eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• همســـ(💌)ــــر شهیـــــــــــ(🌹)ـــــــــد: پدر من میگفتن من به شرق تهران، به موتوری جماعت و .. دختر نمیدم ولی همه‌ی اینهارو یک‌جا آقا وحید داشت!👀😅🥰 مراسمات ما خیلی متفاوت بود، عقدمون توی مسجد بود. اون عذرای شیطون که از در و دیوار میرفت بالا و همه رو عاصی کرده بود و درس نخون بود، اون عذرا هم بعد عقد کنار گذاشته نشد.😬🙊 😍 💚 . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🌱𓆪• . . •• •• روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمی است؛ لحظه‌ لحظه‌ی این ساعات مثل اکسیر، مثل کیمیا حائز اهمیت است؛ اینها را با غفلت نگذرانیم..!(: . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌱𓆪•
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩🌱𓆪• . . •• #خادمانه •• روز عرفه را قدر بدانید. از ظهر عرفه تا غروب عرفه ساعات مهمی است؛ لحظه‌ ل
از کعبہ رو به کرب‌و‌بلا مےڪند حسین(؏) و آنجا دوباره کعبه بنـا مےڪند حسین(؏) +التماس‌دعا‌❤️‍🩹
4_506063455183176121.mp3
17.53M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• اگه توفیق خواندن دعای عرفه رو پیدا کردین اون لحظه های که خیلی سیم دلتون وصل شد برای سلامتی و ظهور امام زمان (عج) سلامتی رهبر عزیزمان پیروزی مردم مظلوم غزه و همچنین پیروزی خودمون در انتخابات ریاست جمهوری سرنوشت ساز و بسیار مهم که در امتحان پیروز و سربلند بشم دعا کنین امروز خیلی خیلی ملتمس دعای فرجیم 🤲🤲 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
enc_16750300751722349015642 (1).mp3
3.58M
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• نذار دیر شه .. نذار گناه به سمت من سرازیر شه .. نذار گریه‌هام بدون تاثیر شه .. ▫️روز عرفه باشه و این نماهنگ رو نشنویم:)؟ . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• 🔖امـروز رو یـه بـرگـه کوچـولـو بنـویسیـد👇 ✍زنــدگی فقـط بـا تـو قشـنگه 😍 بـزنیـدش رو در یخچـال یـا آینـه اتـاقتـون بزاریـد چنـد روز بمونـه همـسرتــون هـر روز از دیـدنـش هـی ذووق کنــه😜 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• موبایلم را در میآورم و جلوی گوش فاطمه میگیرم: ببین، این داشت پخش میشد. فاطمه سر تکان میدهد: آره.. اینو شنیدم، خیلی قشنگه. :_مداحی که تموم شد،حال یه آدمی رو داشتم که میخواد پرواز کنه، اونقدر گریه کرده بودم که چشمام باز نمیشد، یعنی اون شب به اندازه ی تمام عمرم گریه کردم. هیچ کس نبود.. دلم نمی خواست تنها باشم برای همین رفتم پیش منیر خانم، بنده خدا منو تو اون حال دید، کلی ترسید. از تلویزیون اتاق منیر خانم صدای سینه زنی میاومد. بهش گفتم چه خبر شده منیر خانم؟ گفت:شب عاشوراست دیگه پرسیدم:عاشورا چیه؟ با گریه گفت: شهادت امام حسینه دیگه. بهش گفتم: می دونم، ولی اصلا امام حسین کیه؟ چرا من این همه گریه کردم براش؟ خودمم نمیدونستم چه بلایی سرم اومده، از بچگی عاشق تاسوعا و عاشورا بودم چون دوروز تعطیل بودیم.. میدونستم شهادت امام حسینه، ولی درک نمیکردم چرا بعد از هزار و چهارصد سال، برای کسی بخوان این همه عزاداری کنن، رفتم سراغ اینترنت... میدونی اولین صفحه ای که باز شد چی بود؟ عکس گنبد سیدالشهدا و یه حدیث ازپیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) ★ان الحسین مصباح الهدی و سفینه النجاه★ من، کشتی نجاتم رو پیدا کرده بودم، عین یه آدم تشنه که مدام آب شور میخوره، حریص فهمیدن شده بودم. شروع کردم به کتاب خوندن، تحقیق کردن، هیچکسی هم دور و برم نبود کـه بخوام ازش سوال بپرسم،گاهی وقتا قایمکی میرفتم مسجد، به خانم هایی که نماز می خوندن با دقت خیره می شدم. :_چرا؟ :_میخواستم ببینم موقع نماز اصلا حواسشون هست که چی کار می کنن، عظمت نماز رو درک میکنن یا نه... یه بارم تصمیم گرفتم خودم نماز بخونم. هیچی بلد نبودم ولی خب، گفتم ببینم چه جوری میشه... با شوق و کلی استرس رفتم صف اول وایسادم... بلد نبودم نماز خوندن رو ولی می خواستم ببینم چه احساسی داره... :_خب... با یادآوری آن روز گُر میگیرم... پوزخند میزنم. :_ رفتم صف اول، یه چادر از جالباسی مسجد برداشته بودم، کج و کوله سر کرده بودم،مُکـبِر داشت اذان میگفت، تصمیم گرفتم هرکاری بقیه میکنن منم انجام بدم، یهو یه حاج خانمی صدام کرد. گفت: دخترجون اینجا چی کار میکنی؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• نزدیک بود پس بیفتم، حس میکردم همه شون میدونن من بلد نیستم و میخوان داد و بیداد کنن. مکث میکنم، کمی لب هایم را تر می کنم.. فاطـمه مشتاق میگوید_:خب،بعدش :_برگشتم به طرفش، شبیه این حاج خانم هایی بود تو فیلما نشون میده که روز و شب کارشون نماز و دعاست، بهش گفتم میخوام نماز بخونم.. گفت:کار خوبی میکنی، ولی صف اول جای تو نیست، تو باید حالا حالاها عقب وایسی، بچه که صف اول نماز نمیخونه، برو عقب بذار بزرگترا جلو وایسن.... همه نگاهم میکردن و سر تکون میدادن، یعنی همه شون مثل اون خانم فکر میکردن؟ فاطمه از شدت عصبانیت نفهمیدم چی کار میکنم، از هر چی مسجد و آدم مذهبیه متنفر شدم... بلند شدم از مسجد اومدم بیرون... رفتم خونه، تو راه بغضم شکست و گریه کردم... با خودم گفتم همه ی حرفایی که بابا و مامان ، همیشه میگن درست بوده... مذهبیا فکر میکنن مسجد فقـط مال اوناست. صف اول نماز مال اوناست. خدا مال اوناست. من که تازه داشتم طعم دین رو حس میکردم ، فقط به خاطر تکـبر و فخر فروشی یکی از آدمای خشکه مذهب، بازم از دین زده شدم. خواستم تلافی کنم، تلافی غرورم که تو مسجد شکست، شب یه مهمونی دعوت بودیم،جشن کریسمس یکی از دوستای ارمنی بابام، چقدر من بچه بودم.... :_مگه چی کار کردی؟ :_هیچی، تصمیم گرفتم یه لباس مزخرف تنم کنم، کلی به خودم برسم... از اول تا آخر مهمونی فقط برقصم، می فهمی فاطمه؟ من تو راهی که تازه اولش بودم شکست خوردم... هنوز مومن نشده، از اسلام زده شدم، خیلی روزای سختی بود... من َسرخورده شده بودم، کاش اون خانم میفهمید چه بلایی سر شکوفه ی ایمان من آورد و ظالمانه پرپرش کرد... فاطمه با تحیر نگاهم میکند، ساعت گوشیم را نگاه میکنم:اوه اوه فاطمه پاشو،الان کالس شروع میشه... فاطمه میگوید: وای نیکی بقیه شو تعریف کن. :_بلند شو،مگه دارم فیلم سینمایی برات تعریف میکنم؟؟ پاشو بریم حالا بعدا بهت میگم. فاطمه با اکراه بلند میشود. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• اللَّهُمَّ يَا شَاهِدَ كُلِّ نَجْوَى وَ مَوْضِعَ كُلِّ شَكْوَى وَ عَالِمَ كُلِّ خَفِيَّةٍ اى شاهد اسرار نهان مرجع هر شكايت و داناى هر پنهان... . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 عید تویی، عشق تویی🥰 ای که رخ‌ات جانِ ما💚 ﮼𖡼 با تو مبارک شود🪴 این قصه‌ی قربانِ ما...☺️ مریم قهرمانلو /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1398» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• صبــحـے دیگـہ آغاز شــده💛 هنـوز نقشـی بر اون نرفتـہ و تو نـقاش منتـخب خــدائـے👩🏻‍🎨🎨 ایـن تو و این اعتـماد خالق بـہ تو 🌱! "بسـم الله ،شـروع کن 😍" . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩📿𓆪• . . •• •• عَن الباقِر عليه السلام : اِنَّ بَعْضَ اَصَحْابِهِ سَأَلَهُ فَقالَ: جُعِلتُ فَدِاكَ اِنَّ الشّيعَهَ عِنْدَ ناكثيروُنَ، فَقالَ: هَلْ يَعْطِفُ الغَنِىُّ عَلى الفَقيرَ، وَ يَتَجاوَزُ المُحْسِنُ عَنْ المُسى ء وَ يَتَواسُونَ؟ قُلْتُ: لا، قالَ عليه السلام : لَيْسَ هؤُلاءِ الشّيعَةَ، الشَّيعَةُ مَنْ يَفْعَلُ هذا.✨ يكى از ياران امام باقر عليه السلام به آن حضرت گفت: شيعيان در منطقه ما زيادند. حضرت فرمود: آيـا توانـگر آنان بر فقير مهر مى ورزد؟ و نيكوكار از بدكار مى گذرد؟ و مواسات و بذل و بخشش مالى دارند؟ گفت: خير. حضرت فرمود: اينان شيعه نيستند. شيعه كسى است كه چنين باشد.👌 منبع : قضاء حقوق المؤمنين، الشيخ ابو على الصورى، ص 21، ح 22✍ . . 𓆩خوانده‌ويانَخوانده‌به‌پٰابوسْ‌آمده‌ام𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• دو چشمان تُ😘 آرامش جانم💚 شمـ🌤ــس و قـمـ🌙ــر و میکده و روح و روانــ💍ـم💖 🐑😍🙈 💐 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• پاستـا ایتالیایـے 🍝 خـیلـے راحت و بی نظیر 👌😍 مواد لازم : ◗ ۳ عدد گوجـہ🍅 ◗ ۳ عدد سیـر🧄 ◗ ۱ مـشت جعفـرے یا ریحون🌿 ◗ ۲ قاشـق پنیر خامه‌اے یا هر پنیری ◗ نصـف لیمو🍋 ◗ زسـت لیمو ◗ نمـڪ و فلفل سیاه ◗ ۱ قاشـق چایخوری پاپریکا ◗ ۱ قاشـق چایخوری آویشن ◗ ۱ قاشـق غذاخوری روغن زیتون🫒 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🧕𓆪• . . •• •• 💬 ‌‏مامان: قربون بچم برم که صبح تا شب درس میخونه📝😌 بچش: همون لحظه😔😅 . . •📨• • 944 • "شما و مامانتون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩با‌مامان،حال‌دلم‌خوبه𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🧕𓆪
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد . ،میدیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند . نمازهایش را همیشه اول وقت میخواند ، نماز شبش ترک نمیشد… دیگر تحمل نکردم؛ یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی،شهید میشی!حتی جلوی نماز اول وقت او را میگرفتم! اما چیزی نمیگفت . دیگر هم نماز شب نخواند! پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاریو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمیدم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهمتره،اینجوری امام زمان هم راضی تره . بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمیکرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟ گفت: چرا . ولی براش دعا نمیکنم!چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم . گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟ لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!❤️💔 ‌روای:‌ همسر . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
عید قربان یعنی...؟ .mp3
5.34M
•𓆩📼𓆪• . . •• •• می‌دانیم که باطنِ عید قربان، سر بریدن نفس هست! امــــا "سر بریدن نفس" یعنی چه؟ - چه کسانی این مفاهیم را درک می‌کنند؟ به چه کسانی "اهلِ قربانی" می‌گویند؟ - آیا من نیز به باطن عید قربان راه پیدا خواهم کرد؟ 🎊 . . 𓆩چه‌عاشقانه‌نام‌مراآوازمیڪنے𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩📼𓆪•
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• و شما عزیز تر از جان منی . . .😌🤍 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• ‏وقتی همسرتون ازتون میپرسه چه خبر...؟؟؟ نگید سلامتی❌😬 بجاش بهتره بگین👇🏻😌 مشغولِ دوست داشتن تو😍😉😎 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• ......... صدای زنگ موبایلم بلند میشود، کتاب را میبندم و گوشی را برمیدارم، فاطمه است: :_الو، سلام فاطمه جون :+سلام نیکی جونم، چطوری؟ خوبی؟مزاحمت که نشدم؟ :_نه بابا، مراحمی این حرفا چیه. :+خلاصه اگه مزاحمت هم شده باشم حقته، چقدر درس میخونی آخه تو! :_دیگ به دیگ میگه ماکروویو! صدای خنده اش از پشت تلفن میآید :+خب حالا، ماکروویو جان، زنگ زدم دعوتت کنم، حق نه گفتن هم نداری، گفته باشم! :_عه؟ کجا دعوتم؟ :+خونه ی ما. همین الان :_به چه مناسبت؟ :+به مناسبت بی مناسبتی، به صرف عصرونه! :_نه مزاحم نمیشم فاطمه :+چه مزاحمتی، مگه دیروز سرکلاس نگفتی مامان و بابات خونه نیستن؟ خب پاشو بیا دیگه! تعارف نداریم که :_آره،مامان و بابام صبح رفتن ترکیه، ولی آخه... :+آخه بی آخه، زود بیا منتظرتم، خداحافظ منتظر جواب من نمیماند. کمی دو دلم... از طرفی دوست دارم مادر فاطمه را ببینم، از طرفی هم کمی معذبم... موبایل را برمیدارم و شماره ی مامان را میگیرم. بعد از سه بوق جوابم را میدهد: :+بله؟ :_سلام مامان جوابم را نخواهد داد، انتظار بیهوده است، صحبتم را از سر میگیرم. :_مامان میشه من برم خونه ی دوستم؟ :+کـدوم دوستت؟ :_دوستم دیگه، تو کلاس عربی باهاش آشنا شدم. :+باشه برو، رسیدی به منیر بگو به من خبر بده. :_باشه چشم، خداحافظ... صدای بوق اشغال، مغزم را منفجر میکند، آه سردم را با صدا بیرون میدهم... روزهای تلخ گذشته، گرچه پر از سیاهی معصیت بود، اما مهربانی های مامان را داشت... کاش شیرینی این روزها را مامان هم درک میکرد و تنهایم نمیگذاشت... صدای اس ام اس میآید؛ فاطمه است، آدرس خانه شان را فرستاده و آخرش هم نوشته: دیر بیای، عبرت همگان میشی ! کمد لباسم را باز میکنم، انبوه لباس ها انتخاب را سخت میکند، مرغ خیالم پرواز می کند به چهار سال پیش... چنین روزهایی .. ...... کمـــد لباس را باز میکنم، چند هفته ای از عمرم را خام این مذهبی ها شده بودم، نمیگذارم بقیه ی عمرم را بازیچه کنند. امشب دعوتیم به مراسم جشن کریسمس آقای الوانسیان، دوست ارمنی بابا پیراهن قرمزم را از جالباسی در میآورم، زیر لب غر میزنم : مبارکتون باشه، کل اون مسجد و همه ی صف های نمازش، اون صف اولش که فقط مخصوص بزرگتراست، حیف من، که میخواستم کاری که تو عمرم نکردم و بکنم، من رو چه به نماز خوندن، پیرزن خیال میکنه تو صف اول چه خبره... آنقدر تو صف اول وایسا تا زیر پات علف سبز بشه، فکر کردن خدا فقط مال اوناست. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
•𓆩⚜𓆪• . . •• •• جلوی آینه مینشینم، رژ لب جگری ام را با آرامش روی لب هایم میمالم، این کار را به خوبی از مادرم یاد گرفته ام، لب هایم را روی هم میمالم و به تصویر خودم در آینه بوس میفرستم. زیر لب میگویم: الهی قربون خودم برم که این همه خوشگلم! جوراب های بلند و ضخیم مشکی ام را میپوشم، زمستان است و من اصلا دوست ندارم سرما بخورم، کفش های پاشنه دار قرمزم را هم از کمد درمیآورم ، مادرم وارد اتاق می شود، با دیدنم تعجب میکند، دو هفته ای میشد که هیچ مهمانی ای نرفته بودم، چقدر ساده بودم ! جلوی مامان میچرخم : خوشگل شدم مامان؟ _:خوشگل بودی.. می خندم، موهای بلند مجعدم را بالای سرم جمع میکنم، گل سر کوچک قرمز را روی موهای مشکی‌ام میکارم، همه چیز آماده است برای یک شب عالی، از اول هم اشتباه کردم که پا در مسجد گذاشتم، مسجد و صف‌های نمازش ارزانی اُمُل ها، مهمانی های شاهانه هم برای ما شال قرمز روی سرم می اندازم، موهایم را بیرون میریزم، پالتوی خزدار مشکی ام را میپوشم، کیف کوچک قرمزم را دست میگیرم و از اتاق خارج می شوم. بابا در حیاط منتظر ماست، مامان جلوتر از من از خانه بیرون میرود، من کمی جلوی آینه قدی مان میایستم و خودم را برانداز میکنم. رنگ سرخ لب هایم به جنگ سفیدی پوستم دویده، از حق نگذریم واقعا زیبا شده ام.. به سبک مانکن های ایتالیایی کیفم را دست میگیرم و از خانه خارج می شوم. مامان و بابا در ماشین منتظر من هستند، کمی سردم میشود، پاتند میکنم تا زودتر به آنها برسم، ناگهان زیر پایم خالی میشود و با سر میافتم روی سنگفرش های حیاط. .......... فاطمه لیوانش را با هیجان روی میز میکوبد: چی شد؟ افتادی؟ سر تکان میدهم :اوهوم، با کله افتادم زمین :_خب چی شد؟ :_رفتیم بیمارستان، پام شکسته بود، دو ماه تموم، تا عید تو گچ بود! :_نه؟! :_آره :_پس یعنی مهمونی نرفتی؟ :_نه، بعدا دوستای مامانم براش تعریف کردن که تا خود صبح زدن و رقصیدن، فاطمه من مطمئنم خدا خیلی دوسم داشته پامو شکست تا به اون جهنم وا نشه، با اون حالی هم که من داشتم، مطمئنم یه بلایی سر خودم میآوردم.. :_خدا واقعا دوست داره نیکی چند تقه به درمیخورد، فاطمه برمیگردد: بفرمایید تو مادر فاطمه در حالی که ظرف میوه را در دست دارد وارد میشود، به احترامش بلند میشوم. با دست اشاره میکند:بشین دخترم، بشین خواهش میکنم. ممنون میگویم و می نشینم. میگویم:واقعا منزل خیلی قشنگی دارید خانم زرین مادر فاطمه میخندد، پس فاطمه این همه زیبایی را از مادرش به ارث برده:نظر لطفته عزیزم، با چشمای قشنگت میبینی. بفرمایید، بردار نیکی جان، من برم که شما راحت باشید، فاطمه، مامان، کارم داشتی صدام کن. مادر فاطمه میرود، فاطمه در بشقابم میوه میگذارد و میگوید:خب بعدش چی شد؟ :_بعدش.... روزهای گذشته، در برابر چشمانم جان میگیرند. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩⚜𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌸𓆪• . . •• •• ▫️عیـــد قربـــان مبـــارک💚 معشوق من بگشوده در روي گداي خانه اش تا سر کشم من جرعه اي از ساغر و پیمانه اش . . . . . Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🌸𓆪•
•𓆩☀️𓆪• . . •• •• هرروزِ عید با دل شاد و پر از امید سر می‌زنم به صحن و سرای تو یا رضا ع✨ . . 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩☀️𓆪•
•𓆩🌙𓆪• . •• •• ﮼𖡼 هر رای برای خود پیامی دارد🗳 ایرانی بیدار مرامی دارد🇮🇷 ﮼𖡼 کوری دو چشم دشمن و فتنه گران😏 جمهوری اسلام نظامی دارد🪴 علی رفیعی وردنجانی /✍ . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🇮🇷 •📲 بازنشر: •🖇 «1399» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•