eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.5هزار دنبال‌کننده
21هزار عکس
2.1هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بیا جانکمم
طبقِ تحقیقاتِ فیلسوفان ایتا ؛ کانالشون موزۀ دست‌نویس‌ھای نابه و معدنِ استوریای طلا 🕶🖐🏼. 𝙹𝚘𝚒𝚗 - 𝙹𝚘𝚒𝚗 - 𝙹𝚘𝚒𝚗 - 𝙹𝚘𝚒𝚗 - 𝙹𝚘𝚒𝚗 🦩- [بلیط‌لازم‌نیست‌‌‌‌مهمان‌ما‌شوید◠◠♥️]
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
چون بعد دیدن پستاش قندتودلتون آب میشه ؛ با شوکالات پذیرایی خواهد شد 😌🍭 .
هدایت شده از بیا جانکمم
🗿✨ آقا ما نظامیم‌ بلد نیستیم مقدمه چینی کنیم فقط یه کلام.. سر‌دار‌قلبمون‌میشی‌حاج‌خانم ؟😂✨! 𝐉𝐎𝐈𝐔𝐍?!https://eitaa.com/joinchat/2966290452Ceda4928393🔥 این کانال ایتارو ترکونددد🤣🧨!! 😱😂
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
#عاشقانه‌های‌مذهبیا‌خیلیی‌خوبهه🗿✨ آقا ما نظامیم‌ بلد نیستیم مقدمه چینی کنیم فقط یه کلام.. سر‌دار‌قلب
بسیجی هستم وُ باید صدایت میزدم خواهر تو را دیدن به چشم خواهری‌ سخت است میفهمی ؟! 😐😭😂 Join. https://eitaa.com/joinchat/2966290452Ceda4928393 !✌️🏼🧡💫. - عشق میباره از اینجاااا 😂👆🏻💋
هدایت شده از بیا جانکمم
و کانال دختر عکاس دهه هشتادی♥️. عکسایی که از بین الحرمین و کربلا میگیره اصلا الله الله((: • https://eitaa.com/joinchat/2523136234Cda7c46ea82 . عکسای زنده و زیبا از کربلا🌚 🤍 . ♥️.
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
و کانال دختر عکاس دهه هشتادی♥️. عکسایی که از بین الحرمین و کربلا میگیره اصلا الله الله((: • https://
شما مهمونید به کنج یه مکان مذهبی و سرتاسر آرامشِ یه دختر دهه هشتادی((: •. https://eitaa.com/joinchat/2523136234Cda7c46ea82 . کانالش به قدری آرامش داره که دوست دارم قابش کنم به قلبم🙂♥️.
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
تقصیر من است ناز داری انقدر ..
مدت ها بود از یه مداحی خوشم اومده بود منتها نمیدونستم اسمش چیه ! _ https://eitaa.com/joinchat/474415321C55cbd117f0 تا اینکه اینجارو دیدم و تونستم مداحی موردِ علاقمو پیدا کنم و حتی بهترشو :)♥️👌🏼 .
•𓆩☀️𓆪• . . •• • امام رضا(ع) می فرمایند: "انتظار فرج" به چند چیز است: - صبور بودن - گشاده‌رویی - همسایه‌داری - خوش‌رفتاری - ترویج ‌کارهای‌ نیک - خودداری از آزار و اذیت دیگران - خیر‌خواهی و مهربانی با مومنان تحف‌العقول ص۴۱۵ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• شلااام بشه ها اَده دُفتین شی دالَم می‌خولَم؟ یه شیزِ خوشمزه ته توعه هِئَت بهم دادن😍 فِتر تُنَم اسمش رَندینَت بود😋 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• Tαĸe ιмperғecт people oυт oғ yoυr lιveѕ, oɴe ѕнoυld вe тнere coмpleтely, pυrely αɴd ғorever 💖💖زندگیتان را خالی از آدمهای نصفه و نیمه کنید یک نفر باید باشد کامل ناب و همیشگی😍 . . 𓆩دربند‌کسی‌باش‌که‌در‌بندحسین‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
•𓆩🌑𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•👌 همیشه خواسته‌ام از خدا، فقط او را🪴 ⃟ ⃟•✨چنان که خسته‌تنی چای قند پهلو را😌 علیرضا بدیع ✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1919» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌑𓆪•
•𓆩🏴𓆪• . . •• •• اول صبح ، به در خانه‌ی اماممون بریم ، به مولامون توسل کنیم و ازشون بخوایم که به وقتمون و به کارامون برکت بدن و به مدد خدا و خودشون ، فعالیت های ما در طول روز تبدیل به پلی برای نزدیک شدن بهشون بشه ⏳✨ 🖊 اگه روز هامون خرج خدا و ائمه سلام الله علیهم بشه ، خیر به زندگی‌مون سرازیر می‌شه ؛ با یه صلوات امروز رو شروع کنیم 🕊 . . 𓆩صَباحاً اَتَنَفَسُ بِحُبِ الحُسَین𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🏴𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 ‌‌‏‌‌‌تصویر کمتر دیده شده از حضرت آیت الله خامنه ای و فرزندان معظم له حضرات حجج اسلام سید مصطفی، سید مجتبی، سید مسعود و سید میثم خامنه ای . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
man-az-koja-shoroo-konam.mp3
7.49M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• ای‌که‌ازبویِ‌طعام‌خانه‌هاخوابت‌نبرد مادرم‌نذرِتوراهروقت'هم زد'گریه‌کرد .. . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
16.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🕯𓆪• . . •• •• جان‌ها به فدایت یااباعبدلله(:♥️ . . 𓆩رنگ‌‌‌و روےحسینےبگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕯𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #رمان_ضحی #قسمت_دویست‌وبیست‌وهشت _نگران هیچی نباش خدا بزرگه تو فکر کردی
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ‌_نیستم! به قول تو اون بهتر از من میدونه چه اتفاقاتی باید برام بیفته چون تمام این فیلم رو میبینه نه فقط یک سکانسش رو پس صبر میکنم تا هرکاری میخواد بکنه من فقط بهش اعتماد میکنم خوبه؟ _عالیه برو به سلامت! *** سه روز باقیمونده تا پایان هفته رو فشرده کار کردم تا گزارشی که ازم خواسته شده بود رو دقیق و کامل تحویل بدم اگر چه دل و دماغی برای کار و درس نداشتم ولی تعهد ناچارم کرده بود تب شادی مسلمان شدن ژانت هم خوابیده بود و باز داغ دلم تازه شده بود هر روز با رضوان حرف میزدم بی تاب ترم میکرد ولی نمیتونستم سراغ نگیرم دیگه چیزی به عازم شدنشون نمونده بود پیگیر کار برای ژانت هم بودم و از هر کاری پرس و جو میکردم ولی کار مناسبش رو هنوز پیدا نکرده بودم خودش هم از گزارش های شبانه اش پیدا بود هنوز به جایی نرسیده شب جمعه باز دیر رسیدم و دیدار فارغ از عجله و درست و حسابی به صبحانه ی روز شنبه موکول شد دور میز صبحانه کتایون از ژانت پرسید: چی شد بالاخره تونستی کاری پیدا کنی؟ ژانت که نمیخواست دوباره سرزنش متوجه خودش و تصمیمش بشه با لحن امیدوارانه ای جواب داد: نه ولی بالاخره پیدا میشه نگران نیستم کار که قحط نیست این همه زن مسلمان دارن کار می‌کنن با حجاب مثل همین ضحی شاید یکم طول بکشه ولی بالاخره پیدا میشه کتایون دوباره پرسید: میخوای منم بسپرم برات؟ فوری گفت: نه ممنون خودم یه جوری... حرفش رو قطع کردم: چرا نه اگر می تونه بذار کمک کنه چه ایرادی داره میدونستم مشکلش چیه نمی‌خواست کتایون بعدها به روش بیاره که جور خداش رو کشیده! گفتم: اینم یه وسیله است دیگه ژانت امور دنیا با اسباب اداره و رتق و فتق میشه وقتی رفیقت بهت پیشنهاد کمک میده رد نکن ازش تشکر هم بکن چون قدردانی از اسباب عین سپاسگزاری از خداست خیلی ممنون کتی اگر کمکی از دستت براومد و کاری پیدا کردی زحمتش رو بکش ممنون که به فکر بودی بعد از صبحانه دوباره به اتاق برگشتم تا برای تست دوشنبه کمی مطالعه کنم که تلفنم زنگ خورد رضوان بود جواب دادم: _به به سلام مسافر کرب و بلا چه می کنی کربلایی خانوم؟ با ذوق و ناز تواضع کرد: _سلام دعا به جان شما _خب در چه حالید؟ _ دیگه داریم بار و بنه جمع می کنیم احتمالاً فردا راه بیفتیم سمت مرز خواستم اگر دیگه گوشیم آنتن نداد خداحافظی کرده باشیم یک لحظه بغض سالها دوری به حلقومم هجوم آورد و هرچه کردم در این جدال نابرابر زورم به این گره کور نرسید فقط اشک های داغ و شورم ذره ذره این گره رو می خورد تا کوچک بشه اما زمان لازم بود پرسید: داری صدامو ضحی؟ به سختی گفتم: آره عزیزم چرا اینقدر زود؟ _خب از مرز خسروی میریم بغداد که بریم کاظمین بعدم سامرا بعد میریم نجف یکی دوروز میمونیم بعد راه می افتیم سمت کربلا دستم رو روی اسپیکر گوشی گذاشتم که هق هقم به گوشش نرسه گوشی رو کمی دور گرفتم و چند بار عمیق نفس کشیدم بعد دوباره گوشی رو روی گوشم گذاشتم: خب به سلامتی نایب زیاره من هم باشید _ اون که حتماً اصلاً این سفر رو به نیابت از تو دارم میرم کاش میشد همراه هم باشیم طاقت نیاوردم و بغضم با صدا بیرون ریخت کلافه گفت: ضحی گریه می کنی؟ جواب ندادم دوباره پرسید: آره ضحی؟ چت شد یهو؟ بی حوصله گفتم: نمی‌دونی؟ این سال چندمه که جا میمونم! _اینجوری نگو کاره دیگه ان شاالله سال های بعدی با هم میریم _کی سال بعدی رو دیده؟ _ضحی حالم رو نگیر تو رو خدا! بغض صداش باعث شد به ناله کردن خاتمه بدم این غم فقط مال خودم بود: خیلی خب مواظب خودتون باشید چند نفرید؟ نفس عمیقی کشید و بعد جواب داد: مثل هر سال منم و داداشا رضا احسان و سبحان و حنانه با داداشش... میون این همه گرفتگی و اشک بهانه ای برای خندیدن پیدا شد با صدایی که گرفتگی گریه و شیطنت خنده هر دو رو با هم داشت پرسیدم: اه... ایشونم با شما میان؟ _ زهرمار میزنم ‌تو سرتا! _ فعلاً که نمیتونی پس حسابی خوش میگذره جای ما خالی! راستی روشنا رو نمی برید؟ _ نه من خیلی دلم میخواد بیاد ولی حنانه میگه تو گرما اذیت میشه _ حالا میمونه با زن عمو؟ _ آره بابا اون که جونش به جون مامانم بسته است _ خب خداروشکر شکر پس جمعتون جمعه گرفته گفت: فقط ضحامون کمه! دوباره اشکهای گرم رد اشک های خشک شده رو دنبال کرد و از گونه به گلو رسید کلافه گفتم: وقتتو نگیرم حتماً سرتون شلوغه الان دیگه برو اونجا هم نمیخواد بهم زنگ بزنید فقط رسیدید کربلا... نتونستم ادامه بدم سکوت کردم تا بغضم کمرنگ بشه صدای رضوان هم بغض داشت: خیلی خب باشه زنگ میزنم اینقدر بی تابی نکن! قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• بعد از سال‌ها مهر لبم برداشته شد و بی اختیار گفتم: چطور بیتابی نکنم! تو که حال منو نمیدونی دارم دق می کنم توی این غربت صدای پر از بغضش توی گوشم شکست: خب مگه مریضی دختر چرا خودتو شکنجه میدی بیا بریم با درد گفتم: نمیتونم اصلاً تو آزمایشگاه مرخصی ندارم تازه واحدای دانشگاه هم هست _ چی بگم خدا دلت رو آروم کنه کربلایی شدن به کربلا رفتن نیست فقط همین که دلت اونجاست... بی طاقت کلامش رو قطع کردم: من که دنبال ثوابش نیستم! دلم تنگه... جواب نداد و این سکوت تعبیر بی جوابی این دلتنگی بود با بغضی که دیگه سبک نمی شد خواستم زودتر خداحافظی کنم: دیگه وقتتو نگیرم التماس دعا خداحافظ اون هم می‌فهمید حرف زدن برام چقدر سخت شده فقط گفت: به یادت هستم یه تسبیحم برات می برم و طواف میدم خداحافظت تماس رو قطع کردم و بی هوا و با صدا شروع به گریه کردم بلند بدون خجالت نفسم گرفته بود از این همه گریه بی صدا دلم فریاد می خواست گله داشتم از بی طاقتی خودم، از اینکه هیچ کمکی برای سبک شدن حالم نمی‌رسید! سرم رو روی دست هام روی میز گذاشتم و گریه کردم، ضجه زدم، ناله کردم، گله کردم زیر لب مدام می پرسیدم: منو نمی بخشی؟ قبولم نمی کنی؟ پس من کجا برم؟ به کی دردمو بگم مگه درمون درد من تو نیستی؟ مگه نگفتی فرار کنیم و بیاییم سمت تو مگه قرار نبود پناه ما باشی؟ پس چی شد؟ چرا نگاهتو ازم گرفتی؟ من بد... من بی وفا... من بی ادب... ولی تو که بدتر از این هاش رو هم شفا دادی! تو که حر رو هم بخشیدی... آقا! چرا ولم کردی؟ ضجه های سوزناکم دل خودم رو هم به درد آورده بود ولی اگر حرف نمیزدم خالی نمی‌شدم: _...دلتنگی که دست خود آدم نیست من دلتنگم! میشه به تشنه گفت آب نخور؟ میشه؟ همه میگن ان شاالله سال بعد من الان کربلا می خوام همین الان! نمیدونم چند دقیقه بود با ناله و ضجه گله می کردم اما همین که بغضم نشست و سر بلند کردم دو جفت چشم متلاطم و نگران رو توی درگاه در دیدم که غرق سکوت خیره م شدن اشکام رو با دست گرفتم و با لبخند کمرنگی گفتم: چیه دیوونه ندیدید؟ ژانت نزدیک آمد و با بغض بغلم کرد: حالت خوبه ضحی؟ صادقانه گفتم: نه عزیزم همه آدم ها گاهی حالشون بد میشه منم دلتنگم داروم هم در دسترس نیست یه مدت طول میکشه درست بشم منو ببخش دست خودم نیست از پشت شونه های ژانت صورت گرفته و غرق فکر کتی رو دیدم ژانت نمی فهمید من چی گفتم ولی کتی همه غرغر هام رو شنید پرسیدم: تو چرا ناراحتی؟ سری تکون داد: حقا که مجنونی دختر تو داری خودتو از بین میبری! ژانت از بغلم بیرون اومد و با تشر گفت: گفتم فارسی حرف نزنید چند بار بگم اه... لبخندی بهشون زدم: خیلی خب حالا برید به کارتون برسید منم سعی می کنم به خودم مسلط باشم و دیگه اذیتتون نکنم ژانت گرفته گفت: بحث اذیت ما نیست ما نگران خودتیم لطفاً انقدر تنها نمون ما رو از اتاقت بیرون نکن که بشینی به گریه کردن هرچی ام بگی من نمیرم می خوام پیشت بمونم پیشانیش رو بوسیدم: خیلی خوب بمون کتایون روی تخت بادی خودش نشست و جدی گفت: آخه یه سفر چیه که آدمی مثل تو به خاطرش اینجوری گریه کنه تو که روحیه قوی ای داری واقعا نمیفهمم این بی قراریت رو! آهی کشیدم: چطوری بهت بگم این سفر چی داره؟ زبان من از توصیفش قاصره فقط همینقدر بگم که لذتی که توی این فضا تجربه میشه با هیچ لذتی روی کره زمین قابل قیاس نیست تمام لذت‌های شناخته شده ما در برابر این حال هیچه هیچ به معنای واقعی کلمه این سفر زیارت معمولی هم نیست ممکنه به خاطر شلوغی حرم ها اصلا نشه زیارت کرد ولی اونقدر خاصه که... چی بگم... هرچی بگم از ارزشش کم میکنه وقتی نمیتونم درست توصیفش کنم! سعی کردم بحث رو عوض کنم: راستی مگه تو قرارنبود بری ایران چی شد؟ _ چرا ولی این تغییرات ناگهانی ژانت کلاً تمرکزم رو گرفته حالا هم که بیکاریش تا اوضاعش درست نشه جایی نمیرم بعد فارسی غر زد: کله شق قرضم که قبول نمیکنه ژانت هم غر زد: فارسی! لازم نکرده نگران من باشی به سفرت برس من خودم از پس خودم برمیام روحیه مراقبانه کتایون نسبت به ژانت بیش از حد پررنگ بود! گفتم: تو که به من میگی مامان! این با این سن و سال وکیل و و وصی لازم نداره تازه منم که اینجا هستم تو به سفرت برس بهونه نیار ابروهاش گره شد: تو که خودت مراقبت لازمی با این حالت! از اینکه تا این حد نسبت به ما احساس مسئولیت می‌کرد هم تعجب کرده بودم و هم خرسند بودم! بالاخره توی این غربتی یکی دلش به حال ما سوخت! با لبخند گفتم: نگران من نباش تا تو بری و برگردی نمیمیرم مامانت منتظره بابا _ ولی به نظر نمیاد نمردنت قطعی باشه با این وضعیت! قسمت اول رمان ضحی👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/71020 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• • امام رضا عليه السلام: آغاز بندگىِ خدا، شناخت اوست. . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• سلام آقا جانم ؛ بالأخره اومدم پیشتون ، رسیدم کنار ضریحتون❤️ امسال اربعین اومدم و به نیابت از دخترتون زیارت کردم ، عروسکمم با خودم آوردم🥺 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• یک‌جا به کنار تو ‏ارزد به جهان با غیر.. . . 𓆩دربند‌کسی‌باش‌که‌در‌بندحسین‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪•
•𓆩🌑𓆪• . . •• •• ⃟ ⃟•🪴 خوشتر از عشق 🥰 در من یافت نشد✋ ⃟ ⃟•👇 تو همان جلوهِ 🌱 روز منی...😌 امیرعباس خالقوردی ✍🏻 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1920» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌑𓆪•
•𓆩🏴𓆪• . . •• •• سلام صبح بخیر✋🏻✨ روزمون رو با حدیثی از آقا اباعبدالله(ع) پر نور کنیم؛ «بُكَاءُ الْعُيُونِ وَ خَشْيَةُ الْقُلُوبِ رَحْمَةٌ مِنَ اللّهِ». امام حسين (ع) فرمود: گريستن چشم‏ها و ترسيدن قلب‏ها، رحمتى از جانب خداست💛🌱 . . 𓆩صَباحاً اَتَنَفَسُ بِحُبِ الحُسَین𓆪 @ASHEGHANEH_HALAL •𓆩🏴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩📿𓆪• . . •• •• 🪴 امام صادق علیہ‌السلام: هر کدام از شما که زائر کربلا بشود ، حضرت زهرا سلام الله علیها به او نظر می‌کند و از خدا تمام خیرها را برای او می‌خواهد :)💚 پس در رفتن به سوی کربلا بی‌رغبت نباشید که خیر و برکات کربلا رفتن، بیشتر از آن است که بتوان شمرد 🧮 ✍🏻 کامل الزیارات - باب ۲۷ ، حدیث ۱۶ 📚 . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
•𓆩📺𓆪• . . •• (History) •• 🎯 ‌‌‏‌‌‌سه قلوها در هشتادمین جشن تولدشان . . 𓆩هوشیارپایان‌میدهدمدهوشےتاریخ‌را𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📺𓆪•
Haftegi1402_05_12 (4).mp3
12.1M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• حسین جان ، من به هر راه روم ، ساکن آغوش توام ((: . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🕯𓆪• . . •• •• آری حسین آبادت می‌کند(؛ . . 𓆩رنگ‌‌‌و روےحسینےبگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🕯𓆪•