eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.6هزار دنبال‌کننده
20.8هزار عکس
2هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوبیست‌وپنج +:هیچی... :_عموت هم چیزی نمیگه؟ +:چی مثا
•𓆩💞𓆪• . . •• •• :از انگلیسه،حتما عمووحیده و بدون مکث جواب میدهم +:سالم بیمعرفت.. صدای بم و مردانه ای،آن سوی خط میگوید :_سالم نیکی خانم تپش قلب،گشاد شدن رگها،هجوم خون به صورت و لرزش صدایم،از تصور فرد پشت خط،واکنش طبیعی بدنم است. خودم را جمع و جور میکنم +:سالم آقاسیاوش..شـر..شرمنده،فک کردم...یعنی.. خیال کردم عمووحیده... چشمهای فاطمه گشاد میشود،زیر لب میگوید:مستجاب الدعوه بودما... سعی می کنم آب دهانم را قورت دهم،اما دهانم خشک خشک است! سیاوش میگوید:خوب هستین؟ +:ممنون نمیتوانم حالش را بپرسم...نمیدانم چرا؟ فاطمه،مشتاق چشم به دهانم دوخته. سیاوش نفس عمیقی میکشد،پس او هم مثل من استرس دارد.. :_راستش نمیدونم چطور بگم؟ +:اتفاقی افتاده؟؟عمو....؟؟ :_نه نه،نگران نشید،وحید حالش خوبه راست میگوید،عمو همین یک ساعت پیش آنالین بود :_من نمیدونم چی باید بگم؟ یعنی..چطور شروع کنم؟ پس او هم نمیداند چه بگوید؟ چقدر امروز شبیه هم شده ایم! ادامه میدهد :_راستش من از وحید اجازه گرفتم که با شما صحبت کنم...نمیدونم وحید از حرفای من چی به شما گفته...همین باعث شده،یه کم اضطراب داشته باشم...اینکه صدام میلرزه برای همینه... صدایش میلرزد؟ پس چرا به نظر من قشنگ ترین موسیقی دنیاست؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * مقام معظم دلبری: گرچه دوریم به یاد تو سخن می‌گوییم..🚩 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1463» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• زندگـے باور مـےخواهد آن هـم از جـنس امید🥰 که اگـر سـختـے راه🛤 به تو یڪــــ سیلـے زد🏔 یڪـــ امید از تـہ قلبت به تو گوید ڪـہ خدا هست هنوز …💖 . . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• بخوان زیر باران که یار توام...♥️ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• جاے خون عشق در جان و تنم شعـ❤️‍🔥ــله‌ور است... 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• نبات چوبـے خونگـــے😋 ‼️دیگه واسه آموزش قند و نبات، هزینه نکن مــواد لازم : هر ۳ لیوان شڪــر🤍 آب ۱ لــیوان🧊 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏یه بنده خدایی تو پیامرسان بی‌مقدمه پیام داده: "سلام، تقویم" هی می‌خوندم، هی بیو و پروفایلشو نگاه می‌کردم، هی می‌گفتم این زبون بسته چی می‌گه؟ تقویم نمنه؟ بعد فهمیدم می‌گه: سلام، تقوی‌ام :/😯 . •📨• • 1002 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• یک جهان شعر سرودم که بفهمی تنها ! محضِ لبخند تو شاعر شده ام خوش‌ انصاف ..😁 . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوم گل🌸عـشق بیشتر از این که مربوط به چیزای رومانتیک باشه... راجع به احترامه🙏♥ یاد بگیریم هم خوب حرف بزنیم هم حرفِ خوب بزنیم😍 . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ سی‌ و هشتم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•𓆩🌙𓆪• . •• •• * زیارت به نیابت از آقا🚩 . •✋🏻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•🧡 •🚩 | •📲 بازنشر: •🖇 «1464» . 𓆩خوش‌ترازنقش‌تودرعالم‌تصویرنبود𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌙𓆪•
•𓆩🌤𓆪• . . •• •• تا خـدا 💌 بـنده نـواز است بـہ خلقـش چـہ نیـاز ...😇💙 . 𓆩صُبْح‌یعنےحِسِ‌خوبِ‌عاشقے𓆪 http://Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌤𓆪•
•𓆩🌿𓆪• . . •• •• تمـام عمر خندیدم به این عاشـق به آن عاشـق چنان عشقـی سرم آمد ك من دیگـر نمیخنـدم🚶‍♀ . . 𓆩عاشقےباش‌ڪه‌گویندبه‌دریازدورفت𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🌿𓆪•
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•𓆩🪴𓆪• . . •• •• خليتني احب الدنيا واعيش من تاني حلم جديد «باعث شدے دنیا برایم دوستــ💕داشتنے شود و با رویاهاے جدیدے زندگے کنم✋🏻» ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ❤️ 👣 💚 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
26.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•𓆩🍳𓆪• . . •• •• بــہ بــہ😋 بفـرمایید مـرغ با پیاز ڪـاراملـــے😍🥘🧅 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. 𓆩حالِ‌خونھ‌با‌توخوبھ‌بآنوےِ‌خونھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal . . •𓆩🍳𓆪•
•𓆩🙍‍♂𓆪• . . •• •• 💬 ‏سرم تو گوشی بود داشتم تو پیاده‌رو راه میرفتم که یه لحظه سرمو آوردم بالا دیدم یه میلگرد برای نمای ساختمون زدن که اگه دو سانت جلوتر رفته بودم الان سرم سوراخ بود😑 یه لحظه دست خدارو رو شونه هام حس کردم(: دقیقا همین الانم سرم تو گوشی بود که گوشی رو جای بشقاب گذاشتمش تو سینک ظرفشویی🙂🙂 . •📨• • 1003 • "شما و مجردی‌تون" رو بفرستین •📬• @Daricheh_Khadem . . 𓆩مجردی‌یعنی،مجردی𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🤦‍♂𓆪
•𓆩🪁𓆪• . . •• •• بيمارِ غمم ، عينِ دوايي تو مرا . .♥️ . . 𓆩رنگ‌و روےتازه‌بگیـر𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪁𓆪•
•𓆩🪴𓆪• . . •• •• روایت همسر محترم شهید : از وقتی که زندگی را آغاز کردیم در همین مجتمع امام رضا(علیه‌السلام) ساکن بودیم، همیشه به آقا مهدی می­‌گفتم اسم امام رضا(علیه‌السلام) هم مانند صحن سرای ایشان گیراست و حتی الان هم که به من می­‌گویند بروید جای دیگری ساکن شوید که حیاط داشته باشد و بچه­‌ها بتوانند راحت‌تر بازی کنند، نمی­‌توانم از اینجا دل بکنم. جالب اینجاست که ما از طبقه اول همین مجتمع به تدریج آمدیم تا طبقه ششم که آخرین طبقه ساختمان است و وقتی به آقا مهدی می­‌گفتم بعد از این کجا می‌رویم، می‌گفتند که دفعه بعدی می­‌رویم آسمان. ♥➣ . . 𓆩خویش‌رادرعاشقےرسواےعالم‌ساختم𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🪴𓆪•
•𓆩🪞𓆪• . . •• •• خانوم گل🌸لطفا چسب نباشید‼️ لطفا مدام به کسی که دوستش دارید نچسبید❌😬 خصوصا همسرتون...⛔️ اجازه ی مقداری آزادی عمل، تنهایی، با دوستان به گردش رفتن و برای خود وقت گذاشتن به همسرتون بدید😍 و همچنین خودتون نیز، گاهی خلوت کنید و برای خودتون وقت بذارید🧶☕️ قدری تامل کنید و به کارها و اهداف آینده تون فکر کنید و...📝 البته حواستون باشه زیاده روی نکنید🙌 و نبودن در کنار یکدیگر و تنها بودن، عادت نشه براتون😶 مثلا همین خورشید خانوم که این روزا بدجور به زمین چسبیده و هوا رو حسابی گرم کرده، ما رو هم کلافه😩🥵😂 پس چسب نباشید♥😁🙏 حس نامطلوب چسبندگی، باعث میشه که دیگران ازتون فاصله بگیرند🏃‍♂🤷‍♀ . . 𓆩چشم‌مست‌یارمن‌میخانہ‌میریزدبهم𓆪 Eitaa.com/Asheghaneh_Halal •𓆩🪞𓆪•
•𓆩🖤𓆪• . . •• •• روزِ سی‌ و هشتم چله زیارت عاشورا! . . 𓆩پنجرهِ‌فولادِرضابراتِ‌کربَلامیدھ𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩🖤𓆪
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
•𓆩💞𓆪• . . •• #عشقینه •• #مسیحای_عشق #قسمت_صدوبیست‌وشش :از انگلیسه،حتما عمووحیده و بدون مکث جواب
•𓆩💞𓆪• . . •• •• فاطمه،کنارم مینشیند و گوشش را به تلفن میچسباند. زیرلب میگوید:چی میگه؟؟چی میگه؟؟ صدای پشت خط،میگوید :_امیدوارم جسارت من رو ببخشید ولی راستش...تو کل عمرم،واسه هیچی این همه مصمم نبودم که واسهه مکث میکند،صدایش پایین میآید (واسه خواستن شما....) میدونم این عجیبه ولی...میخوام ازتون اجازه بگیرم که حاج خانمو...یعنی مادرمو بفرستم برای...یعنی برای امرخیر،مزاحم بشیم... از جایم بلند میشوم..ناخودآگاه،چند قدم جلو میروم قروپ قروپ قلبم،نفس های عمیق و پی در پی سیاوش،و بال بال زدن فاطمه.... :_الو....نیکی خانم؟ من... آرام میگویم +:صاحب اختیارین... نفس راحت میکشد،میتوانم چهره اش را تصور کنم... میگوید :_ميخواستم اگه ممکنه،یه چند وقت،بهم فرصت بدین..کارای شرکت رو سر و سامون بدم... بیام ایران،خونه بخرم،کار دست و پا کنم... ان شاءاللّه،با دست پر خدمت برسیم...اجازه میدین؟ زیر لب میگویم +:به حاج خانم سلام برسونین :_بزرگیتونو میرسونم،اتفاقا حاج خانم خیلی سلام رسوندن خدمتتون،گفتن مشتاق دیدارتون هستن... +:خداحافظ :_یاعلی تلفن را قطع میکنم و روی سینه ام میگذارمش فاطمه مشتاق نگاهم میکند،نفس عمیق میکشم و مینشینم. فاطمه میگوید :_چی شد؟نیکی چی گفت؟؟ ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• سرم را بالا میآورم. +:گفت بهش وقت بدم تا کاراش رو سامون بده... :_خب.... دوباره سرم را پایین میاندازم +:برا امرخیر خدمت برسن... فاطمه از شوق جیغ میکشد و بغلم میکند.. :_وایییی دیدی گفتم...پس اینقدرا هم دست رو دست نذاشته...واییییی،الهی قربون اون لپای اناریت بشم،خجالتی من.... بغلش میکنم و میخندم. نمیدانم چرا،میان این همه حس خوب،ناگهان خنده از لب هایم میپرد.... حسی،درون مغزم جولان میدهد: (نکند دیر شود).... فاطمه،یک قاشق پر از بستنی شکلاتی داخل دهانش میگذارد. نگاهش میکنم. :_خوشمزه است؟ با دستمال دور دهانش را پاک میکند و میگوید +:مگه کاکائوی بدمزه هم داریم؟ :_فاطمه،وسط زمستون داریم بستنی میخوریم. آلاسکا نشیم یه وقت؟ +:نه بابا نترس کمی بستنی وانیلی در دهانم میگذارم. +:آها راستی نیکی،از دو هفته پیش که خونه تون بودم،فلش فرشته که دست من بود، گم شده. اگه زحمت نیست گوشه،کنار اتاقت یه نگاه بنداز..شاید اونجا باشه :_چشم لبخند مهربانش را به صورتم میپاشد +:بی بلا ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• روی زمین زانو میزنم،گوشه ی روتختی را بالا میدهم و زیر تخت را نگاه میکنم. عروسک کوچک روی فلش ،خودنمایی میکند. دست میاندازم و درش میآورم. شماره ی فاطمه را میگیرم. بعد از سه بوق جوابمـ را میدهد. :_جانم نیکی؟ +:سلام فاطمه،خوبی؟ :_سلام،قربونت تو خوبی؟ +:شکر خدا،ممنون،فاطمه فلش دخترخاله ات رو پیدا کردم. :_راس میگی؟وای دستت درد نکنه +:خواهش میکنم. :_نمیدونی فرشته چقدر این فلشو... صدای پچ پچ و زمزمه،پشت در اتاقم باعث میشود حواسم پرت شود. :_الو؟الو نیکی صدامو داری؟ +:فاطمه من باید برم،فردا بعدازظهر همون کافی شاپ باشه؟ متوجه التهاب صدایم میشود :_باشه،برو به کارت برس،بازم ممنون و خداحافظی موبایل را قطع میکنم و روی پنجه ی پا چند قدم به در نزدیک میشوم. صدای مامان و بابا را تشخیص میدهم. مامان میگوید :_پیش خودش چی فکر کرده آخه؟یعنی نیکی خبر داشته؟ +:نمیدونم،باید باهاش حرف بزنم. :_مسعود،جدی باهاش برخورد کن صدای قدم هایشان به طرف در میآید. به سرعت روی صندلی مینشینم و کتابی را روی پاهایم باز میکنم. دستم را داخل موهایم میکنم و کمی مرتبشان میکنم. چند تقه به در میخورد. خودم را جمع و جور میکنم :_بفرمایید ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•
•𓆩💞𓆪• . . •• •• در باز میشود و بابا در آستانه ی در،ظاهر. به احترامش بلند میشوم. +:سلام بابا سر تکان میدهد،با دست اشاره میکند که بنشینم و در را پشت سرش میبندد. مامان همراهش نیست،جدی تر از همیشه است و این برای من نگران کننده است. روی تخت مینشیند. کتاب را میبندم و نگران چشم به لب های بابا میدوزم. دستش را روی صورتش میکشد و نگاهم میکند. :_این پسره امروز اومده بود کارخونه متوجه منظورش نمی شوم،ذهنم کشیده میشود سمت دانیال. ادامه میدهد :_با وقاحت اومده بود تو رو ازم خواستگاری میکرد. نمیتوانم جلوی خودم را بگیرم،شمرده شمرده میگویم +:کی؟دانیـ... :_این پسره،دوست وحیــــد قلبم به تالاپ تولوپ میافتد،خون به صورتم هجوم میآورد و ناخواسته چشمم را میبندم. آب دهانم را قورت میدهم و دوباره به بابا چشم میدوزم. :_میگفت تو خبر نداری راست میگفت. من خبر نداشتم،فکر میکردم بیشتر از این ها طول بکشد. +:من....نمیدونستم بابا.. زیر لب حرف میزند؛انگار بلند فکر می کند. :_پسره ی بی چشم و رو...به خدمت وحیدم باید برسم... آرام صدایش میزنم +:بابا؟ سرش را بالا میآورد و نافذ،در چشمانم زل میزند :_به هرحال جوابش رو از من گرفت،گفتم که تو هم در جریان باشی بلند میشود و به طرف در میرود . بلند میشوم و با اضطراب میپرسم... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 . . •🖌• بہ‌قلم: . . 𓆩مرجع‌به‌روزترین‌رمان‌ها𓆪 Eitaa.com/asheghaneh_halal •𓆩💞𓆪•