عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_ویکم یکی از دخترها حق به جانب گفت: _ چرا همش درمور
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_ودوم
( حوریا می گوید )
فکری به ذهنم رسیده بود که باید حتما با حسام مطرح می کردم چون موافقت او حرف اول را می زد. وقتی سوار ماشینش شدم پیشنهاد دادم جایی برویم که با هم صحبت کنیم. حسام هم به طرف نزدیک ترین کافه رفت و وقتی پشت میز نشستیم کنجکاو به من خیره شد که حرفم را بگویم.
_ چرا اینجوری نگاهم می کنی؟
_ زودتر بگو...
خندیدم و گفتم:
_ اگه موافقت کنی فردا یه عاقد ببریم مرکز مروارید و اونجا عقد کنیم.
متعجب به من نگاه می کرد و منتظر بود بیشتر توضیح بدهم.
_ اگه تو موافقت کنی، با خانوم هاشمی صحبت می کنم و اجازه می گیرم مراسم عقدمون در حضور بچه ها باشه. هم دلشون وا میشه هم برا خودمون خاطره میشه.
چندبار پلک زد و گفت:
_ می دونی چیه؟ من از خدامه به جای این چند روز باقیمونده، همین الان عقد دائم کنیم و رسما زنم بشی. حالا مکانش مهم نیست هر جایی باشه.
از اعترافش خنده ام گرفت و بلافاصله با خانم هاشمی تماس گرفتم. فردا جمعه بود و ادارات دولتی تعطیل بودند و خانم هاشمی بابت مجوز و موافقت امور زندان، کمی مخالفت کرد و گفت باید با چند نفر تلفنی حرف بزند و اگر آنها موافقت کنند می توانیم این کار را انجام دهیم. من نمی توانستم بچه ها را به عروسی ام دعوت کنم اما می توانستم بخشی از مراسمم را به مرکز بکشانم و آنها را شریک کنم. شاید از دلشان در می آمد و بی حساب می شدیم. یک ساعتی طول کشید که خانم هاشمی تماس گرفت و گفت مجوز را گرفته اما به غیر از عاقد و پدر و مادرهایمان، حق دعوت از کسی دیگر را نداریم و نباید بچه ها با کسانی غیر از پرسنل مرکز در ارتباط باشند. با حسام به منزل ما رفتیم که موضوع را با پدر و مادرم مطرح کنیم. حال پدرم زیاد خوب نبود و طبق شناختم از روحیه ی خیرخواهانه اش، می دانستم زود موافقت می کند اما مادرم با دلخوری گفت:
_ شما که همه کاری رو به میل خودتون کردین این یکی هم روی بقیه.
صورتش را بوسیدم و گفتم:
_ مراسمی که توی تالار برگزار میشه سر جای خودش هست. این فقط یه عقد ساده ست که چند روز زودتر انجام میشه و قرار نیست مهمونای تالار از ماجرا بویی ببرن.
مادرم رو ترش کرد و گفت:
_ روز جشن تون مناسبت مذهبی داره. قرار بود توی اون روز مبارک به عقد هم در بیاید.
مهربانانه به دغدغه هایش لبخند زدم و گفتم:
_ الهی قربونت برم چه چیزی مبارک تر از اینکه دل چند تا بچه رو شاد کنیم؟! درسته که مثل خوابگاهه و حیاط سرسبز و کلاسای آموزشی تحت اختیارشونه اما، اونا اونجا زندانی هستن و خلاف کردن که اونجا حبس شدن. چون سنشون به زندان نمیرسه توی این مرکز نگهداری میشن. این قضیه براشون یه تنوعی میشه و روحیه میگیرن. شاد کردن دل اون بچه ها و دعای خیرشون ضامن خوشبختی من و حسام میشه. قبوله؟ توی تالار هم عاقد میاد سفره عقد و حجله و همه چی برقراره. فقط فردا توی مرکز خطبه ی عقدمون جلو جلو خونده میشه.
مادرم به گفتن « به مبارکی » اکتفا کرد و من با خانم هاشمی تماس گرفتم و تایید نهایی را از او گرفتم و گفتم فردا رأس ساعت شش عصر به مرکز می رویم.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
از عطر قرآن پر شده✨️
هر گوشهی صحن حرم
پر میزند با آیهها
از قلبهای خسته،غم🫶
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
مَدَس حان بلو تِنااارر •🧐|
مَن تاژه اژ حموم دلومدم .•😤🛁|
تمیژم•🌹|
بلو بیلون از حونمون. •👈🪰|
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
☝️وقتی پدر کودکش را از بازیکردن
با دوستانش محروم کند و مادر در
غیبت پدر به او اجازه ی بازی میدهد
کودک متوجه میشود که قانون پدر
جدی نیست
👈در این خانواده نه پدر نه مادر
اعتباری ندارند.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𓏲 ࣪ نیست♨️
نشان زندگی🌱
﮼𓏲 ࣪ تا نرسد❗️
نشان تو💚
#مولانا /✍
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1762»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.•
〖#فانوس〗
•
•
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
•
•
+میخونَم هَـر سحـر آروم
سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :)
..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
دوازده سحر از ماهِ
اهل روزه گذشت/🌙'
'🕛/خوش است وقت گدایے
به بارگه آید/✋'
'😇/به یازده گل زهرا قسم
ڪه یک عمر است🌼'
'🙃/نشسته ام ڪه چه روزے
دوازده آید💓'
|'🌸دعاے روز #دوازدهم
ماه زیباے خدا🌸'|
#عکسبازشود
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
Joze12.mp3
4.25M
⟮ #دلارام シ⟯
•
•
تندخوانی جز ۱۲/استاد معتز آقایی
ختم امروز به نیت:
شهید محمدحسین محمدخانی
التمـــاس دعــــا✨🌷
•
•
+شهرُ الرَمضان
الّذی اُنزِل فیهِ القُرآن..♥️
📖⃢💫 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
≈|#پابوس |≈
.
.
🔹امام حسن مجتبے علیه السلام:
🍃خداوند ماه رمضان را میدانے براے مسابقه آفریدگان خود قرار داده تا با طاعتش براے خشنودے او از یڪدیگر پیشے گیرند.🦋🍃
.
.
≈|💓|≈جانےدوبارهبردار،
با ما بیا بہ پابــوس👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
≈|🌸|≈
◦≼☔️≽◦
◦≼ #مجردانه 💜≽◦
.
.
انتهـاےِ بهــ🌸ــار ڪہ شود میـرسے ؟
دلـ❤️ را وعـده دهـم ؟
اگر نیایـے چہ ڪنـم ؟!
انتظـارِ سختیسـت ... ! ☁️💕
.
.
◦≼🍬≽◦ زنده دلها میشوند از ؏شق، مست👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◦≼☔️≽◦
•<💌>
•< #همسفرانه >
.
.
♥️🍃/ محمد علاقه قابل ستايشی به حضرت صديقه كبری فاطمه زهرا (س) داشت و بدين جهت او را «سردار زهرايی (س)» میخواندند.
💜🍃/ سرانجام در عمليات كربلای 4 با رمز يا زهرا (س) در حالیكه فرماندهی گردان امام رضا (ع) از لشكر 19 فجر را بر عهده داشت.
💛🍃/ در سن 32 سالگی در سال 1365 شهد شيرين شهادت را نوشيد.
از او 5 فرزند به يادگار ماند.
🌷شـهـیـد دفاع مقدس #محمد_اسلامینسب
•<🕊> دلــِ من پشٺِ سرش
ڪـاسهےآبـےشــد و ریخٺ👇🏻
•<💌> Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
∫° #ویتامینه .∫
.
.
ﭘﯿﺎﻣﺒﺮ ﺍﻛﺮﻡﷺ :
ﻟﺒﺨﻨﺪ ﻫﺎے ﺯﻥ ﻭ ﺷﻮﻫﺮ ﺑﻪ ﻫﻢ،
ﺑﻪ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺑﺮﺧﻮﺭﺩ ﺑﺎ ﯾﻜﺪﯾﮕﺮ ﻭ ﯾﺎ
ﻫﻨﮕﺎﻡ ﺧﺪﺍﺣﺎﻓظے ﺻﺪﻗﻪ ﺍﺳﺖو
ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﻧﻔﺎﻕ فے ﺳﺒﯿﻞ ﺍﻟﻠﻪ
ﺍﺭﺯﺵ ﺩﺍﺭﺩ ...😌✌️
.
.
∫°🧡.∫ #ما بہ غیر از #تو نداریم، تمناے دگر👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
∫°🍊.∫
°✾͜͡👀 #سوتے_ندید 🙊
💬 چیزی که میخوام بگم سوتی نیس؛
در واقع از شیطنت های بابامه...
ما در ایام عید کلی مهمون از اصفهان و
تهران داشتیم و همه هم میترسیدن به
خاطر کرونا جریمه بشن... بابای منم صبح
سیزده بدر پاشده بود تو گوشی مهمونا اسم
خودش رو تغییر داده بود به ستاد کرونا😕
بعدم داداشم رو فرستاد از پلاک ماشین تک
تکشون عکس انداخت و وقتی اینا راه افتادن
یه پیامک نوشت "جناب اقای فلانی خودرو
شما با شماره پلاک فلان به دلیل تردد در
شهرهای قرمز مبلغ یک میلیون تومان جریمه
شده تا ۷ روز مهلت پرداخت دارین..." 👮♂
هیچی دیگه اون بدبختا هم سکته کرده
بودن😐 بابامم کلی خندید😂😂
همه هم فامیلای مامانم بودن...
مامانم هم حرص میخورد😣
''📩'' #ارسالے_ڪاربران [ 602 ]
سوتےِ قابل نشر و #مذهبے بفرستین
🆔| @Daricheh_Khadem
•⊰خاڪے باش تو خندیدنــ😅✋⊱•
°✾͜͡ ❄️ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
4_5895441572719234365.mp3
7.36M
↓🎧↓
•| #ثمینه |•
.
.
بهترین زمان عبادت تواین ماه،
موقعِ سحره . . .
نکنه یه وقت،ماه رمضون تموم بشه،
و حسرت اینکه
چرا #توبه نکردم،
چرا عبادت نکردم
رو دلامون بمونه؟
#شهرالرمضـــان🕋📿
.
.
•|💚| •صد مُــرده زنده مےشود،
از ذڪرِ #یاحسیــــــــــــن ( ؏)👇🏻
Eitaa.com/@Asheghaneh_Halal
↑🎧↑
•.🥙 ⃝..
| #مائده 🌯|
شیرینیرولخرمایی🧆
موادلازم😃:
شیر: ۱۰۰ گرم🍶
کره: ۵۰ گرم🧈
روغن مایع: ۱ قاشقسوپخوری🍾
وانیل: ۱/۸ قاشق مرباخوری🥄
آرد: ۳۰۰ گرم🍚
خرما: ۳۰۰_۴۰۰ گرم🧆
گردو:بهمیزان لازم🥜
زعفراندمکرده:۱قاشقسوپخوری🥃
زرده تخم مرغ: ۲عدد🥚
طرز تهیه👩🏻🍳:
شیررا روی حرارت قراردهید تا ولرم شود.کره،روغن و وانیل را اضافه کرده،مخلوط کنید. آرد را به تدریج اضافه کنید.🥣
روی خمیررو بپوشانید و نیم ساعت استراحت دهید.هسته خرما رو درآرید و جای آن نیمه گردو قراربدید. فر رو روی حرارت صدوهشتاد درجه روشن کنید.خمیر را روی سطح آردپاشی شده به ضخامت دو تا سه میلیمتر بازکنیدوروی آن مخلوط زرده تخم مرغ و زعفران بزنید و به صورت مربع های چهار در چهار سانت برش بدید.🔪
یک عدد خرما وسط خمیرقراربدید و از دوطرف خمیررا تا کنید تا شکل نیم بقچه بشه. روی خمیر نیز مخلوط زرده و زعفران بمالید و در سینی چرب شده بچینیدو به مدت پانزده تا بیست دقیقه بزارید تا پخته بشه🥧
برایافطارنوشجانکنید😋🍽
•
+ڪاش مِنَّـٺ بگُذارے بـہ سَـرَم مهـدےجـان
ٺا ڪہ هم سُفـرهے ٺـُو لحظہے افطار شَوَم🧡''
•.🥙 ⃝.. Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
😢•|اگہ کہ گریہهاے تو
جواب نداد،بگو حسین؏✋••
📿•|ذکر حسین؏ تو این شبا
وسیلہے شفاعتہ😇••
❣•|بدون ذکرِ او دلے
عاشق و شیدا نمےشه💓••
🏴•|موندن پاے پرچمش،
عاقبتش شهادتہ🙃••
#دعاےافطار..
#بابامهدےروزهتونقبول
•
•
+دَم افطار همین ذڪرِ
حسیـن؏ ما را بَـس :)♡
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_ودوم ( حوریا می گوید ) فکری به ذهنم رسیده بود که ب
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وسوم
حسام روی پای خودش بند نبود. به خاطر بچه هایی که باعث شده بودند چند روز زودتر به وصال حوریا برسد، دوست داشت سنگ تمام بگذارد اما طبق قوانین مرکز، نباید خوراکی خاصی به آنجا می بردند. به همین دلیل طبق هماهنگی حوریا با خانم هاشمی، حسام مبلغ قابل توجهی را به حساب مرکز ریخت که خودشان خرید را انجام دهند. طبق خواست حسام، تدارک شام هم باید دیده می شد و خود مرکز خریدها را به عهده گرفت. زمزمه ی مراسم به گوش بچه ها رسیده بود اما حوریا از خانم هاشمی می خواست لو ندهد که عروسِ مراسم، حوریاست.
عبای سفید ساتن و روسری مدل لبنانی لبه تور با آن کفش های سفید نگین کاری شده و دسته گل لاله ی سفید، شد لباس عقد حوریا. مچ عبا هم مثل روسری، تور دانتل داشت و گشادی بیش از حدِ عبا، حجاب حوریا را زیر سوال نمی برد که چادر سفید را نپوشیده بود. آرایش کمرنگی صورتش را از رنگ پریدگی درآورده بود و حاضر و آماده به همراه پدر و مادرش و حسام، به سمت مرکز مروارید رفتند. آدرس را به عاقد داده بودند که همزمان رأس ساعت شش عصر، درب مرکز به روی آنها گشوده شد. بچه ها توی حیاط منتظر بودند و از زور گرما به سایه ی درختان پناه برده بودند که با ماشین غول پیکر حسام مواجه شدند. بهار کنجکاوانه چهره ی حوریا را از پشت شیشه ی ماشین می کاوید و باورش شد این عروس، حوریاست. پیاده که شدند همه دورشان حلقه زدند. بعضی ها با تعجب و بعضی با ذوق به آنها نگاه می کردند و فقط بهار از زیر سایه تکان نخورده بود و دورادور شاهد ماجرا بود. طبق قانون اجازه ندادند ماشین حسام و عاقد داخل حیاط مرکز بماند و خیلی زود آن ها را بیرون بردند. حسام که از دور می آمد نگاه سنگین حوریا را روی خودش حس کرد. با آن کت و شلوار نباتی و پیراهن ساتن سفید و پاپیون نباتی رنگ، حسابی دل حوریا را برده بود. عمدا دستی به موهایش زد و با لبخند خودش را به حوریا رساند. حاج رسول روی صندلی کنار حجله نشسته بود و حاج خانم چادر رنگی را با چادر مشکی اش عوض کرد. با اینکه روز تعطیل بود اما همه ی پرسنل به این جشن آمده بودند. خانم هاشمی سلیقه به خرج داده بود و زیر درخت کهنسالِ مرکز که سایه ی خنک و پهنی داشت، حجله ی تور و بادکنک تدارک دیده بود و آینه و قرآن و کیک بزرگی به همراه چند شاخه نبات و سبدی میوه و ظرفی از عسل روی میز چیده بود و دو صندلی میان حجله گذاشته بود. همه چیز مرتب بود. بچه ها دور حوریا رو خالی نمی کردند و از غافلگیری و حسشان می گفتند. عاقد با گوشزد به اینکه باید به محضر بازگردد، همه را متوجه خودش کرد. حسام و حوریا توی حجله نشستند و بچه ها و مسئولین مرکز دورشان جمع شدند. چشم حوریا به بهار افتاد که آن سر حیاط نشسته بود و نگاهشان می کرد. به آرامی بلند شد و از جمع فاصله گرفت و به سمت بهار رفت. نگاهها به همراه حوریا به آن سر حیاط کشیده شد.
_ بهار جان... چرا نمیای پیش ما؟
سکوت کرده بود
_ این کارو فقط به خاطر شما کردم. گفتم نمی تونم به جشنمون دعوتتون کنم اما تلاشمو کردم بخشی از جشن رو بیارم اینجا که شما هم حضور داشته باشین. حالا... اگه از دلتون درآوردم تأخیر اون روزمو، با من همراه شو عزیزم.
و دستش را به سمت بهار دراز کرد. مدتی طول کشید که بهار محکم دست حوریا را گرفت و با او همراه شد و با هم به سمت بقیه آمدند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
❢💞❢ ❢ #عشقینه 💌❢ . . . #توبه_نصوح۲ #قسمت_هشتاد_وسوم حسام روی پای خودش بند نبود. به خاطر بچه هایی
❢💞❢
❢ #عشقینه 💌❢
.
.
.
#توبه_نصوح۲
#قسمت_هشتاد_وچهارم
حوریا که در جایگاه نشست، به گفته ی خانم هاشمی چند نفر از دخترها که بزرگتر بودند ساتن سفید را روی سر حسام و حوریا گرفتند و بهار را مجبور کردند قند را بسابد. حاج خانم و حاج رسول دلشان در تب و تاب بود و حسام و حوریا هیجان زده و بی قرار چشم دوخته بودند به دهان عاقد. گلها که چیده شد، گلاب ها که گرفته شد نوبت رسید به بله گفتنِ حوریا
( با توکل به خدا و توسل به ائمه، با اجازه ی حضرت صاحب الزمان و پدر و مادر عزیزم، برای اولین و آخرین بار و تا ابد، بله )
حسام غرق جملات اساطیری حوریا بود که تک کلمه ی هول و دستپاچه ی بله ی خودش را بازگو کرد و پیشانی حوریا را بوسید. بچه ها مرکز را روی سرشان گذاشته بودند و حاج خانم و حاج رسول اشک شوق می ریختند و وقتی آرامش به جمع بازگشت، عاقد شمرده شمرده خطبه ی عربی را قرائت و برای همیشه آنها را محرم کرد. مراسمات حلقه و عسل و کادو... ماند برای تالار اما خانم هاشمی با پاکت کوچکی به سمتشان آمد و ربع سکه ای را به آنها اهدا کرد و گفت:
_ ناقابله. از طرف خودم و همکارا و بچه های مرکز.
بچه ها که اصلا از موضوع خبر نداشتند، در برابر تشکر های حسام و حوریا باد به غبغب می انداختند و با ذوق می گفتند « خواهش می کنیم ناقابله » خانم هاشمی برای پذیرایی پک آماده کرده بود و کیک را تقسیم کردند. مراسم که تمام شد، خیلی اصرار کردند برای شامی که به هزینه ی خودشان تهیه شده بود، بمانند اما حال حاج رسول را بهانه کردند و مرکز را ترک کردند.
_ حوریا... حاج خانوم حوریا..
با صدای بهار برگشت و چند قدم به سمتش رفت
_ جانم...
_ اگه بخت با ما هم یار بود و با حجاب همچین شوهری گیر آوردیم، حرفات آویزه ی گوشم می مونه. باورم شد که حجاب باعث تُرشیدگی نمیشه.
و هر دو قهقهه ی خنده شان بلندشد و از هم خداحافظی کردند. حاج رسول و حاج خانم را که به منزل رساندند، خودشان برای تفریح و گردش رفتند. حوریا گفت:
_ بیا سرزده بریم پیش النا و آقاافشین.
حسام به پیشانی اش زد و با خنده گفت:
_ افشین بدونه پوستمو میکنه. اگه مرکز اجازه می داد، حتما دعوتشون می کردم. ولش کن... بذار هیچکی از این عقد خبر نداشته باشه.
و بعد مثل جرقه ای که به ذهنش رسیده باشد، گفت:
_ بریم ویلا؟!
حوریا با چشمی گشاد شده گفت:
_ ویلا چرا؟!
_ ویلا چرا نه؟! زنمی. مال خودمی. میخوام ببرمت شمال.
حوریا قهقهه ای زد. این بی قراری حسام دلش را برده بود.
_ مامانم پوستمونو می کنه
و دوباره خندید. اشک از چشم های کهربایی اش راه گرفته بود که حسام سر به سرش می گذاشت و می گفت:
_ یا ویلا یا آپارتمان خودمون
و حوریا فقط با خنده و قهقهه جواب شیطنت هایش را می داد. حال و هوایشان فراموش نشدنی بود. غذا خریدند و به منزل حاج رسول بازگشتند. حاج خانم با اسپند از آنها استقبال کرد و با عشق به این عروس و داماد سپید پوش نگاه می کرد.
_ کاش می رفتید عکاسی. خیلی لباساتون خوشگله.
حسام و حوریا به اینکه یادشان رفته بود عکاسی بروند غبطه خوردند اما با یادآوری عکس هایی که پرسنل مرکز از آنها گرفته بودند، حوریا گفت:
_ دوشنبه که برم عکسا رو ازشون می گیرم. الانم طوری نشده، با گوشی خودمون چند قطعه می گیریم مثل عکسای نامزدی مون.
چند قطعه عکس با گوشی حسام گرفتند و حوریا به اتاقش رفت که لباسش را عوض کند و شام بخورند.
#به_قلم_طاهره_ترابی
[⛔️]ڪپےتنهاباذڪرمنبعونامنویسنده
موردرضایتاست.
.
.
❢💞❢ Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
◦「 #قرار_عاشقی 🕗」
.
آدم برای دل کندن
باید به کوه تکیه کنه
تا بتونه این حجم از غم رو خاکستر کنه،
و کدوم کوه از شونه ی ضریح
و ایوون شما محکم تر؟!
.
◦「🕊」
حتما قرارِشـــاهوگدا، هستیادتان👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
「💚」◦
«🍼»
« #نےنے_شو 👼🏻»
.
.
امسب با باباژونی اومدیم مسجد😍
منم باهاسون نماز توندم 🙈
تاتون تالی آرامس پیداکلدم☺️
🏷● #نےنے_لغت↓
🦋توندم:خوندم
🦋تاتون تالی:جاتون خالی
🦋کلدم:کردم
ــــــــــــــــــــــــــــــ♡ــــــــــــــــــــــــــــــ
از مهمترین ویژگیهای یک والد خوب، احساس امنیت دادن به کودک است. امنیت روانی، فیزیکی و عاطفی که به اندازه کافی باید کودک آن را تجربه کند. توجه زیاد از حد، یعنی کنترل و توجه کمتر از حد، میشود سهلگیری و بیخیالی.
جملاتی كه به کودک حس امنیت می دهد:
«من اینجا هستم و بغلت میكنم»
«من اینجا هستم، كنار تو و نمیگذارم آسیب ببینی»
«من اینجا هستم و صدایت را می شنوم، خواستهات را به من بگو، لازم نیست جیغ بكشی و گریه كنی تا توجهام را جلب كنی»
«من اینجا هستم و تو آرام باش»
«من اینجا هستم و میتوانی روی من حساب كنی».
.
.
«🍭» گـــــردانِزرهپوشڪے👇🏻
«🍼» Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
◗┋ #همسفرانه 💑┋◖
.
.
آنقدر دوستت دارم که
یادم نمیآید از کجا شروع شد!
داستان ما نه شروع دارد نه پایان!
تو یکهو پایت را
همان جایی گذاشتی که باید میگذاشتی!
.
.
◗┋😋┋◖ #ٺـــــو چنان ،
در دلِمنرفتہ،ڪہجان، در بدنۍ👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
◖┋💍┋◗
𓆩🌸𓆪
|' #آقامونه .|
.
﮼𓏲 ࣪ دارم سخنی📝
هم از تو با تو❤️
﮼𓏲 ࣪ مقصود تویی🌱
سخن بهانه ست✌️🏻
|✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_ای
|💛 #سلامتےامامخامنهاۍصلوات
|🔄 بازنشر: #صدقهٔجاریه
|🖼 #نگارهٔ «1763»
.
|'😌.| عشق یعني، یڪ #علي رهبر شده👇🏻
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
𓆩🌸𓆪
4_5791669660994765503.mp3
3.43M
..♢ ⃟🧡.•
〖#فانوس〗
•
•
💎 دعای سحر در
سحرهای ماه رمضان💚
💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائِكَ بِأَبْهَاهُ وَ كُلُّ بَهَائِكَ بَهِیُّ، اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ بِبَهَائِكَ كُلِّهِ...
🔹دعای سحر بسیار عجیب، اسرارآمیز و عظیم است...
🔸خواستههای بسیار عظیمی در این دعا هست که فقط به اعتبار اذن ائمه علیهم السّلام جرأت میکنیم آنها را بر زبان بیاوریم...
🔹این دعا راه سلوک به سمت قرب الهی، راه عبور از نقص به کمال، از کثرت به وحدت، از تعیّن به لاتعیّنی را برای انسان باز میکند...
#دعاےسحر..🌿
#ماه_رمضان
•
•
+میخونَم هَـر سحـر آروم
سلام الله عَلے سیدنا المظلـوم :)
..♢ ⃟🧡.• Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
.🌙 ⃟💛''
『 #فانوس 』
•
•
سحر سيزدهم ،
طعم دهانم عسل است..😍'×
سيزده،سن جگر گوشہے
مولا حسن؏ است..💚'×
|'🧡دعاے روز #سیزدهم
ماه زیباے خدا🧡'|
#عکسبازشود
•
•
+چنـد روزے آسمـان نزدیـڪ اسٺـ
لحظـہ ها را دریــابــ :)🌱
.🌙 ⃟💛'' Eitaa.com/Asheghaneh_Halal