اما چهره اش رنجور به نظر می رسید. گارسون مخلفات را پخش کرد و رفت. مشغول خوردن شدیم که...
_ اینا رو از کدوم امل آبادی پیدا کردی؟
قاشق و چنگال را وسط بشقابم کوبیدم و از روی صندلی بلند شدم و گفتم:
_ حرف حسابتون چیه؟ چرا مزاحمت ایجاد می کنید؟ مگه نمی بینید خانواده نشستن؟
پوزخندی زد و لب هایش را کج و کوله کرد و گفت:
_ نه بابا... این چه طرز حرف زدنه عشقم...
حاج خانوم گفت:
_ دخترم... اگه غذات تموم شده برو. اگه تموم نشده برو بشین بخور. اگه هم آشنای آقا حسام هستین یا صبر کنین غذامون تموم بشه یا صندلی بیارید کنارمون بشینید شاید بیشتر باهم آشنا بشیم.
لحن آرام و کوبنده ی حاج خانوم هر سنگی را آب می کرد اما ساناز برای آبروریزی آمده بود.
_ تو چی میگی خاله سوسکه؟ من هرگز همنشین عقب افتاده ای مثل تو نمیشم.
حوریا مشتش را گره کرده بود قبل از اینکه چیزی بگوید زبان باز کردم.
_ حرف دهنتو بفهم و تنهامون بذار.
_ ساناز بیا دیگه...
از چند میز آن طرف تر، چند دختر و پسر اورا صدا می زدند.
_ برو زودتر... بدتر از خودت سر اون میز نشستن منتظر سرگروه بی مقدارشون هستن. مگه نمیگی همنشین ماها نمیشی؟ گورتو گم کن.
حاج رسول دستم را گرفت و مرا نشاند. توی یک حرکت یقه ام کشیده شد. ناچار از روی صندلی بلند شدم.
_ تو هم با اینا همنشین نمیشی. بی لیاقت... جات اونجاست پیش خودم.
حوریا با عصبانیت بلند شد و روی بازوی ساناز را چنگ زد و گفت:
_ دستتو بکش. گورتو گم می کنی یا...
_ مثلا میخوای چه غلطی بکنی؟
سیلی ام توی گوش ساناز فرود آمد و دست حوریا از بازوی ساناز ول شد.
_ یا همین الآن با دار و دسته ی بدتراز خودت از اینجا میری یا زنگ میزنم به پلیس.
تمام رستوران به تماشا نشسته بودند و رییس رستوران به سمت ما آمد و گفت:
_ چه مشکلی پیش اومده؟
_ مزاحمت ایجاد کردند. همه ی حضار هم شاهدن.
همهمه فروکش کرد
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وچهارم ] از کاری که حوریا کرده بود، س
و ساناز و بقیه رستوران را ترک کردند
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》 [ #قسمت_پنجاه_وپنجم ] برای رفتن به رستوران قصد داشت
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #توبه_نصوح 》
[ #قسمت_پنجاه_وششم ]
همه چیز خراب شده بود. نمی دانستم برای آنها چه توجیهی بیاورم. تمام برنامه ام نقش برآب شده بود. ناامیدی روی قلبم سنگینی می کرد « حسام تو نمی تونی با این خانواده وصلت کنی. حوریا دیگه تو روی تو تف هم نمیندازه. توی خیابون با چند تا دختر بخاطر تو گلاویز بشه؟ پیشینه ی تو اونقدر خراب هست که هر جا بری کسی پیدا میشه که آرامشتو بهم بزنه. ساقی و داف و دی جی... امثال ساناز که تو رو تو پارتی ها دیدن، همه جا پلاسن و اینجوری آبروتو حراج می کنن. حوریا رو چه به تو؟ » جو سنگینی بینمان افتاده بود و از همه بدتر حوریا... اخم در هم کشیده به نقطه ای روی میز زل زده بود و چیزی نمی خورد.
_ من واقعا شرمندم. می خواستم امشب بهتون خوش بگذره شاید کمی از محبتتون جبران بشه.
حاج خانوم گفت:
_ کاش می دونستم این دختر چی میخواست.
حاج رسول گفت:
_ کاملا مشخص بود چی می خواست. می خواست اعتبار حسام رو زیر سؤال ببره و بی آبروش کنه.
حوریا گفت:
_ مثل اینکه کاملا شما رو می شناخت.
سکوت کردم. حاج رسول گفت:
_ فقط می خواست خودشو به حسام بندازه. امثال این مزاحمتا برای هر مردی ممکنه پیش بیاد.
و چشمکی به من زد و شیطنت آمیز خندید و با نگاه چپ چپ حاج خانوم مواجه شد. شام به سختی خورده شد. جلوی رستوران می خواستم از آنها جدا شوم که حاج رسول گفت:
_ با هر کی اومدیم با همونم بر می گردیم.
و به حوریا اشاره داد سوییچ ماشین را به من برگرداند. جو سنگین به ماشین هم سرایت کرده بود. حاج رسول گفت:
_ فرصت رو غنیمت بشمریم تا میرسیم ادامه بحثمونو بگیم.
شاید این بهترین پیشنهاد بود که سکوت ماشین در هم بشکند. از آینه حوریا را نگاه کردم که سرش را به سمت شیشه ماشین چرخانده بود و بیرون را نگاه می کرد.
_ نماز داستان آفرینشه. چجوری قصه تعریف میکنی؟ یکی بود یکی نبود، غیر از خدا... اول نماز همین کارو میکنی. دستت رو میبری بالا و میگی: هیچکس نبود. دست به سمت آسمون نشونه میرہ، و میگی اللہ اکبر. هیچکس نبود جز خدای بزرگ و غیر قابل وصفی که، بسم اللہ الرحمن الرحیم... مهربونه، لطف میکنه. اول نماز با یکی بود یکی نبود
غیر از خدای مهربون هیچکس نبود شروع میشه، الان میگی اول نماز اذان و اقامه پس چی؟ وقتی قرارہ قیامت بشه فرشته ای به نام اسرافیل در صور میدمه. اولین دم، لحظه ایه که همه ی آدما، همه ی جاندارها میمیرن. توی بار دوم همه ی مردہ های تاریخ زندہ میشن. پیامبر میگن اذان و اقامه مثل دو دفعه ایه که اسرافیل در صور میدمه. بخاطر همینه که میگن مستحبه وقتی اذان میگی بشینی و سجدہ کنی و برای اقامه دوبارہ بایستی. از پیامبر پرسیدن دلیلش چیه؟ فرمود: اذان شبیه بار اولیه که در صور دمیدہ میشه، آخر اذان که شد انگار صور اوله. همه سر به مهر میشیم یعنی همه ی اینایی که وایسادیم، همه ی اینایی که زندہ ایم با صور اول میمیرم و برمیگردیم به خاک. دوبارہ بلند شدن و اقامه گفتن یعنی شیپور دوم اسرافیل. یعنی دوبارہ برخاستن از خاک همه ی موجودات... میدونی فلش بک چیه؟
مثلا توی فیلم پیرمردہ تو تختخوابه و فلش بک زدہ میشه و از دوران بچگی، نوجوانی تا الان رو نشون میدہ. به نماز دقت که کنی مراتب خلقت رو می بینی. رب العالمین. مالک یوم الدین. خدایی که عالم رو آفرید، آخرت رو آفرید، در عالم زر روح مارو آفرید. دقیقا مراحل آفرینشه. اول این دنیا آفریدہ شد، بعد بهشت و جهنم خلق شد، روح ما خلق شد. (رکوع) در عالم زر روح مارو آفرید و ازش امتحان گرفت. (سجده) وقتی روح ما امتحان داد، قبول کرد که بار بندگی روی دوشش بذارہ (سر از مهر برمی داری) قیامت، فلش بک به اول نماز. اول و آخر نماز به هم متصل میشه(منظورم اذانه) ما اول هر دیدار به هم سلام میکنیم. چرا سلام نماز آخر نمازه؟ توی سلام نماز به کیا سلام میکنیم؟ به رسول خدا، به بندگان صالح خدا. سلام کردن واسه کسیه که وارد یه جایی میشه. کجاست که همه ی آدمای خوب یه جا جمع شدن؟! جایی جز بهشت؟! رسول خدا فرمود: چون بندہ سلام نماز را بگوید خدا درهای بهشت را باز میکند. و میفرماید: بندہ ی من از هر دری که میخواهی وارد شو. مراحلی که گفتم طی میشه تا آخر نماز. سلام نماز مساوی با ورود به بهشت. پایان داستان آفرینش... اول دیدار...
دوباره نگاهی به حوریا انداختم. سرش را پایین انداخته و با موبایلش ور می رفت.
_ حالا دلیل اینکه هنگام نشستن، پای راست روی پای چپه اینه که راست نشانه حق و چپ نشانه باطله. میخوایم بگیم حق بر باطل پیروزہ و در آخر نماز پیروزی حق بر باطل رو می بینیم. خدا وعدہ ی بهشت رو بهت میدہ...
#نویسنده_طاهره_ترابی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
امام رضا(ع)
به دید و بازدید تشویق میکردند
و از قول پدر بزرگوارشان
میفرمودند:
💚 به دیدارِ همدیگر بروید،
💕 همدیگر را دوست داشته باشید،
💪 دست هم را فشار دهید
😌 و از هم عصبانی نشوید
📷 م. انتظاری
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
هدایت شده از رصدنما 🚩
🇮🇷🥇
🥇
| #خادمانه |
سلام
به فـوتبالـ⚽️ـےهاے رصدنما😃💪
حال و احوالتون ان شاالله رو خط بُرد🏆
راستش اومدیم بگیم که
امشب قراره پویایی جام جهانی
وارد رصدنمامون هم بشه😍😎
قراره برای تیمملی مون♥
و به عشقِ تیم ملی
و برای اینکه انرژی های
مثبتمون برسه به وجودِ باغیرتشون
راس ساعت 23
در کانال بصیرتی رصد نما
مشاعره ای فـوتـبالے داشته باشیـم✌️
همهی فوتبالے ها به گوش و بههوش
برای فوتبالِ ایرانمون 🇮🇷
همه فوتبالے گل میڪاریم☺️✌️
حتے اگه فوتبالے نباشی
بمون قول میدم لذت ببری!☺️
✌️🐆
#ایران_قوی
#هوادار_ایران_تاپای_جان
📨- با پل ارتباطی زیر
🆔 @jahadgar_enghelabi
🔰 Eitaa.Com/Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
«💕» «🤩» #چالش_همسفرانه #مختص_عشق_حلالم ↩️شرڪت ڪننده: شماره 3⃣3⃣ قندمنی قندمنی قند(:💙 چالش قشن
«💕»
«🤩» #چالش_همسفرانه
#مختص_عشق_حلالم
.
.
↩️شرڪت ڪننده:
شماره 4⃣3⃣
اینکه اینجا نیستی و ازمن دوری،
باعث نمیشه دوستت نداشته باشم!(:🤤♥️
.
.
چالش قشنگمون فراموش نشه☺️🎀
جایزه هم داره ها😉🎁
آیدی خـادم چالش 👇🏻
🆔 : @BanoyDameshgh
«🏃🏻♀» #بدوجانمونیازچالش👇🏻
«💕» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Γ..🐹'' ⃝
【#نےنے_شو'👼🏻' 】
[ شلام امام زمانم👶🏻💫
همیشہ دلم میخواشت باشما حلــــف
بزنم . ولے فڪر میڪلدم شما خیلے
ڪال دالین . بابام میگن : اگه ما
حواسمون ڪارامون باشه و ڪار زشت
نتنیم تا امام زمانو ناراحت نتینیم
شما میاین . . 😍😭
من خیلے دوشتون دالم از ده تام بیشتر❤️ ]
🏷● #نےنے_لغت↓
حلف = حرف 😁
ڪال دالین = ڪار دارین 😁
نتنیم = نڪنیم😁
دوشتون دالم =دوستون دارم😁
ــــــ ــ
[ با گفتن جملاتے همـــچــــون👇🏻
"نترس، شجاع باش، ديگه بزرگ
شدے، براے تو زشتہ و . .👀🙊
ن تنها مشڪل حل نميشـــود😑
بلڪه خطر پاڪـ ڪردن صورت
مسئلہ را هم به جان مــے خريد .
🔅پذيرش، بخش بزرگے از حل
مسئلہ اســــــــــت.✅
ترس ڪودڪ را اعم از اينڪہ
"درست و بجا" باشـــــد و
يا"نادرست و نابجا" بپذيريـد .
و در پـے راه حلے براے درمان
آن باشید . . ] 💠●
.
.
اینژا گُردانِ کوشولوهاۍِ خوگشِلہ🤓👇🏻
Γ..🐹'' ⃝ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
|😜|عزیزم الان ڪہ همہ دارن
|⚽️| در مورد #فوتبال حرف میزنن ،
|🤤| من به فڪر تو مشغولم…
#جاویدانایرانعزیزما 😍🇮🇷
پ.ن:
جون میده اینو فردا
موقع بازی بفرستین براے همسرجان😌💚
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
|. 🍁'|
|' #آقامونه .|
.
.
😷|• گرچه با ماسک
تماشای رخش ممکن نیست😔
💔|• غم مخور دل
که پس ابر نمیماند ماه🌙
#مسلم_یونسی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1631»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.🍁'|
هدایت شده از رصدنما 🚩
#نگارنما 🔺
یوز |🐆|
ایرانی |🇮🇷|
آمد |🏃♂|
روباه |🦊|
پیر . . .
ببازد |👊|
#ایران_قوی 🏆
#همه_تا_پای_جان_هوادار_ایران
🥇 Eitaa.Com/Rasad_Nama
عاشقانه های حلال C᭄
#نگارنما 🔺 یوز |🐆| ایرانی |🇮🇷| آمد |🏃♂| روباه |🦊| پیر . . . ببازد |👊| #ایران_قوی 🏆 #ه
🔻
آمادهرجزخونی و مشاعره شبمون هستید؟😎✌️
اولین پستش رو کار کردما🙋🏻♂
∫°🍁.∫
∫° #صبحونه .∫
|🌬|
چه بگویم سحرٺ خیـ[🌔]ـر؟
تو خودٺ صبح جهانـ[🌍]ـے....🤍
#شهریـار
#صبحـتـونبخـیـرررررررررر😍🎀🌱
|🌜|
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍁.∫
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨جَاءَ رَجُلٌ إِلَى الْحَسَنِ ع يَسْتَشِيرُهُ فِي تَزْوِيجِ ابْنَتِهِ فَقَالَ زَوِّجْهَا مِنْ رَجُلٍ تَقِيٍّ فَإِنَّهُ إِنْ أَحَبَّهَا أَكْرَمَهَا وَ إِنْ أَبْغَضَهَا لَمْ يَظْلِمْهَا
🔸مردے خدمتــ امــام حسـن علیـه السلام آمـد تـا دربارۀ ازدواج دختـرش با ایـشان مشـورت ڪند؛ حضـرت فرمـود: دختـرت را بهـ ازدواج مردے بـا تقـوا درآور؛ زيـرا اگـر دختـرت را دوست داشته باشـد، گرامے اش مےدارد و اگـر دوستـش نـداشته باشد به او ظلم نمى كنـد.
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈