«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
عاااییی😴 تیقد دسته سُدم 😪
🧕ببخشیدا .
ولی شما چکار کردی که خسته شدی؟
🤒 سوما منُ دوژاستی مُب.
تخت بداستی.
تخت دوژاستی فَ بداستی
مَ دسته سُدم🤕
🧕 بچهم خونه تکونی داشته😊
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
⌠ تو مگر باغ بهشتی💚
که چنین مطبوعی👌
تو مگر فصل بهاری🌸
که چنین معتدلی😉⌡
#شمس_مغربی /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1732»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
1_1519024567.mp3
1.41M
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
ارباب من بابا شد و تقدیرِ خوش فرجام🎊
دردانهی خوش قد و بالایی به لیلا داد...❤️
#میلاد_حضرت_علی_اکبر🎊
🖇💌
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
😊° ایشان حتی در زمان عصبانیت هم ڪسی را از خود نمیرنجاند.
😇° تمام دوستان و نزدیڪان، از ابوالفضل با اخلاق نیڪویش یاد میڪنند.
🎿° با اینڪه من و ابوالفضل نسبت فامیلی داشتیم، اما اطلاع نداشتم که او ورزشڪار است.
🧗🏻♂° در جلسه خواستگاری گفت که من چترباز و صخرهنورد هستم و راپل ڪار میڪنم.
📚° بعد از مدتی چندین ڪتاب درباره راپل به من داد تا بخوانم و آشنا شوم و حتی یڪبار در پشتبام منزل پدری ابوالفضل راپل را هم تجربه ڪردم.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #ابوالفضل_راهچمنی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
🔺سوال👈دختر تا چه حد باید از جزئیات زندگی خود در جلسه خواستگاری به آقا بگوید ؟⁉️
🔰پاسخ👈 لازم نیست خانم و آقا وارد حریم خصوصی یکدیگر بشوند .❌
در مورد گذشته و سابقه و جزئیات نباید وارد شوند.⛔️
مسائل کلی زندگی زناشویی در آینده را مطرح میکنیم .✅
یکسری مسائلی هست که باید گفته بشود.⬇️
بیماری حاد جسمی و روحی که طرفین دارند ، یک اختلال روحی روانی و عصبی و افسردگی حاد و پرخاشگری عصبی وسواس شدید ،
اعتیاد آقا ، ازدواج قبلی.✅
ولی ‼️
بیماری که ده سال پیش بوده و حل شده ، احتیاجی نیست که گفته شود.🤗
💠حتی لازم نیست سوال شود که آیا شما بیماری حاد داشتهاید یا خیر؟⁉️
حالا یک افسردگی بوده و درمان شده و اثری از آن هم نیست.نباید گفت.✅
ما وارد مسائلی که بوده و تمام شده نمیشویم.🙂
مثلا گناهی کرده و توبه کرده ، احتیاج نیست که این را بگوید مگر اینکه تبعی داشته باشد.😥
در مورد بیماری حاد ، آخر جلسهۍ اول بگویید.چون در آخر جلسه به یک جایی میرسید که طرف به دردتان میخورد یا خیر.👌
دیگر اینکه آقایان در مورد کلیت مهریه صحبت کنند.🤗
آیا شما اعتقاد به مهریه کم یا زیاد یا متعادل داری؟
وارد رقم نشوید . رقم برای جلسه بلهبران است.🎀
↩️شما در جلسه اول جواب مستقیم یا غیر مستقیم ، چه منفی و چه مثبت ، نمیدهید.✖️
باید سوالات جمع بندی بشود و گفتگو و تحقیق بشود و بعد به جواب برسید.🤗👌🌸🦋
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
#قبل_از_ازدواج
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
بعد از دعوا چیڪار ڪنیم ڪه
اوضاع دوباره رو به راه بشه ؟ 🧐
مهرورزے فیزیڪے، میشه بغلت کنم؟🙂
عذرخواهے، معذرت میخوام.
نباید داد میزدم!😢
توقف بگو مگو،
خیلے پیچیده شد ، بیا ڪمے به خودمون
فرصت بدیم ، بعد دوباره صحبت ڪنیم🍃
احساسمون رو در لحظه بگیم: من در
حال حاضر خیلے عصبیم🤬
و یادمون نره ڪه این بحث ها براے
ساختن رابطست نه ویران ڪردنش.🌺
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
✨ ✨
#خادمانه
گمان میکنم...
وقتی خدا تو را آفرید...
به سَرانگشت هستی...
نگاهی انداخت و خواند:
فَتَبارکالله اَحسَنُالخالِقین!
میراثدار مهربانی و معرفتِ
آلعبا شدی و
آرامِ جانِ حسین!
ولادتت مبارک؛
اولین عَلیِ خانهی حسین ع..
💚| Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
✨ ✨
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
.
.
💬 سلام. من دانشجوی مترجمی زبانم و
معلم یک آموزشگاه زبان هم هستم😁😍😂
روز اول کاریم خیلی ریلکس کلی وسیله برا
بازی با بچه ها و اینا آماده کرده بودم و
دستم بودن و نصفشم تو کیفم 😂
حسابدار آموزشگاه که یه آقا پسر جوان
و رعنا بود خیلی حواسش به من بود و
کلا یه لپتاپ هم جلوش بود که دوربین های
آموزشگاه رو چک میکرد🚦 خلاصه من
داشتم از پله ها میرفتم بالا که برم سر کلاسم
یه دونه از پله هاش شکسته بود یه تیکش
من با ملاجم پخش زمین شدم😐😐😂
وسیله هام همه ریخت رو پله ها😂😂
زود بلند شدم پشتمو نگاه کردم دیدم
هیشکی نیس چشمم افتاد به دوربین 🙈
وسایلم جمع کردم و رفتم تو کلاس
خلاصه بعد کلاس رفتم تو دفتر این آقاهه
بلند شد که خداحافظی کنه با من آخرش
یه لبخند زد و گفت خانوم مراقب پله ها
باشین لطفا. آموزشگاه ما به شما احتیاج
داره 😐😂 وای منو میگی آب شدم گفتم
با خودم حتما منو دیده😂😂😂
دیدم همکارام هم بهم خندیدن😐
خب پله شکسته بود تقصیر من چیه
زانوهامم کبود شده بود 🥺
.
.
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 573 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
qalal-heydar-abotorabo.mp3
12.1M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
#مهدی_رسولی🎙
ضلعِ پایینْ پای شش گوشه ولی،
اثبات کرد !
زیر پای یک پدر هم
میشود باشد بهشت ..
#عیدڪممبروڪ🎉
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
16166252032006065176423.mp3
9.36M
آمدی تا نوهی اولِ زهرا باشی
امدی تا علیِ
دوم دنیا باشی !💚
#خادمانه
#عیدانه
#شاهزادهعلیاکبر
#عیدتووووون_مبااااارک
•[🎨]•
•[ #پشتڪ 🎈]•
_چقدرنسلاسد،شیردلاوردارد
کعبهشککردهو میخواستترکبردارد💚
#ولادتعلیاکبرارباب
•[📱]• بفرمایید خوشگلاسیون موبایل👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•[🎨]•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✾͜͡💚''
#خادمانه #عیدانه
.
.
و گاه بهشت میتواند
زیر پاے یک پدر باشد..:)♥️
گل سرخ خانواده مهتاب
علی اکبر؏ شاهزاده ارباب
منو دریاب..✋🌿
+خوش اومدی آقازاده😌💓
#جووناروزتونمبارک🎊
.
.
شکر خدا تو تقویممونہ
روز ولادت تو؛ روز جوونہ..😍↯
✾͜͡💚'' @asheghaneh_halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_ودوم (حسام می گوید) با ساک لوازمم به داخل رفتم. حور
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیست_وسوم
(حسام می گوید)
نزدیک غروب بود که حاج خانم با حوریا تماس گرفت و خبر رسیدن به شیراز و پذیرش حاج رسول را به او داد. از بعد از ناهار به اتاقش رفته بود و مشغول درس خواندن بود. من هم که حسابی خسته بودم و دل و دماغ مغازه را نداشتم همانجا روی مبل ها دراز کشیدم و خوابیدم. حوریا از اتاقش بیرون آمد و روی مبل تک نفره نشست و خجالت زده به من گفت:
_ اصلا حواسم نبود یه بالش و ملحفه بهتون بدم راحت بخوابید. ببخشید مشغول درسم شدم و فکر بابا داره دیوونه م میکنه.
خندیدم و کش و قوسی به بدنم دادم و گفتم:
_ اشکال نداره... فعلا مونده تا شوهرداری یاد بگیری دختر حاجی.
و قهقهه ای سردادم. حوریا به سمت آشپزخانه رفت که چای دم کند. من هم به حیاط رفتم و آبی به صورتم زدم. یاد آن روز افتادم که شاخه گل اقاقی را لبه ی پنجره ی اتاقش گذاشتم یا روزهایی که فکر می کرد از طرف نیایش آمده ام برای گزارش تلویزیونی. تمام خاطرات روزهای آشنایی ام با این خانه و اهالی آن، مثل برق از جلوی چشم هایم عبور کرد. چه کسی فکرش را می کرد تنهایی ام در آن آپارتمان وصل شود به این خانه ی باصفا... روزی که توی بالکن به نماز شب حوریا قهقهه زدم هرگز فکرش را نمی کردم امروز وسط این حیاط بایستم و ایوان را نگاه کنم و همان دختر، نیمه ی جانم بشود. نگاهی به بالکن آپارتمانم کردم و به داخل رفتم.
_ حوریا... خیلی گرمه. چرا کولرو راه نمیندازین؟
_ بخاطر بابا همیشه دیر راهش میندازیم. رعایت نمیکنه سرما میخوره دردسر میشه برا ریه ش.
_ خب من راهش میندازم. بابات اینا که فعلابرنمیگردن. وقتی هم برگردن دیگه هوا حسابی گرم شده.
سکوت کرد و من راه پشت بام را پیش گرفتم. نیم ساعتی طول کشید که با همکاری حوریا کولر را روشن کردیم و چای تازه دم را در هوای خنک آن نوشیدیم.
_ خدا خیرت بده. منکه توی این لباسا پختم.
شیطنت آمیز گفتم:
_ مجبوری مگه؟! لباس راحت بپوش خب.
استکان ها را برداشت و با صدای ضعیفی گفت (راحتم). شام را خودم پختم و او را راهی اتاقش کردم که درسش را بخواند. فردا امتحان سختی داشت.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_بیست_وسوم (حسام می گوید) نزدیک غروب بود که حاج خانم با ح
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_بیست_وچهارم
(حوریا می گوید)
صدای تلویزیون را کم کرده بود که مرا اذیت نکند. از فکر و خیال نبود پدر و مادرم پرپر می زدم و از حضور حسام قطره قطره آب می شدم. برای فرا رسیدن ساعت خواب می ترسیدم و واهمه داشتم که انتظار داشته باشد در کنار او باشم. تا توانستم درس خواندنم را طول دادم. انگار می ترسیدم از اتاقم بیرون بروم. امتحانم ساعت ده صبح بود و به شدت خوابم می آمد. ساعت از دو نیمه شب می گذشت. هنوز هم صدای تلویزیون می آمد اما چراغها خاموش بودند. چشمم را مالیدم و سعی کردم حسام را پیدا کنم. روی زمین و بین مبل ها رو به روی تلویزیون خوابش برده بود. صورتم را چنگ انداختم و بابت این بی فکری ها خودم را لعنت کردم. او بخاطر اینکه من تنها نباشم اینجا بود و من رفتار درستی نداشتم. تلویزیون را خاموش کردم و از جا رختخوابی برایش رختخواب آوردم اما نمی دانستم آن را کجا پهن کنم. اصلا نمی دانستم چطور او را بیدار کنم. رختخواب ها را همان وسط هال رها کردم و با تردید به سمتش رفتم. کنارش نشستم و چند بار صدایش زدم. بی فایده بود. بلند تر صدایش زدم و بالش را تکان دادم. چرخید و پشت به من خوابید. دستم را دراز کردم و شانه اش را آرام تکان دادم. چند بار تکرار کردم که چشم باز کرد.
_ صبح شده؟
لبخندی زدم. مثل یک پسر بچه ی شلخته شده بود. گفتم:
_ نه هنوز نیمه شبه.
نیم خیز شد و گفت:
_ اتفاقی افتاده؟
_ نه نگران نباشید. رختخواب آوردم.
_ آهان. دستت درد نکنه.
بلند شد و رختخواب ها را به دست گرفت. دلم بی قرار می زد و می ترسیدم به اتاقم بیاید که به سمت گوشه ی هال رفت و آنها را پهن کرد.
_ چرا نمیری بخوابی؟ امتحانت ساعت چنده؟
خجالت زده از اینهمه درک وشعورش به سمتش رفتم.
_ امتحانم ساعت ده صبحه. من... من معذرت میخوام.
_ بابت چی عزیزم؟
_ حواسم بهتون نیست. مدام توی اتاقمم و مشغول درس. فکرمم پی بابا و...
نگذاشت حرفم را کامل کنم.
_ می فهممت. نگران نباش. به وقتش جبران میکنی. برو بخواب و استراحت کن فردا خواب نمونی.
به سمت اتاقم رفتم و خواستم در را ببندم اما... چیزی مثل اعتماد و آسودگی خیال، مانعم شد. این پسر با من غریبه نبود. نباید در حقش کم لطفی می کردم
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
جوانی هایمان فدای تو☁️
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
هدایت شده از عاشقانه های حلال C᭄
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
شَلام عیدتون مبارکا باشه هوبین؟☺️✋
مِشل اینته دُرشت و حشابی سرجرم هونه تتونی هشین 😉
ولی بنده بهتون توشیه میتونم هودتون را هَشته
نتونین مِشل من باسین چگَده ریلکسم تازه دارم استراحت میتونم🤭
انگار نه انگار هیفده لوز دیجه عیده نولوزه😁
🏷● #نےنے_لغت↓
نداریم اگه باهوشین خودتون حدس بزنین😇
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
در خانه تکانی عید مراقب فرشته کوچولو هاتون باشین
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|. ❄️'|
|' #آقامونه .|
.
.
⌠ بیخیالِ✋
هَمہدِلـهُرههـٰا😔
چِهرِهحِیدَرۍاَت🌱
مـٰایِہآرامِشمـٰاسٺ😌⌡
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1733»
.
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|.❄️'|
∫°⛄️.∫
∫° #صبحونه .∫
/🌺/ پنجره صبـ🌤ـح
گشـ🖼ـوده شده
نـ🌬ـســیم مےوزد
آمده تا #سلام گو باشد😍 /🌺/
《ســـ😊✋🏻ـــلام》
#صبحـتون_پرامید🌸
#روزتون_پرخـاطــرهـ🌈ـ
∫°🌤.∫ #صبح یعنے ،
تو بخندے و،دلم باز شود👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°⛄️.∫
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
「♥️」 یکبار به او گفتم:
دلم برایت تنگ شده است،
او در جواب گفت:
「🌸」 "در هر قدمی که من اینجا
برمیدارم تو هم شریک هستی".
「🙂」 دوست نداشت که
بعد از شهادتش گریه کنم،
یکبار که گریه میکردم، گفت:
「🌺」 گریههایت را به امامحسین(ع)
وصل کن تا ثواب آن بیشتر شود.
🌷شـهـیـد مدافع حرم #ابوالفضل_راهچمنی
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal1
|•👒.|
|• #مجردانه 😇.|
.
.
✨ امام محمد باقر علیه السلام فرمودند:
«مصیبتی از این بدتر نیست که جوان مسلمانی🧑🏻،
به خواستگاری دختر برادر مسلمانش🧕🏻 برود،
اما پدر دختر🧔🏻به خاطر فقر و کم پولی خواستگار را رد کند❌
و بگوید: من از تو ثروتمند ترم💵 و تو هم شان و هم مرتبه من نیستی!🤨»
📚مستدرک الوسائل باب 17
#ازدواج_موفق
#انتخاب_همسر
.
.
|•🦋.|بہ دنبال ڪسے،
جامانده از پرواز مےگردم👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
|•👒.|
هدایت شده از ریحانه الزهرا(س)🇵🇸
💕یه جشن دخترونه💕
تمام وجود من از این جهان؛تویی یا صاحب الزمان(عج)❤️
دخترای گل دوست دارین تو بُمب شادی نیمه شعبان شرکت کنید؟😍💥
_شما همراه مادر های گلتون به جشن بزرگ شیعیان دعوتید!🌸🍃جشن تولد امام زمان(عج) گل🌹
دختراااا؛ قراره به وسعت جهان حال خوب تکثیر کنیم و شادی کنیم برای به دنیا اومدن زیباترین خلقت خدا🎉🥳
🕒موعود: پنجشنبه ۱۸ اسفند
🏡میعاد: چهارراه بهار،جنب بیمارستان اسدابادی، خیابان میلانی،کوی صفا؛سالن ورزشی پارک شهدای صفا
آماده ای برای این حجم از قشنگی و شور و هیجان؟😃✨
🌸مولودی خوانی و جیغ و دست و هورااااا
🍃آتیش بازی شاد و خفن(قرار سالنو بترکونیم😎)
🌸غرفه فروش دخترونه با تِم رنگی رنگی😍
🍃همراه با رزق و عیدانه دخترانه
🌸به همراه اهدا جوایز🤩
🌸و مسابقه😍
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
۳۱۲نفر+تو❤️
رفیق جون جونیت رو از این جشن بزرگ و باحال با خبر کن!
🌹#دختران_تبریز
#امام_زمانم💚
#نیمه_شعبان
#یک_جشن_دخترانه💕
#هیئت_ریحانه_الزهرا(س)🌷
#پایگاه_علوی_بهار
#نشر_دهید
@Reyhanezahratabriz95 🌸🍃