eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.9هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
「💚」◦ ◦「 🕗」 . خسته و فقیر آمده ام، رحمی:)✨ ☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» عاااییی😴 تیقد دسته سُدم 😪 🧕ببخشیدا . ولی شما چکار کردی که خسته شدی؟ 🤒 سوما منُ دوژاستی مُب. تخت بداستی. تخت دوژاستی فَ بداستی مَ دسته سُدم🤕 🧕 بچه‌م خونه تکونی داشته😊 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ تو مگر باغ بهشتی💚 که چنین مطبوعی👌 تو مگر فصل بهاری🌸 که چنین معتدلی😉⌡ /✍ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1732» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ خدایـا🤍🌱 امروزرا باعشق آغازمیڪنم😍👌🏻 بخشندگے ازتوست دروجودتوست قدرت دردستانِ‌ توستـ😌☝️🏻 عشـ💕ـق ‌رادروجودما قرارده تا باشیم الهےبه‌امید تو🥰✋🏻 ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
1_1519024567.mp3
1.41M
≈|🌸|≈ ≈| |≈ . . ارباب من بابا شد و تقدیرِ خوش فرجام🎊 دردانه‌ی خوش قد و بالایی به لیلا داد...❤️ 🎊 🖇💌 . . ≈|💓|≈جانے‌دوباره‌بردار، با ما بیا بہ پابــوس👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ≈|🌸|≈
•‌<💌> •< > . . 😊° ایشان حتی در زمان عصبانیت هم ڪسی را از خود نمی‌رنجاند. 😇° تمام دوستان و نزدیڪان، از ابوالفضل با اخلاق نیڪویش یاد می‌ڪنند. 🎿° با اینڪه من و ابوالفضل نسبت فامیلی داشتیم، اما اطلاع نداشتم که او ورزشڪار است. 🧗🏻‍♂° در جلسه خواستگاری گفت که من چترباز و صخره‌نورد هستم و راپل ڪار می‌ڪنم. 📚° بعد از مدتی چندین ڪتاب درباره راپل به من داد تا بخوانم و آشنا شوم و حتی یڪبار در پشت‌بام منزل پدری ابوالفضل راپل را هم تجربه ڪردم. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.| |• 😇.| . . 🔺سوال👈دختر تا چه حد باید از جزئیات زندگی خود در جلسه خواستگاری به آقا بگوید ؟⁉️ 🔰پاسخ👈 لازم نیست خانم و آقا وارد حریم خصوصی یکدیگر بشوند .❌ در مورد گذشته و سابقه و جزئیات نباید وارد شوند.⛔️ مسائل کلی زندگی زناشویی در آینده را مطرح می‌کنیم .✅ یکسری مسائلی هست که باید گفته بشود.⬇️ بیماری حاد جسمی و روحی که طرفین دارند ، یک اختلال روحی روانی و عصبی و افسردگی حاد و پرخاشگری عصبی وسواس شدید ، اعتیاد آقا ، ازدواج قبلی.✅ ولی ‼️ بیماری که ده سال پیش بوده و حل شده ، احتیاجی نیست که گفته شود.🤗 💠حتی لازم نیست سوال شود که آیا شما بیماری حاد داشته‌اید یا خیر؟⁉️ حالا یک افسردگی بوده و درمان شده و اثری از آن هم نیست.نباید گفت.✅ ما وارد مسائلی که بوده و تمام شده نمی‌شویم.🙂 مثلا گناهی کرده و توبه کرده ، احتیاج نیست که این را بگوید مگر اینکه تبعی داشته باشد.😥 در مورد بیماری حاد ، آخر جلسه‌ۍ اول بگویید.چون در آخر جلسه به یک جایی می‌رسید که طرف به دردتان می‌خورد یا خیر.👌 دیگر اینکه آقایان در مورد کلیت مهریه صحبت کنند.🤗 آیا شما اعتقاد به مهریه کم یا زیاد یا متعادل داری؟ وارد رقم نشوید . رقم برای جلسه بله‌بران است.🎀 ↩️شما در جلسه اول جواب مستقیم یا غیر مستقیم ، چه منفی و چه مثبت ، نمی‌دهید.✖️ باید سوالات جمع بندی بشود و گفتگو و تحقیق بشود و بعد به جواب برسید.🤗👌🌸🦋 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . بعد از دعوا چیڪار ڪنیم ڪه اوضاع دوباره رو به راه بشه ؟ 🧐 مهرورزے فیزیڪے، میشه بغلت کنم؟🙂 عذرخواهے، معذرت میخوام. نباید داد میزدم!😢 توقف بگو مگو، خیلے پیچیده شد ، بیا ڪمے به خودمون فرصت بدیم ، بعد دوباره صحبت ڪنیم🍃 احساسمون رو در لحظه بگیم: من در حال حاضر خیلے عصبیم🤬 و یادمون نره ڪه این بحث ها براے ساختن رابطست نه ویران ڪردنش.🌺 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫
✨ ✨ گمان می‌کنم... وقتی خدا تو را آفرید... به سَرانگشت هستی... نگاهی انداخت و خواند: فَتَبارک‌الله اَحسَنُ‌الخالِقین! میراث‌دار مهربانی و معرفتِ آل‌عبا شدی و آرامِ جانِ حسین! ولادتت مبارک؛ اولین عَلیِ خانه‌ی حسین ع‌.. 💚| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ✨ ✨
‌ °✾͜͡👀 🙊 . . 💬 ‌‌ سلام. من دانشجوی مترجمی زبانم و معلم یک آموزشگاه زبان هم هستم😁😍😂 روز اول کاریم خیلی ریلکس کلی وسیله برا بازی با بچه ها و اینا آماده کرده بودم و دستم بودن و نصفشم تو کیفم 😂 حسابدار آموزشگاه که یه آقا پسر جوان و رعنا بود خیلی حواسش به من بود و کلا یه لپتاپ هم جلوش بود که دوربین های آموزشگاه رو چک می‌کرد🚦 خلاصه من داشتم از پله ها میرفتم بالا که برم سر کلاسم یه دونه از پله هاش شکسته بود یه تیکش من با ملاجم پخش زمین شدم😐😐😂 وسیله هام همه ریخت رو پله ها😂😂 زود بلند شدم پشتمو نگاه کردم دیدم هیشکی نیس چشمم افتاد به دوربین 🙈 وسایلم جمع کردم و رفتم تو کلاس خلاصه بعد کلاس رفتم تو دفتر این آقاهه بلند شد که خداحافظی کنه با من آخرش یه لبخند زد و گفت خانوم مراقب پله ها باشین لطفا. آموزشگاه ما به شما احتیاج داره 😐😂 وای منو میگی آب شدم گفتم با خودم حتما منو دیده😂😂😂 دیدم همکارام هم بهم خندیدن😐 خب پله شکسته بود تقصیر من چیه زانوهامم کبود شده بود 🥺 . . ''📩'' [ 573 ] سوتےِ قابل نشر و بفرستین 🆔| @Daricheh_Khadem •‌⊰خاڪے باش تو خندیدنـ‌ـ😅✋⊱• °✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
qalal-heydar-abotorabo.mp3
12.1M
↓🎧↓ •| |• . 🎙 ضلعِ پایینْ پای شش گوشه ولی، اثبات کرد ! زیر پای یک پدر هم میشود باشد بهشت .. 🎉 . . •|💚| •صد مُــرده زنده مےشود، از ذڪرِ ( ؏)👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ↑🎧↑
16166252032006065176423.mp3
9.36M
آمدی تا نوه‌ی اولِ زهرا باشی امدی تا علیِ دوم دنیا باشی !💚
•[🎨]• •[ 🎈]• _چقدر‌نسل‌اسد‌،شیر‌دلاور‌دارد کعبه‌شک‌کرده‌و‌ میخواست‌ترک‌بردارد💚 •[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •[🎨]•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾͜͡💚'' . . و گاه بهشت میتواند زیر پاے یک پدر باشد..:)♥️ گل سرخ خانواده مهتاب علی اکبر؏ شاهزاده ارباب منو دریاب..✋🌿 +خوش اومدی آقازاده😌💓 🎊 . . شکر خدا تو تقویممونہ روز ولادت تو؛ روز جوونہ..😍↯ ✾͜͡💚'' @asheghaneh_halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_ودوم (حسام می گوید) با ساک لوازمم به داخل رفتم. حور
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حسام می گوید) نزدیک غروب بود که حاج خانم با حوریا تماس گرفت و خبر رسیدن به شیراز و پذیرش حاج رسول را به او داد. از بعد از ناهار به اتاقش رفته بود و مشغول درس خواندن بود. من هم که حسابی خسته بودم و دل و دماغ مغازه را نداشتم همانجا روی مبل ها دراز کشیدم و خوابیدم. حوریا از اتاقش بیرون آمد و روی مبل تک نفره نشست و خجالت زده به من گفت: _ اصلا حواسم نبود یه بالش و ملحفه بهتون بدم راحت بخوابید. ببخشید مشغول درسم شدم و فکر بابا داره دیوونه م میکنه. خندیدم و کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم: _ اشکال نداره... فعلا مونده تا شوهرداری یاد بگیری دختر حاجی. و قهقهه ای سردادم. حوریا به سمت آشپزخانه رفت که چای دم کند. من هم به حیاط رفتم و آبی به صورتم زدم. یاد آن روز افتادم که شاخه گل اقاقی را لبه ی پنجره ی اتاقش گذاشتم یا روزهایی که فکر می کرد از طرف نیایش آمده ام برای گزارش تلویزیونی. تمام خاطرات روزهای آشنایی ام با این خانه و اهالی آن، مثل برق از جلوی چشم هایم عبور کرد. چه کسی فکرش را می کرد تنهایی ام در آن آپارتمان وصل شود به این خانه ی باصفا... روزی که توی بالکن به نماز شب حوریا قهقهه زدم هرگز فکرش را نمی کردم امروز وسط این حیاط بایستم و ایوان را نگاه کنم و همان دختر، نیمه ی جانم بشود. نگاهی به بالکن آپارتمانم کردم و به داخل رفتم. _ حوریا... خیلی گرمه. چرا کولرو راه نمیندازین؟ _ بخاطر بابا همیشه دیر راهش میندازیم. رعایت نمیکنه سرما میخوره دردسر میشه برا ریه ش. _ خب من راهش میندازم. بابات اینا که فعلابرنمیگردن‌. وقتی هم برگردن دیگه هوا حسابی گرم شده. سکوت کرد و من راه پشت بام را پیش گرفتم. نیم ساعتی طول کشید که با همکاری حوریا کولر را روشن کردیم و چای تازه دم را در هوای خنک آن نوشیدیم. _ خدا خیرت بده. منکه توی این لباسا پختم. شیطنت آمیز گفتم: _ مجبوری مگه؟! لباس راحت بپوش خب. استکان ها را برداشت و با صدای ضعیفی گفت (راحتم). شام را خودم پختم و او را راهی اتاقش کردم که درسش را بخواند. فردا امتحان سختی داشت. [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وسوم (حسام می گوید) نزدیک غروب بود که حاج خانم با ح
❢💞❢ ❢ 💌❢ . . . (حوریا می گوید) صدای تلویزیون را کم کرده بود که مرا اذیت نکند. از فکر و خیال نبود پدر و مادرم پرپر می زدم و از حضور حسام قطره قطره آب می شدم. برای فرا رسیدن ساعت خواب می ترسیدم و واهمه داشتم که انتظار داشته باشد در کنار او باشم. تا توانستم درس خواندنم را طول دادم. انگار می ترسیدم از اتاقم بیرون بروم. امتحانم ساعت ده صبح بود و به شدت خوابم می آمد. ساعت از دو نیمه شب می گذشت. هنوز هم صدای تلویزیون می آمد اما چراغها خاموش بودند. چشمم را مالیدم و سعی کردم حسام را پیدا کنم. روی زمین و بین مبل ها رو به روی تلویزیون خوابش برده بود. صورتم را چنگ انداختم و بابت این بی فکری ها خودم را لعنت کردم. او بخاطر اینکه من تنها نباشم اینجا بود و من رفتار درستی نداشتم. تلویزیون را خاموش کردم و از جا رختخوابی برایش رختخواب آوردم اما نمی دانستم آن را کجا پهن کنم. اصلا نمی دانستم چطور او را بیدار کنم. رختخواب ها را همان وسط هال رها کردم و با تردید به سمتش رفتم. کنارش نشستم و چند بار صدایش زدم. بی فایده بود. بلند تر صدایش زدم و بالش را تکان دادم. چرخید و پشت به من خوابید. دستم را دراز کردم و شانه اش را آرام تکان دادم. چند بار تکرار کردم که چشم باز کرد. _ صبح شده؟ لبخندی زدم. مثل یک پسر بچه ی شلخته شده بود. گفتم: _ نه هنوز نیمه شبه. نیم خیز شد و گفت: _ اتفاقی افتاده؟ _ نه نگران نباشید. رختخواب آوردم. _ آهان. دستت درد نکنه. بلند شد و رختخواب ها را به دست گرفت. دلم بی قرار می زد و می ترسیدم به اتاقم بیاید که به سمت گوشه ی هال رفت و آنها را پهن کرد. _ چرا نمیری بخوابی؟ امتحانت ساعت چنده؟ خجالت زده از اینهمه درک وشعورش به سمتش رفتم. _ امتحانم ساعت ده صبحه. من... من معذرت میخوام. _ بابت چی عزیزم؟ _ حواسم بهتون نیست. مدام توی اتاقمم و مشغول درس. فکرمم پی بابا و... نگذاشت حرفم را کامل کنم. _ می فهممت. نگران نباش. به وقتش جبران میکنی. برو بخواب و استراحت کن فردا خواب نمونی. به سمت اتاقم رفتم و خواستم در را ببندم اما... چیزی مثل اعتماد و آسودگی خیال، مانعم شد. این پسر با من غریبه نبود. نباید در حقش کم لطفی می کردم [⛔️]ڪپےتنها‌باذڪرمنبع‌‌ونام‌نویسنده‌ موردرضایت‌است. . . ❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦ ◦「 🕗」 . جوانی هایمان فدای تو☁️ . ◦「🕊」 حتما قرارِشـــاه‌وگدا، هست‌یادتان👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal 「💚」◦
«🍼» « 👼🏻» شَلام عیدتون مبارکا باشه هوبین؟☺️✋ مِشل اینته دُرشت و حشابی سرجرم هونه تتونی هشین 😉 ولی بنده بهتون توشیه میتونم هودتون را هَشته نتونین مِشل من باسین چگَده ریلکسم تازه دارم استراحت میتونم🤭 انگار نه انگار هیفده لوز دیجه عیده نولوزه😁 🏷● ↓ نداریم اگه باهوشین خودتون حدس بزنین😇 ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ در خانه تکانی عید مراقب فرشته کوچولو هاتون باشین «🍭» گـــــردانِ‌زره‌پوشڪے‌👇🏻 «🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'| |' .| . . ⌠‌ بیخیال‌ِ✋ هَمہ‌دِلـهُره‌هـٰا😔 چِهرِه‌حِیدَرۍاَت‌🌱 مـٰایِہ‌آرامِش‌مـٰاسٺ‌😌⌡ |✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌|💛 |🔄 بازنشر: |🖼 «1733» . . |'😌.| عشق یعني، یڪ رهبر شده👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |.❄️'|
∫°⛄️.∫ ∫° .∫ /🌺/ پنجره صبـ🌤ـح گشـ🖼ـوده شده نـ🌬ـســیم مےوزد آمده تا گو باشد😍 /🌺/ 《ســـ😊✋🏻ـــلام》 🌸 🌈ـ ∫°🌤.∫ یعنے ، تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°⛄️.∫
•‌<💌> •< > . . 「♥️」 یکبار به او گفتم: دلم برایت تنگ شده است، او در جواب گفت: 「🌸」 "در هر قدمی که من اینجا برمی‌دارم تو هم شریک هستی". 「🙂」 دوست نداشت که بعد از شهادتش گریه کنم، یک‌بار که گریه می‌کردم، گفت: 「🌺」 گریه‌هایت را به امام‌حسین‌(ع) وصل کن تا ثواب آن بیشتر شود. 🌷شـهـیـد مدافع حرم •<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش ڪـاسه‌ےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻 •<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.| |• 😇.| . . ✨ امام محمد باقر علیه السلام فرمودند: «مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی🧑🏻، به خواستگاری دختر برادر مسلمانش🧕🏻 برود، اما پدر دختر🧔🏻به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند❌ و بگوید: من از تو ثروتمند ترم💵 و تو هم شان و هم مرتبه من نیستی!🤨» 📚مستدرک الوسائل باب 17 . . |•🦋.|بہ دنبال ڪسے، جامانده از پرواز مےگردم👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal |•👒.|
∫°🍊.∫ ∫° .∫ . . برای داشتن یڪ زندگے عاشقانه 🦋 بمانید 🦋از ڪلمات محبت امیز استفاده ڪنید 🦋به شریڪ خود بگذارید. 🦋هر روز بهش‌بگید چقدر وجودش‌ارزشمنده 🦋برای یڪدیگر وقت بگذارید. 🦋مهربان باشید🌺 . . ∫°🧡.∫ بہ غیر از نداریم، تمناے دگر👇🏻 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal ∫°🍊.∫