°•| #ویتامینه🍹 |•°
اگر همسر
شما در اثر فشار ڪار،
سخنان دلسرد ڪنندهاے میگوید
معنےاش آن نیست ڪہ بہ آخر خط
رسیدهاید معنےاش آن است ڪہ
همسرتان بہ محبت و حمایت
بیشترے نیاز دارد...
#انقدرزودتصمیمنگیرید😉
لحظہ ــهاے ویتامینے در😃👇
°•|🍊|•° @asheghaneh_halal
°•| #دردونه 👶 |•°
اسباب بازےهر چہ ساده تر باشد، کودک دراستفاده ازآن نقش بیشترےبازےمیکند./👌/
براےدرک این موضوع نوع بازےکہ یک بچہ با لگو میکند را با بازے کردن با ماشین کنترلےمقایسہ کنید./🚗/
در بازے با لگو ،کودک ساعتها بہ ساختن چیزےنو مشغول میشود. بہ همین دلیل اسباب بازےهاے ساختنےمانند لگو،نقش بیشترےدر تقویت و پرورش خلاقیت کودکان در تمام رده هاےسنے از دو سالگے و دوره مهدکودک تا دوره دبستان و دانش آموزان دارد./🌸/
درحالےکہ در بازے با ماشین کنترلے،کودک بیشتر تماشاگر است و کمتر نقش بازےمیکند./🙂/
نڪات تربیتےریز و ڪاربردے☺️👇
/•🎈•/ @asheghaneh_halal
😜•| #خندیشه |•😜
#گــــوش_دراز✍
بِنے جـــان😜 ڪجـــایے!!!
دقیــقا ڪجــایے!!!
جـــریان از این قـــراره ڪه👇
جـــناب بنیامــــین نـــتانیاهــــووو😅
دیـــروز در یڪے از سخنـــرانے هاشــون
در جــریان بازدیــد از تــاسیـسات اتمے
دیــــمونــا شهــرے در جــنوب اســرائیل
ایــــران را تهـــدید اتمے ڪـــردند😄
جــناب ظــریف اینگــونه پــاسخ دادنــد🎤
ایـــران ڪشــورے بدون ســلاح
هستــه اے👌👌 از سوے
جنـــگ طلـــبے ڪه در ڪــارخــانه 😉
تسلیحــات هستــه اے👊
حضـــور داشتـــه مـــورد تهــدید اتمے☹️
قـــرار مےگــــیرد👊
بےشـــــرمے خجـــالت آورے استــ🙈🙊
•||خندیــــــــ😜شـــــه نوشتـــــ✍||•
بِنے جـــان😄
آخـــه چــــرا هرازگـــاهے میــاے و
یـــه ســـرے چــــرت و پـــرت میگے😏
تـــو ڪه دیدے ڪـــدخدا تهـــدید
ڪـــرد چـــه بـــه روزش آوردیــم😂
ڪه هنـــــوز شوووڪـه اس😆😅
اینــقد ڪه دیگــــه ڪــلا شــــات آپ
شــــد و رفـــت روے ســایلـــنت😉
بـــرو پـــســرم👊👊
بـــا زبـــون خـــوش بـــرو👁👁
مـــا اگـــر تــوے گـــوش یه
شخـــصه گـــوش دراز🦄
ایـــن همـــه مـــدت میگفتیــم🙊
بـــابــا جــان مــا بمـــب اتمے
نداریـــــم خیلے زود قـــانع مےشد😃
امــــا تــــو رو نمےدونم چـــرا قــانع
نمےشے😎🤓
مـــا ڪه بـــاهات تعــــارف نداریــم😀
تــــرسے هــــم ازت نداریـــم👊👊💪
اگـــر داشتـــه باشـــیم
میگـــــیم داریـــم😁
اینـــقد سرڪ نڪش توے
ڪـــارایے ڪه بهـــت ربط نداره😀😃
خجـــالت بڪش😂
شـــرم بــر تو بـــاد😅
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
ڪلیڪ نڪنے سایلــنت میشے😂👇
•|😜|• @asheghaneh_halal
°🐝| #نےنے_شو |🐝°
[😍] لفـطا مُـداحِـم نَســید😌
خَلـید تَلدَمـ🛍
دالـم میلَـم اونـ🏡ـه
مهمـون دالـمـ☺️
یه عـاااالمه تــال دالمـ
[😎] بعله ببخشید مراحمـ شدیمـ😊
بفرمایید به ڪـارهاتون برسید
خـوووش بگـذره😅🖐
#هشتڪ_و_محتوا_تولیدےاست👇
#ڪپے⛔️🙏
#بازنشر ≈ #صدقهجاریه🍃
••✾...____😍____...✾••
استودیو نےنے شو؛
آبـ قنـ🍭ـد فراموش نشه👼👇
•🍼• @Asheghaneh_Halal
عاشقانه های حلال C᭄
♥️📚 📚 #عشقینه🌸🍃 #ناحلہ🌺 #قسمت_صدوپنجاه_وهشت °•○●﷽●○•° صورتم جمع شده بود از دردش ولی بازم نگاهم به
♥️📚
📚
#عشقینه🌸🍃
#ناحلہ🌺
#قسمت_صدوپنجاه_ونه
°•○●﷽●○•°
کلافه به ساعت رو مچم نگاه کردم
_اه چرا نمیاد پس؟!!
مامان گفت
+چرا انقدر تو غر میزنی؟
_خب چیکار کنم؟خسته شدم.
تازه درس هم دارم.
+خب خودت از ذوق داشتی میمردی زود حاضر شدی
_وا مامان ...!
با شنیدن صدا بوق ماشین محمد گفت:
+بیا اومد
ازش خداحافظی کردم و رفتم پایین.
تو دوربین گوشیم یه نگاه به خودم کردم و در رو باز کردم.
محمد منتظر تو ماشین به رو به روش خیره بود
در ماشین رو باز کردم و گفتم
_پخخخخ
برگشت سمتم
لبخند زدو
+سلام
_سلام
+خوبی؟
_اوهوم!عالی.تو چطور؟
+منم خوبم.
خب کجا بریم؟
گوشیم رو در اوردم و ادرسی که از مژگان گرفتم رو براش خوندم
این دوازدهمین مزونی بود که میرفتیم.
سرش رو تکون دادو حرکت کرد .
_چرا انقدر دیر اومدی؟
+رفتم بنزین بزنم که معطل نشی!
_اها
چه خبر؟
+سلامتی رهبر
چیزی نگفتم
ساعتی که بابا سر عقد بهش زده بود تو دستش بود.
بعد از چند دقیقه سکوت رسیدیم همونجایی که مژگان ادرسش رو داده بود
محمد بعد از اینکه پارک کرد پیاده شد منم همراهش پیاده شدم
با دیدن مژگان رفتم سمتش
همو بغل کردیم و رفتیمتو مزون
محمد همپشت سرمون اومد
محمد یه گوشه ایستاد
من و مژگان رفتیم بین لباس ها..
با دیدن هر کدوم کلی ذوق میکردیم و میخندیدیم
همینجور که بینشون میچرخیدیم و حرف میزدیم چشممون به یه لباس سفید قشنگ خورد.
مژگان ایستاد و گفت:
+وای فاطمه اینو نگاااا
_اره منم میخواستم بگم خیلی نازه.
تازه زیاد باز هم نیست.
دامنش رو گرفتم تو دستم
_وای مژی این خیلی قشنگه.
از بالا تا پایینش پر از نگین و سنگ های قشنگ بود
در عین سادگی فوق العاده بود و به دلم نشست
دستم رو بردمسمت تورش و یه خورده رفتمعقب رفتم ناخوداگاه برگشتمببینم کی پشت سرمه که با لبای خندون محمد مواجه شدم
_وای ترسیدم محمد.
+کدوم لباسه؟
_اینه. نگاه کن چقدر قشنگه.
مژگان بلند گفت:
+مگه میشه سلیقه ی من بد باشه
محمد برگشت طرفش بعد از یه مکث چندثانیه ای گفت
+خوبه؟ دوسش داری؟
_ب نظر منکه اره ولی تو چی میگی؟
+من حرفی ندارم همین که تو میگی قشنگه ، قشنگه!
قدم های مژگان رو پشتمون حس میکردم
محمد گف:
+باهاشون صحبت کنین اگه خواستی بپوشش
راستی زنگ بزن از مادر همنظرشونو بپرس
+مامان تو راهه
_اها باشه
این رو گفتو از ما دور شد
قرار شد تا مامان بیاد لباس رو بپوشم.
مسئول مزون مشغول در اوردن لباس بود.
رفتم تو اتاق پرو و لباسو پوشیدم
انقدر که قشنگ بود دلم میخواست از ذوق جیغ بزنم.
یاد همه ی روزهایی افتادم که زار میزدم و گریه میکردم.
مژگان هلم داد که یه ذره جابه جا شدم
_چته مژگان ؟اه.
میافتم زمین لباس مردم نخ کش میشه چرا درک نداری؟
+میگم برم به آقا محمد بگم بیاد؟
حواست کجاست تو دختر؟
_خب برو بگو بیاد دیگه به من چیکار داری؟ای بابا
با رفتن مژگان دوباره تو سیل رویاهام غرق شدم
#Naheleh_org
بہ قلمِ🖊
#غین_میم💙و #فاء_دآل💚
#ڪپے_بدوݩ_ذکر_نام_نویسنده_حرام_عست🤓☝️
هرشب از ڪانال😌👇
♥️📚| @asheghaneh_halal