eitaa logo
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
14.1هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
2.3هزار ویدیو
86 فایل
ˇ﷽ براے تماشاے یڪ عشق ماندگار، در محفلے مهمان شدیم ڪھ از محبّت میان عـلے'ع و زهـرا'س میگفت؛ از عشقے حـلال...💓 •هدیهٔ ما به پاس همراهےِ شما• @Heiyat_Majazi ˼ @Rasad_Nama ˼ 🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼
مشاهده در ایتا
دانلود
🧸 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ما در گوشه خلوت خویش عالمی داریم از جنس اُمید.!🌝🌱️ موبایلتو‌ رنگی‌رنگی‌کن(:📱 . 𓂃دیگه‌وقتشه‌به‌گوشیت‌رنگ‌و‌رو‌بدی𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧸 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . •میدونی حاج آقای من..! بعضی آدما که میان تو زندگیت، طراوت و شادابی رو میارن! حسِ خوبِ زندگی رو با خودشون میارن! اصلا میان که بهت نشون بدن، زندگی هرچقدرم که سخت باشه، بازم قشنگیاشو داره!☺️ قشنگی چشم های دلبر👀 قشنگی خنده های دلبر☺️ قشنگی دلبری های دلبر🥲 - حاجی میخوام بهت بگم اون "دلبر" شمایی (: °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایت‌است☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
🧃 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ ⛔️ورود هر کسی به زندگیتون ممنوع✋🏼 ❣دوست و آشنا و فامیل، فرقی نداره قرار نیست همه وارد زندگیتون بشن و از جیک و پوک زندگیتون خبر داشته باشن. ❣مواظب باشید همونایی که امروز دوست شما هستن، فردا میتونن دشمن باشن پس نباید همه رازهای زندگیتون رو باهاشون به اشتراک بذارید. ❣آقایون گرامی رفیقتونو وارد زندگیتون نکنید. خانومای عزیز دوستتونو با شوهرتون آشنا نکنید. 𓂃ویتامین‌عشقت‌اینجاست𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🧃 ⏝
☀️ ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ امام رضا(ع) به نقل از پدر بزرگوارشان می‌فرمودند: هرکس می‌خواهد نیرومندترینِ مردم باشد، بر خدا توکل کند . . . 💚🌸 . 𓂃جایےبراےخلوت‌باامام‌رئـوف𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . ☀️ ⏝
عاشقانه‌‌ های‌ حلال C᭄
💌 ⏝ ֢ ֢ #عشقینه ֢ ֢ . #مسیحای_عشق #قسمت_سیصدوهفتادوپنج میخواهم نترسم اما نمیشود.... میخواهم محکم
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . نماز صبحم قضا شد... باورم نمیشود.. در این سه سال و اندی،مراقب نمازهای پنج گانه ام بوده ام.. حالا به همین راحتی،نماز صبحم قضا شد... ذهنم به سمت مسیح پرواز میکند.. بلند میشوم و دستی به لباس هایم میکشم.. به امید اینکه مسیح قبل از بیدارشدن من، برگشته باشد، به طرف اتاق ها میروم. در اتاق مشترک، درست مثل دیشب نیمه باز است.. نمیدانم چرا، اما آهی میکشم، نگاهم را از در و قفل نصفه اش میگیرم و جلوی اتاق مسیح میایستم. در بسته است.. نگاهی به اطراف میاندازم.. برای کاری که قصد کرده ام، مردّدم.. گوشم را روی در میگذارم،هیچ صدایی به گوش نمیرسد.. آرام صدایش میزنم:پسرعمو؟ جوابم را سکو ِت مضحک خانه میدهد.. آرام،چند تقه روی در میزنم.. خبری نیست... دوست دارم وارد اتاقش شوم. باز هم اطراف را با نگاهم میکاوم. انگار میترسم کسی اینجا باشد. دست میبرم و یکباره دستگیره را پایین میکشم. خبری نیست، اتاقش خالی از سکنه است. یأس، همه ی وجودم را در بر میگیرد. چشم میچرخانم و نگاهم روی پیراهن کرمش که روی تخت افتاده خشک میشود .. میخواهم وارد اتاق شوم که باز هم صدای موبایلم میآید. در را میبندم و با عجله به طرف سالن میروم. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ذوقی کودکانه همه ی وجودم را میگیرد "شاید مسیح باشد" موبایل را برمیدارم، نگاهم روی نام مخاطب خیره میماند و جواب میدهم . با دست راست موبایل را کنار صورتم میگیرم و با دست چپ چشم هایم را میمالم. :_الو...سلام مامان +:سلام نیکی جان،خوبی مامان؟ گوش هایم چند سالیست با این صدای پر از عشق و محبت غریبه اند.. انگار ازدواج با مسیح،خیلی چیزها را تغییر داده است... به یاد گذشته بغض میکنم. دلم برای مامان و بابا تنگ شده.. حس غربت از هرطرف به بی‌پناهی‌ام هجوم میآورد :_ممنون شما خوبین؟ سعی میکنم صدایم نلرزد. :_دلم براتون تنگ شده... صدای مامان،رنگ غم میگیرد. +:منم همینطور دخترم... زنگ زدم بگم واسه نهار بیاین اینجا،با مسیح... مسیح... از ته دل آه میکشم. نمیدانم چه چیز او را تا این حد آشفته کرده بود؟ :_مسیح خونه نیست مامان،راستش کارای شرکتشون خیلی بهم ریخته بود،فکر نمیکنم واسه نهار بتونه بیاد... میآید؟ نه.. دیشب یکباره خانه را ترک کرد.. خانه ی خودش را... همسایه اش را تنها گذاشت و رفت. قول داده بود آرامشم را بهم نریزد.. اما ریخت... ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . دریای آرام قلبم را موّاج کرد.. صدای مامان،فکر و خیال را از سرم میپراند. +:الو نیکی...پس خودت بیا.. منیر هم مشتاق دیدارته... منیر؟ چرا از خودش نمیگوید؟ چرا کمی آشفتگی ام را درک نمیکند؟ چرا کسی به تنهاییام فکر نمیکند؟ :_نهار؟ به فکر فرو میروم... پیشنهاد خوبیست،شاید بهتر باشد این بار من،قدمی جلو بگذارم برای همسایه ام... آه،پسرعمو.... :_نه مامان،واسه نهار نمیشه...مسیح،سرش خیلی شلوغه...یه فرصت دیگه میایم.. دلم پر میزند برای خانه ی پدر ی... مامان میگوید +:باشه،هرطور راحتی...عصر که میای؟ :_بله،ان شاءالله +:باشه دخترم،مراقب خودت باش،کاری نداری؟ چقدر این واژه های پرمهر،زیبا هستند... :_نه مامان جان،سلام برسونین..خدانگه دار.. موبایل را روی میز میگذارم و بلند میشوم،باید سنگ تمام بگذارم... *** ظرف سالاد را روی میز میگذارم، نگاهی به ساعت مچی ام میاندازم... یک و چهل دقیقه... یکی از صندلی ها را عقب میکشم و مینشینم. سر برمیگردانم و به قابلمه های روی اجاق نگاه میکنم. با دقت، میز و وسایلش را از نظر میگذرانم.. همه چیز بی عیب و نقص به نظر میرسد... فکر کنم شبیه کدبانوهای سریال های تلویزیونی شده ام. ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
💌 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . بوی خوشِ غذا تمام خانه را پر از زندگی کرده است. موبایلم را برمیدارم،کمی نگران شده ام. دیر کرده... سابقه نداشت این همه مدت بیرون از خانه بماند. شماره اش را میگیرم،نامش را روی گوشی ضربه میزنم و پشیمان میشوم... بلافاصله تماس را قطع میکنم و موبایل را روی میز میگذارم. چرا باید به او زنگ بزنم؟ چرا دوست دارم برگردد؟ اصلا چرا نگرانش شده ام؟ درست است که مسیح، برایم پسرعمویی مغرور و بی احساس و بیتفاوت بوده که همین سه روز پیش سرِ میز نهار بر سرم فریاد میزد ، اما با این حال تعهدی نسبت به او درونم حس میکنم. درست است که دلایل کارهای عجیب و غریب و ضد و نقیضِ گاه و بیگاهش را نمیفهمم، اما با این حال اینجا خانه ی اوست و من، همسایه اش... حضورش در خانه،به من قوت و اطمینان قلب میبخشد. موبایل را دوباره برمیدارم،باز اسم "پسرعمو" را لمس میکنم. قبل از اینکه موبایل را به سمت گوشم ببرم، صدای چرخیدن کلید در قفل میآید، از جا میپرم.. تماس را پایان میدهم.. دستی به پیراهن و شالم میکشم و با قدم هایی کوتاه و سریع به طرف هال میروم. قامت مردی برابرم قد میکشد،جا میخورم.. لبخند از لبم میپرد.. آرام میگویم :_آ..آقامانی لبخندی میزند. +:سلام.. نگاهی به پشت سرش میاندازم و لب میزنم :_سلام ✨لینڪ قسمت اول👇 https://eitaa.com/Asheghaneh_Halal/83012 ✦📄 به قلـم: . 𓂃مرجع‌به‌روزترین‌رمانهاےایتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💌 ⏝
🛵 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . ♕ یه رفیق داشتم اسم همسرش رو تو گوشیش اینطور سیو ڪرده بود🥹👇 ╟🤍 «Ma Rose» •یعنی کسی که برات مثل گل رُز زیبا و خوشبو و تو دل بروئه🌹😘 °کپے!؟ _ تنها‌باذکرآیدےمنبع‌،موردرضایته☺️ . ⧉💌 ⧉🤫 . ‌𓂃بفرماییدتودم‌در‌بده𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 🛵 ⏝
همین ڪہ | تُ | هر صبح دَر خیال منـے✨ حــال هر روز مــن خــوب است . . .😍🌸 صبحـت بخیـر💕 🍃🌸| @asheghaneh_halal
💛 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . امام‌علی علیه‌السلام فرمودند : بهترین وساطتها این است که میان دو نفر در امر ازدواج وساطت شود تا سروسامان بگیرند 😍🏡💚 ⇦ واجب شد به که به فکر مجردهای اطراف‌مون بیوفتیم 🤨😅 شما تاحالا واسطه‌ی امر خیر شدید ؟!😍 برامون بگید اینجا ، مشتاقِ شنیدن و هم‌صحبتی باهاتون هستیم 🥰❤️👇🏻 - @Khadem_Daricheh . 𓂃حرفایے‌که‌میشن‌چراغ‌راهِت𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 💛 ⏝
🧣 ⏝ ֢ ֢ ֢ ֢ . پررنگ‌تر شد آن گل سرخی که خشک شد ما در فراق بیشتر از وصل عاشقیم...🥀 . 𓂃محفل‌مجردهاےایـتا𓂃 𓈒 Eitaa.com/asheghaneh_halal 𓈒 . 🧣 ⏝