eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🗓 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌وازآن‌روز ڪہ‌باعشق‌ِتوجوشیددلم💗 بودنت‌خوبترین‌حادثہ‌ےدنیاشد|•😍 مصطفی عمانیان /✍🏼 . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1237» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• نسیـ🌬ـم عطـ🌺ـرِ تو را صبـ⛅️ـح با خودش آورد😍 و گفت روزی🌹ِ عشـ♥️ـاق، با خداونـ☺️ـد است👌🏻 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• مــــــ🧕👮‍♂ــــــــا قشــــ💕ــــنگ ترین آدماییم ڪہ به همــدیـگه میایم🥰✌️🏻 🤲🏻💚 🙈😎😉 🧿 👈🏻🫀 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩💌𓆪• . . •• •• • ازش پرسیدم حسّتون به رنگ صورتی چیه...؟ 🥰 • خدا رو شکر اونم عاشق زرشک پلو با مرغه 😍 • بهم گفت دلش میخواد یه روزی با هم توی قطب جنوب زندگی کنیم... 😎💜 👈 یک... دو... سه... ده... بیست... اینکه چند ساعت قبل ازدواج با خواستگارمون صحبت کنیم 🌿 لزوما مهم و تعیین‌کننده نیست! چون مهم‌تر از تعداد ساعت، کیفیت سوال‌هاییه که ازش می‌پرسیم و دقت روی حرف‌ها و رفتار خودش و خانواده‌ش.. 👀چشم‌هامون رو خوب باز کنیم!! ‌‌‌. . 𓆩ازتوبه‌یڪ‌اشارت‌ازمابه‌سردویدن𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💌𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• شوهرتون رو به زندگی علاقمند کنید😍 بهتره که... شوهرتون رو تو خونه راحت و آزاد بذارید😁 مردا👇 از زنان حساس و زودرنج خوششون نمیاد😬❌ سعی کنید از اون زن هایی باشین که... با و 👏 خودشون رو تو قلـــــــ♥️ــــــــب جا میکنن😌 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏داشتیم فیلم ترور رو میدیدیم که عملیات داشتن بعد مامانم یهو گفت بذار براشون آیت الکرسی بخونونم تا عملیاتشون رو خوب انجام بدن😂 منو بابام فقد کُپ کرده بودیم 🤣🤣 اخرش پیروز شدن بعد بهش گفتیم حالا همش بخاطر تو بود😂 میگه آره پس چی😂 فک نکنید سنش زیاده هااا 37 سالشه🤣مامان از اینجا به تو سلام سلطان سوتی😂این مامان من خیلی سوتی میده ولی نمیذاره بفرستم براتون😂 بهش گفتم که سوتی تو میفرستم برا شما. میگه خدا کنه که نذارن تو کانال دلم خنک شه😂 . . •📨• • 794 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یک‌سال‌و‌نیم‌با‌تو #قسمت_صد‌وشصت احمد از جا برخاست در حالی که کتش را
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• کمی برگه ها را مرتب کردم و پرسیدم: برای چی لازم دارن؟ احمد از جا برخاست و در حالی که بین کتاب هایش می گشت گفت: میخوان یه نامه بنویسن لازمه به یه قسمت از اون متن استناد کنن تا چند نفر رو بتونن مجاب کنن همراه ما بشن. پس فردا که برم تهران باید نامه شون رو با خودم ببرم. از حرفش جا خوردم و پرسیدم: مگه قراره پس فردا باز بری؟ همین دو هفته پیش برگشته بودی که ... احمد به سمتم برگشت و شرمگین پرسید: مگه بهت نگفته بودم؟ در حالی که سعی می کردم لحنم دلخور نباشد گفتم: نه ... نگفته بودی. احمد کنارم روی زمین نشست و شرمنده گفت: معذرت میخوام. نمی دونم چرا فراموشم شد بهت بگم. ولی فکر کردم بهت گفتم. در قندان را برداشتم و در حالی که نگاهم به سینی چای بود گفتم: اشکالی نداره. الان گفتی دیگه. _منو ببین ... سرم را آرام بالا آوردم و به او چشم دوختم. _حواسم نبود نگفتم. دلخور نشو. از این که همیشه دیر مطلع می شدم قرار است سفر برود دلخور بودم اما هیچ وقت گله و شکایتی نکردم. همیشه خودم را دلداری می دادم می گفتم حتما به یک باره تصمیم سفر گرفته شده و شاید خودش هم از قبل خبر نداشته است که قرار است به سفر برود. اما این بار که گفت یادش رفته به من بگوید ناراحت شدم. لبخندی مصنوعی بر لب زدم و گفتم: اشکالی نداره. منم یه چیز خیلی مهمی رو امروز باید بهت می گفتم که نگفتم. احمد خجالت زده لبخند زد و بعد کنجکاوانه پرسید: چی رو از من پنهون کردی؟ قندی در دهان گذاشتم و با شیطنت گفتم: بماند. جزای این که فراموشکار شدی اینه تا وقتی از سفر برنگشتی بهت نمیگم. احمد خندید و گفت: بلا خانم، آدم چیزای مهم رو از شوهرش مخفی نمی کنه. بگو ببینم چی شده؟ لبخند دندان نمایی زدم و گفتم: نمیگم. باید مجازات بشی. _از کی تا حالا اهل مجازات و عقاب شدی؟ _از همون وقتی که شما فراموشکار شدی احمد خندید و گفت: حسابی بلبل زبون هم شدی. باشه نگو. من که می دونم دلت طاقت نمیاره بهم میگی. کمی از چایم را نوشیدم و گفتم: این دفعه رو برای این که مجازات بشی طاقت میارم بهت نمیگم. هر وقت از سفر برگشتی اول مُشتُلُقش رو ازت می گیرم بعدش بهت میگم. احمد با کنجکاوی پرسید: چه خبری هست که مشتلق داره؟ با لبخند دندان نمایم گفتم: یکی دو هفته دیگه می فهمی _رقیه من پس فردا صبح مسافرم دلت میاد اذیتم کنی؟ نفسم را با صدا بیرون دادم و گفتم: دلم که نمیاد اذیتت کنم ولی به نظرم بهتره منتظر بمونی اونجوری بیشتر بهت مزه میده. به قول خانباجی لمس خیلی چیزا شیرین تر از شنیدنش از زبون بقیه است. تا امروز که لمسش نکرده بودم احساسش نکرده بودم نمی فهمیدم منظور خانباجی چیه. امروز که برای اولین بار حسش کردم به نظرم جای هزار تا تبارک الله احسن الخالقین گفتن داشت. _رقیه! جان احمد بگو چی شده؟ دست احمد را گرفتم و روی شکمم گذاشتم و گفتم: امروز که داشتم حیاطو جارو می زدم قبل از این که شما برام نوبرونه بیاری یه دفعه احساس کردم بچه تکون خورد. چشم هایم پر از اشک شوق شد و گفتم: اولش ترسیدم و جا خوردم ولی بعد همه وجودم پر از شور و شوق شد. می تونم بگم قشنگ ترین حس عالم بود. قشنگ احساس کردم عین یک ماهی که تو آب تکون میخوره از این ور به اون ور رفت. احمد با ذوق حرف هایم را گوش کرد و گفت: مطمئنی تکون خورده؟ سر تکان دادم و گفتم: آره مطمئنم. قبلا بقیه بهم گفته بودن مثل شنا کردن ماهی احساس میشه لبخند شیرینی تمام صورت احمد را پوشاند. شکمم را بوسید و گفت: الهی باباش قربونش بره تو یه ذره شکم مامانش عین ماهی این ور اون ور میره. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• احمد به من چشم دوخت و پرسید: از تکون خوردنش که اذیت نشدی؟ کمی چای نوشیدم و گفتم: نه اذیت نشدم. احمد شکمم را نوازش کرد و گفت: قربون قدرت خدا برم معلوم نیست الان اون بچه چه شکلیه چه جنسیتیه در چه حالیه چه قدریه. به بالا نگاه کرد و گفت: خدایا شکرت. به هر کی بچه میدی ان شاء الله سالم صالح باشه و ما هم بتونیم قدردان وجود این بچه باشیم. خودت تربیت این بچه رو به دست بگیر و اون طور که صلاح می دونی برای بندگی خودت انتخابش کن. من نه بلدم راه رو از چاه تشخیص بدم و نه بدون کمک و توجه تو کاری از دستم ساخته است. خودت فرزند دادی این بچه قبل از این که بچه ما باشه بنده توئه خودت همه جوره هواش رو داشته باش و آنی به خودش واگذارش نکن. دست بالا آوردم و الهی آمین گفتم. رو به احمد گفتم: من از خانباجی شنیدم می گفت دست روی شکم بذارم والعصر بخونم بچه صبور میشه. ولی تو کتاب هایی که خوندم تا حالا ندیدم جایی نوشته باشه. به نظرت بخونم؟ احمد گفت: سوره والعصر خیلی سوره خوبیه. البته همه سوره ها خوبن ولی یه کتاب خوندم وقتی این سوره نازل شد مسلمونا هر وقت از هم می خواستن خداحافظی کنن و از هم جدا بشن این سوره رو می خوندن بعد از هم جدا می شدن. نوشته بود منظور از الا الذین آمنوا تو این آیه کسایی هستن که به ولایت امام علی ایمان دارن یا مثلا نوشته بود اگه بر کسی که تب داره بخونی تبش قطع میشه بر افسرده بخونی غمش بر طرف میشه یا مثلا بر انبار و چیز پنهان بخونی از گزند مصون می مونه حالا من میگم سوره قرآنه ضرر که نداره هیچ حتما خاصیت های زیادی داره هر چی بیشتر تو توی ایام بارداری قرآن و دعا بخونی برای عاقبت به خیری این بچه بهتره پس بخون. قرآن سرتاسرش شفاست. دواست. آرامش بخشه. مایه نجات و عاقبت به خیریه. به تایید سر تکان دادم و گفتم: چشم. حتما براش می خونم.البته من دیدم توی یه کتاب نوشته وقت تکوناش صلوات و سوره توحید بخونید پس منم وقتی تکون بخوره براش توحید و صلوات می خونم والعصرم می خونم ان شاء الله که هم عاقبت به خیر بشه هم صبور بشه هم مثل باباش خوب و مهربون بشه احمد خندید و گفت: باباش که خوب نبود. ان شاء الله بچه ام مثل یاران بزرگ پیامبر و امام علی بشه مثل سلمان بشه مثل مقداد بشه مثل عمار بشه مثل ابوذر بشه. _اووووه. ما کجا اون بزرگان کجا. فکر نکنم از نسل ما مثل اون ها پدید بیاد. احمد لبخند کمرنگی زد و گفت: اگه به خودمون باشه آره از ما بعیده هم چی بچه هایی و هم چی نسلی تربیت کنیم ولی یادت باشه ما این وسط اصل کاری نیستیم اصل کاری خداست. بچه ما هم بنده خداست. برای خدا کاری نداره بنده اش رو تو مسیری قرار بده که به سمت هدایت و درستی بره. ما اون چه که از دست مون بر میاد مثل مال حلال، مثل عمل به آیات و روایات و احکام انجام میدیم از خدا هم میخوایم خودش دست بنده اش رو بگیره دیگه باقیش لطف خدا و اراده این بچه است که به چی و به کجا برسه ما وظیفه داریم دعا کنیم از خدا چیزی بخوایم خدا که کم نمیذاره. این ماییم که کم میخوایم. از خدا همیشه زیاد و بزرگ حتی فوق تصورات و باورهات بخواه خدا وقت اجابت به کوچیکی ما نگاه نمی کنه به بزرگی و کرم خودش نگاه می کنه. قدر بزرگی خدا بزرگ دعا کن و بزرگ امیدوار باش. خودم که کم کاری کردم و چیزی نشدم ولی واقعا این آرزومه بچه ام بشه دست راست امام زمان. خودم هم ان شاء الله بشم خاک پای حضرت. زیر لب ان شاءالله و الهی آمین گفتم و پرسیدم: من چی بشم؟ احمد به رویم لبخند زد و گفت: شما کنیز آقایی ان شاء الله از تصورش لبخندی بر لبم آمد و با شوق گفتم: ان شاء الله. کنیزی این خاندان واقعا افتخاره. من که همیشه به مقام فضه کنیز حضرت زهرا غبطه می خورم. احمد گفت: آی گفتی. منم به قنبر غلام حضرت علی غبطه می خورم. کاش اهل بیت ما رو هم به غلامی و کنیزی قبول کنن. قطره اشک را در چشم احمد دیدم. سرش را پایین انداخت و خودش را با برگه هایش سر گرم کرد. برگه ای را برداشت و گفت: ایناهاش پیداش کردم. به برگه نیم نگاهی کردم و گفتم: خدا رو شکر پیدا شد. احمد از جا برخاست و گفت: من برم اینو برسونم به دست حاج آقا موسوی زود بر می گردم پیشت. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• شوق نگاه تو را دارد این دلم😌 آقا خدا کند که برایم دعا کنی🥰 . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🍭𓆪• . . •• •• ☺️ گاهی درست کنین. تا کوچولوتون روی اون راه بره. ☝️ می‌تونین زیر تخته متکا قرار بدین و از کوچولو بخواین روی اون راه بره. 👌 البته باید دستهاش و از هم باز کنه😊 . . 𓆩نسل‌آینده‌سازاینجاست𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🍭𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . . •• •• 🌿⃟🗓 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌کآشْ‌ بآ‹تُـــ∞ـو› |•🥰 ھیچْوَقْتْ‌♨️ سآعَتْ‌⏰ جلُونَرِه‌عَقْرَبَش|•☺️ . . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •📲 بازنشر: •🖇 «1238» . . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبـ🌤ـح شد برخیز😊🤚🏻 و بنشین روبروی آینهـ⚡️ تا ببینے بهتر از خورشـ☀️ـید رویارویِ توستــ😍💛 🌸 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•