≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
✨﷽ا✨
🙂 پیامبر (ص) فرمودند:
🍁لا يَخدُمُ العِيالَ إلاّ صِدِّيقٌ أو شَهيدٌ أو رَجُلٌ يُرِيدُ اللّه ُ بهِ خَيرَ الدنيا و الآخِرَةِ
🍁به زن خود خدمت نڪنــد، مگر صدّيق يا شهيد، يا مردے ڪه خداوند خير دنيا و آخرتِ او را بخواهد.
📚بحارالأنوار، ج ۱، ح ۱۰۴
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
|💗| هر گه که دل
|😋| به عشق دهی خوش دمی بود
|✨| در کار خیر
|😜| حاجت هیچ استخاره نیست
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
<💍> از اول نامـزدیمون با خودم ڪنار اومده بودم ڪه من، اینو تا ابد ڪنارم نخـواهم داشت…
یه روز؎ از دستش میدم…
اونم با شہــادت…
<✋🏻> وقتی ڪه گفت میخواد بره،
انگار ته دلم آخرین بند پــاره شد…
انگار میدونستم ڪه دیگه برنمیگرده…
اونقد ناراحت بودم ڪه نمیتونستم گــریه ڪنم!
<🍃> چون میترسیدم اگه گریه ڪنم،
بعداً پیش ائمــه(ع) شرمنـدهشم؛
یه سمت ایمــانم بود و یه سمت احســاسم…
احساسم میگفت جلوش وایسا نذار بره…
ولی ایمانم اجــازه نمیداد!!
<🙃> همش به این فکر میڪردم ڪه قیــامت، چطور میتونم تو چشا؎ امیرالمــؤمنین(ع) نگاه ڪنم و انتظار شفــاعت داشته باشم…
<❌> در حالی ڪه هیچ ڪار؎ تو این دنیــا نڪردم…
اشڪامو ڪه دید، دستامو گرفت و زد زیر گــریه و گفت:
«دلمــو لرزوند؎ ولی ایمــانمو نمیتونی بلــرزونیا...»
<🌷>شـهـیـد مدافع حرم #حمید_سیاهکالی_مرادی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
‡ #ریحانه ‡
•حــجــاب مانند
•اولین خاڪریزجبههاستـــ
•ڪه دشمن برای تصرف سرزمینیـ ↻
•حتماً باید اول آن را بگیــــرد . .
‡💎‡چادرت،
ارزشاست، باورڪن👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
‡🎀‡
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
تنها چیزی ڪه راجعبه ازدواج شنیدیم اینه ڪه هر وقت دختر و پسر از لحاظ جسمی و جنسی رشد ڪردن؛ وقت ازدواجشونه🙄
در صورتی ڪه اینطور نیست!🤗
ممڪنه دختر یا پسر شما به
بلوغ جنسی و جسمی رسیده باشند
اما به بلوغ ازدواج نرسیده باشند...🤭
بلوغ ازدواج دیگه چیه؟!⁉️
اینڪه جنبه پذیرش رو نداره یعنی
به سن ازدواج نرسیده!😕
اینڪه تفڪرش اینه ڪه وقتی ازدواج ڪرد
از طرف مقابلش آزادی رو بگیره و اونو اونطور ڪه دوست داره تغییر بده!😐
اگر ڪنترل گراست،
تماس و پیام طرف
مقابل رو چڪ میڪنه!😑
اگر پشت خطش باشه و این تو ذهنش بیاد
با ڪی داره حرف میزنه و عصبانی بشه!😠
اگر انتظار داره ڪه تا آنلاین شد براش پیام بفرسته!😕
لطفا وقتی به بلوغ ازدواج رسیدید؛
ازدواج ڪنید😌❤️
#آرامش
#ازدواج_موفق
#خواستگاری
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
📝 یڪ روانشناس مےگوید:
برخے از مردم مےگویند: ” دوستت دارم “
و برخی از مردم نشان می دهند ڪه
” دوستت دارم “.💖
اینڪه شما دوستت دارم را چگونه
بیان مےکنید، به همسرتان بستگی دارد.
📝 نڪته حائز اهمیت فقط دریافت
پیغام شما است. اگر همسرتان نیاز
به شنیدن دارد پس جمله”دوستت دارم”
را بیان ڪنید.☺️
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
•﴾🖤﴿•
•﴿ #کوثرانه ﴾•
''میگفتـ :
''فٰاطمه جآنـ 💚 !
''من مَردِ جنگـم اما؛
''به اندازھ تو زخم نـدارمـ ...''
#فاطمیه ...
﴿🦋﴾اَلْحَـمدُللّهٖ ڪھ مـٰادَرمے👇🏻
﴾ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ﴿
•﴾🖤﴿•
6.1M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
.
.
ڪـاشبہجاےتـو
مـرامیـزدند...💔
.
.
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_دهم ] برای آخر هفته قرار گذاشته بودند ، من
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_یازدهم ]
با یاد آن روز ها لبخند به لب نشاندم :
خب ..
راستش یه مدت باید بگیم
برای آشنایی محرم بشیم!
ابرویش را بالا داد :
یعنی فعلا عقد نکنیم ؟!
سرم را به علامت تایید بالا و پایین کردم.
_ میخوایی برای خودت زمان بخری ، نه ؟!
باهوش تر از این حرف ها بود اما نیاز به معجزه بود که این زمان به درد بخورد ! :
زمان بخرم که چی بشه ؟
روی صندلی میز مطالعه ام نشست :
باشه ، حرفی ندارم ..دیگه ؟!
با دستبند روی مچم ور رفتم :
این مدت کاری به کار هم نداشته باشیم !
پوزخندی روی لبش نشست :
اینم قبول،
البته من همیشه انقدر دست و دلباز نیستم ها
منم یه شرط کوچولو دارم!!
سرم را بالا آوردم : چی ؟!
خونسرد گفت :
هفته بعد بچه ها مهمونی دارن ؛ باهام میایی !
با حرص لب زدم :
که یه صحنه جدید نشونم بدی مثل اون سری یا عکس بگیری و بخوای پخشش کنی ؟!
_ ایندفعه قضیه فرق داره،
کی عکس نامزدش رو پخش میکنه ؟!
کاش میشد با فریاد می گفتم :
چه کسی عکس عشقش را پخش می کرد ؟!
برای ادامه برنامه ام مجبور بودم قبول کنم :
باشه قبول!
ایستادم و ایستاد، راهی بیرون اتاق شدیم ،
منتظر جواب موقت بودند!
نگاهی به پدرم کردم و بعد مادرم ،قبل از اینکه دهان باز کنم و حرف بزنم،او سریع گفت :
اگه اجازه بدین یه مدت رو برای آشنایی
در نظر بگیریم .
مادرش با لبخند گفت :
خب پس دهنمون رو شیرین کنیم !
مادر من هم متقابلا لبخندی بر لب نشاند!
به گفته پدرم و رضایت پدرش ،
قرار شد صیغه ای میانمان خوانده شود !
چه دلخوش بودند این ها !
بعد حرف هایی که رد و بدل شد ،
رفتند و ما ماندیم.
مادر و پدرم در حال رد و بدل اطلاعاتی بود
که گرفته بودند اما من دلم سکوت می خواست.
سکوتی که فکر سعید میانش نباشد !
سکوتی که واهمه از ادامه این ماجرا دیوانه ام نکند !
روی تختم ولو شدم ، بدون توجه به جمع شدن روتختی بنفش رنگش !
گوشی را برداشتم و سری به اینستا زدم !
میان این بد حالیم اینجا خوب بود ! برای اینکه میانشان بگردی و درگیرشان بشی تا فکر و خیال واقعیت را نکنی !
ولی چند دقیقه ای که گذشت،
حالم بهم خورد از این همه رنگ و شلوغی.
نمیدانم چرا یک هو دلم هوای سادگی کرد !
برای همین به پیج دختر خاله ای که مدتی بود ، دوستی میانمان کمرنگ شده بود سر زدم ،دختر خاله چادری به نام نورا که حقوق می خواند !
یک دختر مهربان و تو دل برو !
میان پیجش خبری از عکس چهره اش نبود !
یا متن بودند یا عکس های طبیعت !
هر چند ، عکس های هنری خودش هم
میانشان نمایان بود !
آخرین استوری اش نظرم را جلب کرد
* آرامش یعنی ...در میان صد ها مشکل عین خیالت هم نباشد ! لبخند بزنی و زندگی کنی ..
چون میدانی خدایی داری که هوایت را دارد ! *
به آرامشی که از آن حرف میزد ؛ حسودی کردم ! حسودی آرامشی که نداشتم !
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . [📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》 [ #قسمت_یازدهم ] با یاد آن روز ها لبخند به لب نشا
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
[📖] رمان:《 #رایحه_حضور 》
[ #قسمت_دوازدهم ]
سریع از اینستا بیرون زدم
و روی شماره نورا مکث کردم ،
شاید کمی گردش با او سرگرمم می کرد
دو تا زنگ که خورد صدای نازش در گوشم
پخش شد :
جانم !
از طرز جانم گفتنش لبخندی روی لبم
ناخودآگاه نشست :
سلام دختر خاله
- سلام ریحانه جانم ! خوبی ؟!
چه عجب یادی از ما فقیر فقرا کردی
خانم عکاس؟!
ایستادم و مقابل کمد لباسم توقف کردم :
شکست نفسی نفرمایید خانم وکیل !
آرام خندید و من ادامه دادم :
نورا وقت داری کمی بریم بیرون؟!
صدای ذوق زده اش دوباره مرا به خنده انداخت ، من دلم همین سادگی را می خواست :
الان که دانشگاهم یه ساعت دیگه
کلاسم تموم میشه!
بدون مکث گفتم :
میام اونجا بانو! منتظرم باش خدا حافظ
_ الهی دورت بگردم زحمت میشه که واست ! دستت درد نکنه پس .. یا علی!
تماس را قطع کردم و میان لباس ها کمی گشتم،بعد پوشیدن پالتو ، روسری قواره بلند خوشرنگم را برداشتم و مقابل آینه ایستادم،
موهایم را یک طرفه درست کردم و گره شلی به روسری زدم !
بعد اطلاع به مادرم و دیدن تعجب
و ذوقش از رفتنم با نورا راهی دانشگاهش شدم.
بعد چند دقیقه از دور دیدمش با همان وقار ذاتی اش می آمد ، چادر به سر و سر به زیر !
بعد سلام و احوال پرسی راه افتادیم،
چادرش را با آینه تنظیم کرد
و در همان حال گفت :
دلم برات تنگ شده بود ها!
با لبخند نگاهش کردم :
خب کجا بریم ؟!
_ هر جا تو بخوایی !
در آینه جلو نگاهی به خودم کردم :
نه دیگه شما باید بگی .
با شیطنت دستش را یه چانه زد :
اووم؛ عصر زمستونی لبو های تجریش
میچسبه خانم عکاس !
لحن شیطنت بارش خنداند مرا !
به گفته اش راهی تجریش شدم !
همان اول خیابان توقف کردم و هر دو پیاده شدیم !
همان اول ها قصد خرید لبو کردم که نگذاشت !
کمی جلو تر رفتیم و او رفت سراغ جایی که خالی بود از هر خریدار دیگری ! همین اخلاق هایش عجیب بود برایم دیگر!
بعد خرید لبو به طرف ماشین رفتیم
و به کاپوتش تکیه دادیم :
هوا سرده ها
چنگال را درون لبو کرد و گفت :
واسه همین گفتم بیاییم اینجا
لبو را مزه کردم : خوب از خودت بگو نورا !
ملیح خندید : چی بگم ! سخت مشغول درس هستیم ،بعدشم که روزمرگی های همیشه ؛ خلاصه کیف میکنم با زندگی !
_ خوشا به حالتان دیگه
کمی مکث کرد و بعد به چشمانم زل زد :
میشه بریم یه جایی و دختر خاله عکاسمون چند تا عکس هنری بگیره برا ما ؟!
به چشمان عسلی اش خیره شدم :
ما در خدمتیم
#نویسنده_سنا_لطفی
[⛔️] ڪپے تنهاباذڪرمنبعموردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
امـام رضـا ع
بر تـلاوت مستـمر قـرآن
تأکیـد میکردند
و میفرمودند:
شایسته است که مردم بعد از
تعقیب نماز صبح، پنجاه آیه از
قرآن مجید را تلاوت کنند.
#السلامعلیڪ♥
◦「🕊」 حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
« #نےنے_شو 👼🏻» .
.
.
شَلام بَشِهها•👦🏻✋🏼•
عزاداليهاتون گَبول•🏴•
ایام فاطمیهس•🖤•
با مامانژوني اومدیم هیئت•👩👦•
یه خانومِ مهلَبونی بهم سَلبَندِ یا زهرا هدیه داد•😌📿•
اینگَدِه خوشال شودَم •🥺🌱•
ب مامانژونی گُول دادم ازش خیلي مُلاقِبَت تونَم•🙈👌🏽•
🏷● #نےنے_لغت↓
•گَبول: قبول
•سَلبَند: سربند
•گُول: قول
•مُلاقِبَت: مراقبت
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
براي مسئولیت پذیر شدن فرزندتان ..
بايد مسئوليت بيدار شدن و درس
خواندنش را به عهده خودش بگذارید
نظارت شما باید نامحسوس باشد و
فقط براي كمك حضور داشته باشيد
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal