💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
.
دلبرر☺️
↜تُـ♡ـو↝🫧
عَطـرِ کدام خوشـبوترین گلِ جهـانی 🌹
که هـر جا می نویسَـمت🫧
شُـکوفه میدهـی!🍃✨
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧸
⏝
֢ ֢ #پشتڪ ֢ ֢
.
خدایا من رو خرج کاری کن
که مرا بخاطرش آفریدی(:♥️
.
𓂃دیگهوقتشهبهگوشیترنگوروبدی𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧸
⏝
🧃
⏝
֢ ֢ #ویتامینه ֢ ֢
.
💯خانمها با گفتن
«من در کنار تو آرامش می یابم»
یا
«خیلی خوشحالم که می توانم به
تو تکیه کنم»
🍃💞 مرد را سرشار از عشق و محبت
کنند و او را بیش از پیش، به خود
علاقه مند سازند.
.
𓂃ویتامینعشقتاینجاست𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧃
⏝
☀️
⏝
֢ ֢ #قرار_عاشقی ֢ ֢
.
هر وقت آمدم به
صحن و سرات، دیدم👀
هر گوشه حرم داشت
تسکین برای غمها😌
.
𓂃جایےبراےخلوتباامامرئـوف𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
☀️
⏝
عاشقانه های حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_صدوهشتادوشش نیکی جان،ببین حالا که پدر و مادر تو اینقدر مخ
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهشتادوهفت
حاج خانم به گرمی دستم را میفشارد
+:ممنون دخترم...ممنون ... امیدوارم همیشه خوشبخت باشی
:_با اجازه تون...
از کافه بیرون میزنم. هوا رو به تاریکی میزند.
دکمه های پالتویم را میبندم و راه خانه را در پیش میگیرم...
باید فکر کنم. به همه چیز...
به پدربزرگ،عمووحید،سیاوش...دخترعمه اش...
او هم مثل من گناهی ندارد...
نیاز به راه رفتن دارم،به گز کردن پیاده روها تا خانه.
🍃
کلید را داخل کیف میاندازم و وارد خانه میشوم. اوضاع خانه،به نظر روبه راه نمیآید.
صداهایی در هم و نامعلوم از سالن میآید.
به طرف سالن کشیده میشوم
عمو رنگ به رو ندارد،با موبایل حرف میزند،منتهی انگلیسی...
بابا دست به کمر زده و گاهی چیزی به عمو میگوید
مامان نگران چشم به عمو دوخته...
خودم را به نزدیک ترینشان میرسانم:مامان
دستم را روی بازویش میگذارم
:_چی شده مامان؟
مامان برمیگردد و سرسری نگاهی به من میاندازد
+:حال پدربزرگ خوب نیست
شوکه میشوم. مامان،ناگهان انگار متوجه چیزی شده به طرفم برمیگردد و فریاد میزند
+:نیکـــــی
سکوت کل خانه را میگیرد.
عمو و بابا به طرفمان برمیگردند.
نمیدانم چرا،اما عمو رنگش بیشتر میپرد.
نگاه متعجبم را به هرسه ی آن ها میدوزم...
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
⊰📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
💌
⏝
֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢
.
#مسیحای_عشق
#قسمت_صدوهشتادوهشت
عمو لب میزند :چادر...
ناخودآگاه دست روی سرم میگذارم...
با چادر وارد خانه شده ام...
آنقدر فکرم درگیر بود که اصلا نفهمیدم...
عمو انگار تازه متوجه موبایلش شده است،آن را روی گوشش میگذارد..
همچنان سکوت پابرجاست.
نگاه بابا،رنگ نگرانی دارد با رگه هایی از خشم به من...
عمو موبایل را قطع میکند،نفس عمیقی میکشد
:_خداروشکر......برگشت....
بابا نفس راحت میکشد..
عمو خم میشود،روی زمین میافتد و سجده ی شکر به جا میآورد.
از خوشحالی اش،لبخندی روی لبم مینشیند
من میدانم چقدر به پدربزرگ وابسته است...
صدای بابا از فکر بیرون میآوردم،لبخند از لبم میپرد..موقعیتم را پاک فراموش کرده بودم...
:_نیکی این لباس عهد قجر چیه رو سرت؟بازم قصد کردی با آبروی ما بازی کنی؟
لحنش خشمگین است،میترسم...
عمو بلند میشود :مسعود... الآن حالت خوب نیست بذار بعدا حرف میزنیم...
سرم را پایین میاندازم.
شیشه ی بغضم میشکند و هزار تکه میشود، تکه ی نوک تیزش هم،خنجر میشود و در قلبم فرو
میرود .
لب هایم میلرزند و اشکم سرازیر میشود.
بابا میخواهد به طرفم بیاید که عمو جلویش را میگیرد
:_ولم کن وحید...
اشک هایم را با دست میگیرم،میشوم نیکی عصیانگر شانزده ساله...
دختری که کافی بود کسی ابروی بالای چشمش را نشانه رود و نازک تر از برگ لطیف گل،نثارش
کند.
میشوم نیمه ی دیگرم که چند سالیست فراموشش کرده بودم.
✨لینڪ قسمت اول👇
https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012
⊰📄 به قلـم: #فاطمه_نظری
.
𓂃مرجعبهروزترینرمانهاےایتا𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💌
⏝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
➺•🌸•⃟🎊•
【 #عیدانه 】
- چه نیازیست به اعجاز؛ نگاهت کافیست
- تا مسلمان شود انسان اگر انسان باشد ! ♥️
#رسولالله
◞هَــرجــا ڪہ تــو رؤیَـت بِـشَـوے ، عِـیـد هَـمـان جــاســت !◟
Eitaa.com/asheghaneh_halal
➺•🌸•⃟🎊•
14.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌙
⏝
֢ ֢ #آقامونه ֢ ֢
.
* مراد از وحدت چیه❔🌱
.
⊰🇮🇷 #لبیک_یا_خامنه_اے
⊰❤️ #سلامتےامامخامنهاےصلوات
⊰🌸 #ربیع_الاول | #هفته_وحدت
⊰📲 بازنشر: #صدقهٔجاریه
⊰🔖 #نگارهٔ 𓈒 1494 𓈒
.
𓂃شبنشینےبامقاممعظمدلبرے𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🌙
⏝
💛
⏝
֢ ֢ #پابوس ֢ ֢
.
«بِرُّ الوالِدَینِ أکبَرُ فَریضَةٍ»
امیر المؤمنین علی(ع) فرمود: بزرگترین و مهمترین تکلیف الهی نیکی به پدر و مادر است.❤️
منبع:میزان الحکمة، ج 10، ص 709✍
.
𓂃حرفایےکهمیشنچراغراهِت𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💛
⏝
💍
⏝
֢ ֢ #همسفرانه ֢ ֢
اتفاق هایی هستند🌱
که زندگی ات را دوباره می سازند!
حادثه ای به نام #تو
#علیرضا_اسفندیاری
#آغاز_پاییزتون_عاشقانه💕
.
𓂃بساطعاشقےبرپاس،بفرما𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
💍
⏝
🧔🏻♂
⏝
֢ ֢ #منو_بابام ֢ ֢
.
📩 مهمون اومده بود خونمون؛
بابام داشت گز تعارف میکرد به مهمون☺️
طرف گفت ممنون یکی خوردم🙈😋
بابام گفت دوتا خوردی ولی بازم بردار
دیگه نیومدن خونمون 😂😂🤣
#ارسالے_ڪاربران 𓈒 1029 𓈒
#سوتے_ندید "شما و باباتون" رو بفرستین.
𓈒📬𓈒 @Khadem_Daricheh
.
𓂃اینجاباباهامیدوندارهستند𓂃
𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒
.
🧔🏻♂
⏝
•𓆩🪴𓆪•
.
.
•• #همسفرانه ••
روایت همسر محترم شهید :
در این سال ها که سوریه و لبنان بودیم با سرداران بزرگی از محور مقاومت آشنا شدیم. یکی از این سرداران شهید سید مصطفی بدرالدین معروف به سید ذوالفقار بود که به عبارتی خانواده ای بزرگ و جهادی دارد. او برادر خانم شهید بزرگ حاج عماد مغنیه نیز بود. سید ذوالفقار علاقه زیادی به سید رضی داشت و سعی می کرد هرگاه به سوریه می آید حتما با هم ملاقاتی کنند. چند ماه پیش از شهادت ذوالفقار او بارها تلاش می کند تا شهید موسوی را ببیند اما هر بار مسئله ای پیش می آید و این دیدار میسر نمی شود. تا اینکه وقتی هم را در ماشین می بینند، ذوالفقار به سید رضی می گویید: «ابن عم! (چون هر دو سید بودند، شهید بدرالدین او را پسر عمو صدا می زد) من در حق تو چه کردم که چند ماه است میآیم ولی نمیتوانم تو را ببینم!» هر دو می زنند زیر گریه و سید رضی می گوید: کمسعادتی از من است، برنامه من جور نمیشود که شما را ببینم! شهید موسوی پس از شهادت ذوالفقار بارها میگفت: این جمله و صدای او در گوش من مانده است.
#بهروایت_همسرشهید♥➣
#برشےازیڪروایٺعاشقانھ
#شهید_حسین_دولتی
#شهدارایادکنیمباذکرصلوات
.
.
𓆩خویشرادرعاشقےرسواےعالمساختم𓆪
Eitaa.com/asheghaneh_halal
•𓆩🪴𓆪•