•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوشانزدهم
تا احمد نمازش را خواند مدام ذکر امن یجیب می گفتم و از خدا می خواستم اتفاق بدی برای مادر احمد نیفتد.
دلم می خواست بعد از ماه ها دوری دیدار شیرین و دل چسبی با هم داشته باشیم و دل احمد آرام بگیرد.
احمد که آمد علیرضا را به بغل او دادم و سریع به دستشویی رفتم.
بعد از طهارت و وضو سریع به مسجد رفتم و نماز ظهرم را خواندم.
دوباره بعد از نماز سریع به دستشویی رفتم و برای نماز عصر طهارت و وضو گرفتم.
جای شکرش باقی بود که لازم نبود برای هر نماز غسل کنم.
بعد از نماز سر به سجده گذاشتم و دعا کردم و بعد پیش احمد برگشتم.
علیرضا را از بغل او گرفتم و زیر چادرم بردم.
هوا سوز داشت و می ترسیدم سرما بخورد.
این بار که لب خیابان ایستادیم سریع یک تاکسی آمد و قبول کرد ما را به محله مان ببرد.
سر خیابان اصلی از تاکسی پیاده شدیم و از کوچه پس کوچه ها به سمت خانه حاج علی راه افتادیم
دلشوره و اضطراب عجیبی داشتم
هنوز یک کوچه با خانه حاج علی فاصله داشتیم که توجه چند جوان که سر کوچه ایستاده بودند به سمت ما جلب شد.
ما را به هم نشان می دادند و با انگشت به سمت ما اشاره می کردند.
از ترس قلبم به شدت می کوبید.
خودم را به احمد نزدیک تر کردم و گوشه لباسش را گرفتم و گفتم:
بیا برگردیم
احمد بدون این که نگاهم کند گفت:
غمت نباشه چیزی نمیشه بیا بریم.
یکی از جوان ها از جمع جدا شد و در حالی که مستقیم نگاهش به ما بود به سمت ما آمد.
از ترس می خواستم جان بدهم ولی احمد هم چنان جلو می رفت.
جوان که نزدیک شد دیدم او برادرم محمد علی است.
بدون هیچ حرفی به سمت ما آمد دست احمد را گرفت و ما را به داخل یکی از پس کوچه ها کشید و با عصبانیت پرسید:
شما این جا چه کار می کنید؟
احمد سلام کرد و محمد علی لب گزید و سر به زیر جواب سلامش را داد.
چه قدر در این چند ماه و با ریش صورت برادرم مردانه تر و جا افتاده تر شده بود.
آن قدر تغییر کرده بود که وقتی یک قدمی مان رسید تازه او را شناختم
محمد علی دوباره نگاه به احمد دوخت و گفت:
داداش برای چی اومدی این جا؟
از جونت سیر شدی؟
احمد دست در جیب پیراهنش کرد و نامه محمد را به سمت محمد علی گرفت و پرسید:
به خاطر این اومدم
تو سر کوچه ما چه کار می کنی؟
محمد علی لب گزید و بدون آن که با احمد چشم در چشم شود گفت:
داداش بیا بریم خطرناکه
احمد از جایش تکان نخورد و گفت:
خوندی که محمد چی نوشته ....
اومدم دیدن مادرم
محمد علی دست روی پشت احمد گذاشت و گفت:
داداش بیا بریم میگم برات
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید خلیل تختی نژاد صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
آقای امام رضا(ع)
در این تاریکی، جُز نورِ اُمید به تو
چه چیز میتواند دستِ ما را بگیرد؟
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
4_5988032430441763734.mp3
4.99M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
باز ماه رمضان آمد و بر بام فلک
می زند بانگ منادی که گنهکار کجاست؟
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#برایلیالیقدر
#سورهقدر
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ خوش خوش بیا☺️
❈ꪤ و اصل خوشی را به بزم آر❤️
❈ꪤ با جمله ما خوشیم👥
❈ꪤ ولی با تو خوشتریم🥰
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1319»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩✨𓆪• . . •• #فانوس •• 💎 دعای سحر در سحرهای ماه رمضان💚 💠 اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْأَلُكَ مِنْ بَهَائ
همراهان همیشگی عاشقانههایحلال 😇
دعای سحر فراموشتون نشه👌
التماس دعا💚
•𓆩🌤𓆪•
.
.
•• #صبحونه ••
خــدایا . . .
آگاهم کن در این روز براى
برکات ســحرهایش💌
و روشن کن در
این روز، دلم را به پرتو انوارش
و
همهی اعضایم را به پیروى آثارش
به کـــار بگیـر🔆
به نـــور خـودت
اى روشنىبخش دلهاى حقشناسان💛✨
.
.
𓆩صُبْحیعنےحِسِخوبِعاشقے𓆪
http://Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪•
.
.
•• #مجردانه ••
انــــدیشۂ مــعشــوق
نـگهبان خـیاݪ است
؏ـاشقنتواندبہخیالِ
دگــر افتد . . .♡
#صائبتبریزی
#قالُواأَتَنْسَىالَّذیتَهْوىفَقُلْتُلَهُمْ
#یاقَوْمِمَنْهُوَرُوحِیکَیْفَأَنْسَاهُ(:
.
.
𓆩عاشقےباشڪهگویندبهدریازدورفت𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌿𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
جزء جزء
هســـــتـے ام
بے تاب ِ اوست👈🏻🫀🍃
#مولانا
#با_هم_در_انتـظار_ظهـــور💚
#اللهم_عجل_لولیک_الفــرج🤲🏻
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•
هدایت شده از هیئت مجازی 🚩
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #خادمانه | #شبهایقدر ••
چطور برای شبهای قدر آماد شویم ؟!
+ تصویر باز شـــــود ☺️👆🏻
التمـاسِدعـا
[ درحقِهـم و برایِهـم و درنهـایت برایِ ظهـور آقاصاحبالزمان دعـا کنیم ❤️🩹 ]
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🍃᯽•
Tahdir joze18.mp3
4.16M
•𓆩🎧𓆪•
.
.
•• #دلارام ••
آغوشواکنازهمهسوتیرمیزنند
اینجثهیصغیرمرا،جوشنکبیر✨
#لیالی_قدر
○تندخوانیقرآنکریم📖
○بهنیابتازشهید بهروزواحدی
و شهیدوحیدزمانینیا🕊
○بانوایاستادمعتزآقایی
○جزء هجدهم🤍
.
.
𓆩هرگزنَمیردآنڪہدلشزندهشد بهعشق𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🎧𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
【 #خادمانه | #چفیه 】
#ختم_صلوات امروز بہ نیت:
🌱『 شـھیـد بهروز واحدی 』
📿' چندتا صلوات میفرستی امروز؟👇🏼
➲ https://EitaaBot.ir/counter/7oay3
ھـر روز مھمـان یڪ شھیـد👇
http://Eitaa.com/Asheghaneh_halal
🌱:📿
•𓆩🥸𓆪•
.
.
•• #منو_بابام ••
💬 سلام این خاطره مال یکی از دوستامه؛
پدرشون معلم بازنشسته ان ولی گاهی اسنپ هم کار میکنن؛ دوستم اصلا دوست نداشت که خانواده همسرش بفهمن! گفت قبل اینکه بیان خونه مون کلی با پدرم حرف زدیم که سوتی ندی همه جزئیات نگی؛ حالا واجبم نیست بگی گاهی اسنپ کار می کنی...
میگفت خانواده همسرم اومدن؛ جلسه اول هم بود؛ تا نشستن پدرم به همسرم گفت وااای شما خیلی برام آشنایی و این حرفا😟
تا اینکه پدرهمسرش میگن ما خونمون فلان محله اس؛ یه دفعه پدرش میگه اعععع دیدی گفتم آشنایید☺️ من اینقدر مسافر میارم اونجا احتمالا پسرتون مسافرم بوده🚕😉
دوستم میگفت ما زمین گاز میزدیم از اینکه کلی تاکید کرده بودیم نگو😂
فارغ از اینا نظر من اینه پدر هارو نباید بهشون بگی اینو نگو چون دقیقاا همون میگن
واقعا از غرض نیس اینقدر حساس میشیم پیش میاد😢😁
.
.
•📨• #ارسالے_ڪاربران • 873 •
#سوتے_ندید "شما و باباتون" رو بفرستین
•📬• @Daricheh_Khadem
.
.
𓆩بابابا،حالدلمخوبه𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🥸𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪•
.
.
•• #چه_جالب ••
معــرفی میکنم!🎙
ایــن شمـــا و
ایـــــــن
•بـــرگر مـــــرغ🍔•
از اونــ خــوردنــیهای خوشمـــزهست کهـ
هــمهپسنده☺️🌱
هــم آسونهــ🥰
هــم خــیالتون از بــابت ســالم بودنــش راحتـهـ 💙
کــافیهــ فقــط یهــ بار نــوش جــان کنیــد
و دیگر هیچ . . .😎✨
.
.
𓆩حالِخونھباتوخوبھبآنوےِخونھ𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
.
.
•𓆩🍳𓆪•
•𓆩🪞𓆪•
.
.
•• #ویتامینه ••
💠 وقتی زنِ خانه #قهر یا لج بازی میکند اصلا نباید انتظار داشته باشد که عکسالعمل شوهرش طبق میل او باشد. زیرا درست برعکس انتظار زن، مرد خودش را کنار میکشد و مثل همسرش رفتار میکند.
💠 زمانی که یک زن فکر میکند شوهرش باید از او معذرت خواهی کند نباید با #سکوت و یا رفتار خشمآلود، نارضایتی خود را نشان دهد.
بلکه باید با شوهرش #حرف بزند، مشکلش را با او در میان بگذارد و به او بگوید که چه موضوعی او را ناراحت کرده است.
💠 هنگام در میان گذاشتن مشکل خود با شوهرتان، داد و قال نکنید، منطقی حرف بزنید، ابتدا چند جملهای که مانع گارد گرفتنش میشود بگویید تا بتوانید گفتگویی مفید و مثبت داشته باشید. مثلاً بگویید: من به کمکت نیاز دارم، میدونم که میتونی مشکلمو مثل همیشه حل کنی، خوبیهای زیادی داری ولی سر یک قضیه از دستت ناراحتم و ....
💠 به هیچ وجه، در ابراز نگرانی خود مبالغه نکنید مثلاً نگویید تو اصلاً به فکر من نیستی، تو هیچ وقت درکم نمیکنی، تو همیشه این کار رو تکرار میکنی و ....
💠 چرا که مبالغهگویی در ابراز ناراحتی (گرچه حق با شما باشد) عامل تشنّج و مشاجرهی بیشتر است و مردها را از کوره به در میکند.
.
.
𓆩چشممستیارمنمیخانہمیریزدبهم𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪞𓆪•
مراقبت های شب قدر .mp3
979.6K
•𓆩📼𓆪•
.
.
•• #ثمینه ••
مراقبت های شب قدر برای جلب توجه ونظر خاص حضرت ولیعصر علیه السلام...
✅ در سجده ذکر یونسیه را حداقل 40بار بگیم
✅ مهمترین دغدغه وحاجتمونو فرج امام زمان علیه السلام قرار بدیم
✅ از سلام دادن وهدیه دادن به محضر اماممون ،غافل نشیم
.
#جمعه_های_بیقراری
#اولین_شب_قدر
#امام_زمان
.
.
𓆩چهعاشقانهناممراآوازمیڪنے𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩📼𓆪•
عاشقانه های حلال C᭄
•𓆩⚜𓆪• . . •• #عشقینه •• #یکسالونیمباتو #قسمت_سیصدوشانزدهم تا احمد نمازش را خواند مدام ذک
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهفدهم
از حرف و رفتار محمد علی دلشوره و نگرانی ام بیشتر شد.
احمد با نگرانی پرسید:
چی شده محمد علی؟
محمد علی دور مچ احمد چنگ انداخت و گفت:
داداش بیا برات میگم
احمد دستش را از دست محمد علی بیرون کشید و گفت:
همین جا بگو
محمد علی سر به زیر انداخت و با من و من گفت:
داداش .... چه جوری بگم ....
شرمنده ام ولی .... دیر رسیدی ....
انگار برای ثانیه ای قلبم و زمین و زمان از کار ایستاد.
احمد با هر دو دست روی سرش زد و روی زمین نشست.
صدای گریه مردانه اش قلبم را به لرزه انداخت و اشک هایم بی امان می ریخت.
محمد علی تلاش کرد احمد را از روی زمین بلند کند و مدام می گفت:
داداش تو رو خدا آروم باش ... پاشو بریم از این جا
دیگر انگار توان ایستادن نداشتم.
به دیوار پشت سرم تکیه دادم و از پشت پرده اشک هایم نگاه به احمد دوختم.
حسرت دیدار دوباره مادرش برای همیشه به دلش ماند.
در آن لحظه با خودم می گفتم خدایا چه می شد حداقل کمی دیرتر اجلش سر می رسید و احمد و مادرش هم را می دیدند.
گریه مردانه احمد انگار آرام شدنی نبود.
از عمق وجود اشک می ریخت و شانه های مردانه اش می لرزید.
محمد علی جلوی او روی زمین زانو زده بود و التماسش می کرد از جا برخیزد.
چند دقیقه ای احمد فقط گریه کرد و بعد با بغض مردانه ای پرسید:
کِی ....
نتوانست جمله اش را کامل کند و دوباره هق هق مردانه اش بلند شد.
محمد علی در حالی که پشت احمد را و شانه اش را می مالید(ماساژ) گفت:
دیشب آخر شب انگار از دنیا رفتن
احمد پرسید:
دفنش کردن؟
محمد علی سر بالا انداخت و گفت:
نه هنوز .... منتظرن مردم جمع شن بعد تشییع جنازه ....
احمد از جا برخاست و صورتش را پاک کرد و پرسید:
چرا صبح تشییع نکردن؟
محمد علی سر به زیر گفت:
حاج علی منتظر بود برسی
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید عبد الحمید سالاری صلوات🇮🇷
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪•
.
.
•• #عشقینه ••
#یکسالونیمباتو
#قسمت_سیصدوهجدهم
احمد قدمی جلو رفت و گفت:
پس زودتر باید برم .... آقام منتظرمه
محمد علی دست روی شانه احمد گذاشت و گفت:
نه داداش ... شرمنده ... دیگه نمیشه بری ...
احمد به طرف محمد علی چرخید و با تعجب پرسید:
چرا نمیشه؟
محمد علی سر به زیر گفت:
حاج علی تا ظهر منتظر بودن برسی
وقتی دیدن نیومدی خبر فوت حاج خانم رو اعلام کردن
از همون موقع دور خونه تون شلوغ شده و کلی آدم جمع شدن منتظرن برسی بگیرنت
احمد با بغض مردانه اش گفت:
محمد علی به نیگا به ریخت من بنداز ...
با این لباسا با این صورت آفتاب سوخته من شبیه کولی هام
کی می فهمه من احمدم؟
محمد علی با شرمندگی گفت:
داداش شرمنده نمیشه بری
صدای لا اله الا الله جمعیت به گوش رسید و این یعنی در حال تشییع جنازه بودند.
با هر لا اله الا اللهی که می،شنیدم قلبم می خواست از جا کنده شود.
احمد به سمت سر کوچه رفت و گفت:
هر چی میخواد بشه من باید تو مراسم مادرم باشم
محمد علی به لباس احمد چنگ انداخت و او را به عقب کشید و گفت:
داداش تو رو ارواح همون مادرت قسم نرو ...
احمد سر جایش ایستاد که محمد علی گفت:
داداش باور کن حالت رو می فهمم ولی همون طور که من شناختمت اونا هم می،شناسنت
به فکر خودت و بلایی که سرت میارن نیستی حداقل یکم به فکر زن و بچه ات باش....
صدای لا اله الا الله تشییع کنندگان دور و دور تر می شد که محمد علی گفت:
اصلا قبول به قول خودت ریخت و قیافه ات عین کولی ها
ولی کدوم کولی تو تشییع جنازه کسی که هیچ نسبتی باهاش نداره این حالو داره
احمد را بغل گرفت و گفت:
تا همین جا هم که اومدی خدا رحم کرده کسی ندیدت
🇮🇷هدیه به روح مطهر شهید علی سالاری صلوات
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/77174
.
.
•🖌• بہقلم: #ز_سعدی
.
.
𓆩مرجعبهروزترینرمانها𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩⚜𓆪•
•᯽🍃᯽•
.
.
•• #خادمانه | #شبهایقدر ••
چطور برای شبهای قدر آماد شویم ؟!
+ تصویر باز شـــــود ☺️👆🏻
.
.
http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•᯽🍃᯽•
4_5988032430441763734.mp3
4.99M
•𓆩❤️🩹𓆪•
.
.
#یه_حبه_نور
با ذکر حسین (ع) آمده ام دست بگیری
بس نیست زمین خوردن این بنده پیاپی؟!
سهم نور امروزمون؛
تقدیم به شما...💛
#برایلیالیقدر
#سورهقدر
#اولین_شب_قدر
.
.
•𓆩عشقِدرحدِجنونخصلتِایرانیهاست𓆪•
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩❤️🩹𓆪•
•𓆩☀️𓆪•
.
.
•• #قرار_عاشقی••
وَإِنْ يُرِدْكَ بِخَيْرٍ فَلَا رَادَّ لِفَضْلِهِ
اگه بخوام به چیزی✨
برسونمت، میرسونمت🪴
خیالت راحت🌸
کسی نمیتونه مانعم بشه🤍
.
.
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩☀️𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•᯽🖤᯽•
.
.
•• #خادمانه | #شبهایقدر ••
اولین شب قدر 'شبنوزدهم'
دعای سحر عطر تو داره
اجابت بارون به همراهشه
عزیز من، ای روزه دار غریب
آقاجون روزهات قبول باشه
اباصالح یا اباصالح😭
.
.
منمآنکسکهنمکخوردونمکدانشکست
نهکهیکمرتبه،بسیارالهیالعفو💔👇🏻
http://Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•᯽🍁᯽•
•𓆩🌙𓆪•
.
.
•• #آقامونه ••
❈ꪤ حب حیدر❤️
❈ꪤ بغض دشمنهای او🇺🇸🇳🇮
❈ꪤ در سینهام😔
❈ꪤ لحظهای⏰
❈ꪤ کاهش نیابد👌🏼
❈ꪤ حب و بغض و کینهام🔥✊
.
.
•✋🏻 #لبیک_یا_خامنه_اے
•🧡 #سلامتےامامخامنهاےصلوات
•🇮🇷 #جهش_تولید_با_مشارکت_مردم
•📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
•🖇 #نگارهٔ «1320»
.
.
𓆩خوشترازنقشتودرعالمتصویرنبود𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🌙𓆪•
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #سلامحضرتباران ••
توشهی فردامون اینه که؛
دعای جوشن کبیر رو بخونی
باتوجه به عشق خدا و بادقت به معنی
بخـــونی. ترجیحـا بعد از این شبها هم
هرشب یه بند یا چند بند بخون..
#توشه
#سیروزحیات🌍
.
.
𓆩هرگَھ کھ اَبر دیدموباران،دلمتَپید𓆪
Eitaa.com/Asheghaneh_Halal
•𓆩🪴𓆪•