؎۩جمعههای با ولیّ عصر علیهالسّلام 💔
؎۩بحر طویل!
۞؎عصر این جمعهی دلگیر ...
وجود تو کنار دل هر بیدل آشفته شود حس ...
تو کجایی گل نرگس؟
به خدا آه نفسهای غریب تو که آغشته به حزنی است ز جنس غم و ماتم ...
زده آتش به دل عالم و آدم!
مگر این روز و شب رنگ شفق یافته🌙
🖤در سوگ کدامین غم عُظمی به تنت رخت عزا کردهای؟ ای عشق مجسّم!
که به جای نم شبنم بچکد خون جگر دم به دم از عمق نگاهت ...
نکند باز شده ماه محرّم؟!
که چنین میزند آتش به دل فاطمه آهت!
به فدای نخ آن شال سیاهت!
به فدای رخت ای ماه!
بیا صاحب این بیرق و این پرچم و این مجلس و این روضه شمایی ...
آجرک الله!
عزیز دو جهان!
یوسف در چاه!
✍ سیدحمیدرضا برقعی
مطالب مشابه 🔍 #جمعه
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
صوت «زیارت آل یاسین».mp3
19.79M
🔊 #صوت_مهدوی
🔖 زیارت #آل_یاسین
👤 با صدای علی #فانی
🌺 السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللَّهِ الَّذِي أَخَذَهُ وَ وَكَّدَهُ...
#ادعیه_و_زیارات_مهدوی
@Ashghaneemamezaman313
عصرجمعه ست بیاد امام غریب و تنهایمان باشیم سفارش زیاد شده عصر جمعه چند عمل را شیعیان ما انجام دهند
۱ -دویست ۲۰۰ مرتبه صلوات با وعجل فرجهم به محضر مقدس امام زمان عج الله تعالی فرجه الشریف هدیه شود
۲- صلوات ضراب اصفهانی خیلی سفارش شده که در مفاتیح آمده
۳- یک ساعت به غروب صد مرتبه سوره مبارکه قدر (اناانزلنا) هدیه به مولایمان حضرت صاحب الزمان عج الله تعالی فرجه الشریف که وسطش صحبت نباید بشه
۴ -هنگام غروب یعنی حدود یک ربع موند به اذان مغرب برای حاجات خودتون و رفع مشکل امواتتون در برزخ خدا رو چنین قسم بدیم و بعد این ذکری که میگم حاجت بخواهیم
الهی بفاطمه و ابیها و بعلها و بنیها والسرالمستودع فیها اَن تقضی حاجتی چندین مرتبه تاجایی که با اشک همراه بشه (مجرب و بی نظیره)
@Ashghaneemamezaman313
『💙͜͡🌿』
#امام_رضا_جانم🥀🖤💚
••زلالِ عَـطرِ رضا‹؏› مےوزد🌿
زِ جانبِ طوس💫
هـوا؛هـواے⛅️
زیارٺ؛زیارتِ مخصوص(:😔
دلم،💔
بھ مشبکهای ضریحت
چه محتاج است ...♥️
#یاغریبالغربا✨🌸|••
••┈┈••❥•♥️•❥••┈┈•
♥⃟#بـــــہ_وقت_8⃣💚🥀🖤
🌸꙱❥ ♥️⃟🖇
@Ashghaneemamezaman313
💌 #یه_سلام_دوباره
براے کسایے که
قلبشون کبوتر #حــــرمه 🕊
کسایے که
دلشون با اسم امام مهربون آروم مےگیره 💚💜
🔆 امشب هم،
عاشقانه و با شوق،
زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️
اللهّـــمَ صَلّ عَلي عَلي بنْ موسَي الرّضـا
المرتَضی، الامــام التّقي النّقي و حُجَّّتكَ
عَلي مَنْ فَــوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثري
الصّدّيق الشَّهيد صَلَوةً كثيرَةً تامَة زاكيَةً
مُتَواصِلــةً مُتَواتِـــرَةً مُتَرادِفَـــه كافْضَل
ماصَلّيَتَ عَلي اَحَدٍ مِنْ اوْليائِكَ 🍀
┄┅┄┅┄፨•❣.﷽❣.•፨┄┅┄┅
@Ashghaneemamezaman313
#دم_اذانی😍🌹
#نماز_سکوی_پرواز 🦋
تمریــــن کن؛
اونقدر تمرین کن تا بالاخره یه روز، بتونی دو رکعت نماز، چشم در چشمِ خدا بخونی!
اونوقـــت
تو برنده این میدانِ بزرگ خواهی بود.
خسته نشیا.
#استاد_شجاعی 🎤
#التماس_دعا🤲
#نماز_اول_وقتش_میچسبه😍👌
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دم_اذانی😍🌹
🎥 #کلیپ
غیرت چمدونے 😏‼️
#حاج_آقا_قرائتے
✔️حتما ببینید
#التماس دعا🤲
@Ashghaneemamezaman313
13.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#غروب_جمعه
#مداح_جواد_مقدم
غروب جمعه است دوباره
دل تنگم بونه داره
🌺🌺 پیشنهاد دانلود 👌👌
@Ashghaneemamezaman313
#غروبجمعه💔
🍂برای آمدنت دیر می شود، برگرد...
زمان ز پرسه زدن سیر می شود، برگرد...
🍂در انتظار تو با کوله باری از وحشت...
زمین دوباره زمین گیر می شود، برگرد...
🍂برای روشنی چشم آسمان، خورشید...
میان چشم تو تکثیر می شود، برگرد...
🍂همیشه جای تو در لحظه هایمان خالیست...
غروب جمعه که دلگیر می شود، برگرد...
🍂و جمعه ای که بیایی، تمام عرش خدا...
به سمت خاک سرازیر می شود، برگرد...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج💚
#اینجمعههمنیامدی 😔🥀🖤
🌺#شبتون_مهدوی🌺
@Ashghaneemamezaman313
{🌿🌸}
دردِلدَردیٖستازتوپِنھآنڪہمَپُرس..!
تَنگآمَدهچَندآندلَمازجآنڪہمَپُرس
بآاینهَمہحآلودرچنیٖنتَنگدِلۍ..¡
جآڪَردهمُحبّٺتوچنْدآنڪہمَپرس••🧡'((:
#حاجقاسم🥀
#جمعتونشهدایۍ♥️🕊
♥⃟#بـــــہ_وقت_حاج_قاســـــم💚😭🥀🖤
🌸꙱❥ ♥️⃟🖇
@Ashghaneemamezaman313
‹🖤›#روز_چهارم😭🥀🖤
اصغرم خوابه یا ڪه سیرابه
قلبِ آقایم از چه بی تابه
پشت خیمه ها اصغرم تنها
اے شه گل ها هرگز نخوابه
#یابابالحوائج😭💔
#یاحیدرڪرار🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
『~💚🖇•』
.
منبرايهرمؤمنےڪہ مصیبتِجدِشھیدم
را یادآورشود سپسبرایتعجیلفرجوتایید
مندعانماید؛دعامیڪنم
🌱'امامزمان‹عج›'❤🦋
@Ashghaneemamezaman313
هاتفے گفت: یتیم است،مراعات ڪنید!
نیزهایے گفت:حسینے ست،مجازات کنید!
#السلامعلیڪیابنالحسن💚😔
#شـب_پنجـم_مـحرم🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
بیقرار اسٺ #حسنزادهے ایـن دشٺ بلا
بہ سـرش شـوق رسیـدن بہ پدر هم دارد
ناگهـان دسٺ رها شد و شتابان میـرفٺ
باز ایـن دشٺ #حسن_هاے_مجسم دارد
#جانم_عبداللهابنالحسـن_ع💚
@Ashghaneemamezaman313
#عبدالله_ابن_الحسن_ع
اے سبـزترین یار ڪـفن پوشِ عمـو
لبیڪ تو جـارے اسٺ در گوشِ عمـو
لبـریز فـنا بود وجودٺـــ انـگار
حل شـد بدنٺ میان آغوشِ عمـو
#شـب_پنجـم_مـحرم
#عمـو_جـان
#دسـٺ_درراه_تـو_نشناسممن
#پیـرومڪتب_عباسـم_من
@Ashghaneemamezaman313
سلام ما به «زُهیر» و دلاوریهایش!
که بود شاهد عشق حسین و مولایش
هر آن چه خواست که سر پیچد از کمند حسین
نشد که داشت به دل، جذبۀ تولّایش
#شب_پنجم #محرم💔🥀
#السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله_الحسین_🖤
┄┄┅┅┅❅◇❅┅┅┅┄┄
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
[💔]
#ویدئو_استوری 🎥
#امام_حسین_ع
#روز_چهارم
من حُر،روسیاه توأم،یابن فاطمہ
دستم بگیر و عاقبتم رابخیرکن
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
@Ashghaneemamezaman313
224.mp3
2.01M
صوت زیارت عاشـــورا
🖤🥀🖤🥀🖤🥀🖤
@Ashghaneemamezaman313
زیارت_عاشورا.pdf
253.3K
📖 متن زیارت عاشورا🏴💔🥀
🖤🥀🖤🥀
@Ashghaneemamezaman313
هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا #امام_حسین(ع) می رویم :
اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ
وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ امامِ عاشق
🔻چرا مصیبت اباعبدالله الحسین(ع) اینقدر سنگینه؟
#محرم
#ٵݪݪہم_عجݪ_ݪۅݪێڪ_ٵݪفࢪج
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_9
دست پختش عالي بود؛ حتی
وقتي سيب زميني پخته با نعناع خشک درست مي کرد. واقعا سخت مي گذشت علي
الخصوص به علي؛ اما به روم نمي آورد. طوري شده بود که زينب فقط بغل علي مي
خوابيد، سر سفره روي پاي اون مي نشست و علي دهنش غذا مي گذاشت. صد در
صد بابايي شده بود... گاهي حتي باهام غريبي هم مي کرد. زندگي عادي و طلبگي ما
ادامه داشت، تا اينکه من کم کم بهش مشکوک شدم! حس مي کردم يه چيزي رو ازم
مخفي مي کنه... هر چي زمان مي گذشت، شکم بيشتر به واقعيت نزديک مي شد.
مرموز و يواشکي کار شده بود. منم زير نظر گرفتمش. يه روز که نبود، رفتم سر وسايلش
همه رو زير و رو کردم. حق با من بود، داشت يه چيز خيلي مهم رو ازم مخفي مي کرد.
شب که برگشت. عين هميشه رفتم دم در استقبالش؛ اما با اخم، يه کم با تعجب بهم
نگاه کرد! زينب دويد سمتش و پريد بغلش. همون طور که با زينب خوش و بش مي
کرد و مي خنديد، زير چشمي بهم نگاه کرد...
– خانم گل ما چرا اخمهاش تو همه؟
چشم هام رو ريز کردم و زل زدم توي چشم هاش...
– نکنه انتظار داري از خوشحالي بالا و پايين بپرم؟
حسابي جا خورد و خنده اش کور شد... زينب رو گذاشت زمين...
– اتفاقي افتاده؟
رفتم تو اتاق، سر کمد و علي هم به دنبالم، از لای ساک لباس گرم ها برگه ها رو کشيدم
بيرون...
– اينها چيه علي؟
رنگش پريد...
– تو اونها رو چطوري پيدا کردي؟
– من ميگم اينها چيه؟ تو مي پرسي چطور پيداشون کردم؟
با ناراحتي اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت...
– هانيه جان شما خودت رو قاطي اين کارها نکن...
با عصبانيت گفتم: يعني چي خودم رو قاطي نکنم؟ ميفهمي اگر ساواک شک کنه و
بريزه توي خونه مثل آب خوردن اينها رو پيدا مي کنه، بعد هم مي برنت داغت مي
مونه روي دلم...
نازدونه علي به شدت ترسيده بود. اصلا حواسم بهش نبود، اومد جلو و عباي علي رو
گرفت... بغض کرده و با چشمهاي پر اشک خودش رو چسبوند به علي، با ديدن اين
حالتش بدجور دلم سوخت... بغض گلوي خودم رو هم گرفت. خم شد و زينب رو بغل
کرد و بوسيدش. چرخيد سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد! اشکم منتظر يه پخ بود
که از چشمم بريزه پايين...
– عمر دست خداست هانيه جان، اينها رو همين امشب مي برم. شرمنده نگرانت
کردم، ديگه نميارم شون خونه.
زينب رو گذاشت زمين و سريع مشغول جمع کردن شد... حسابي لجم گرفته بود...
– من رو به يه پيرمرد فروختي؟
خنده اش گرفت... رفتم نشستم کنارش.
– اين طوري ببندي شون لو ميري، بده من مي بندم روي شکمم هر کي ببينه فکر مي
کنه باردارم...
– خوب اينطوري يکي دو ماه ديگه نميگن بچه چي شد؟ خطر داره، نمي خوام پاي
شما کشيده بشه وسط...
توي چشم هاش نگاه کردم و گفتم...
– نه نميگن واقعا دو ماهي ميشه که باردارم...
سه ماه قبل از تولد دو سالگي زينب... دومين دخترمون هم به دنيا اومد. اين بار هم
علي نبود؛ اما برعکس دفعه قبل، اصلا علي نيومد... اين بار هم گريه ميکردم؛ اما نه به
خاطر بچهاي که دختر بود، به خاطر علي که هيچ کسي از سرنوشتش خبري نداشت.
♥️⃟•🌻↯↯
@Ashghaneemamezaman313
#بدونتوهرگز♥️
#پارت_10
تا يه ماهگي هيچ اسمي روش نگذاشتم... کارم اشک بود و اشک... مادر علي ازمون
مراقبت مي کرد. من مي زدم زير گريه، اونم پا به پاي من گريه مي کرد. زينب بابا هم با
دلتنگيها و بهانه گيريهاي کودکانهاش روي زخم دلم نمک مي پاشيد. از طرفي، پدرم
هيچ سراغي از ما نمي گرفت. زباني هم گفته بود از ارث محرومم کرده. توي اون
شرايط، جواب کنکور هم اومد... تهران، پرستاري قبول شده بودم. يه سال تمام از علي
هيچ خبري نبود. هر چند وقت يه بار، ساواکيها مثل وحشيها و قوم مغول،
ميريختن توي خونه همه چيز رو به هم مي ريختن... خيلي از وسايل مون توي اون
مدت شکست. زينب با وحشت به من مي چسبيد و گريه مي کرد. چندبار، من رو هم
با خودشون بردن؛ ولي بعد از يکي دو روز، کتک خورده ولم ميکردن... روزهاي سياه و
سخت ما ميگذشت. پدر علي سعي ميکرد کمک خرج مون باشه؛ ولي دست اونها هم
تنگ بود. درس مي خوندم و خياطي مي کردم تا خرج زندگي رو در بيارم؛ اما روزهاي
سخت تري انتظار ما رو مي کشيد...
ترم سوم دانشگاه، سر کلاس نشسته بودم که يهو ساواکيها ريختن تو... دست ها و
چشم هام رو بستن و من رو بردن. اول فکر مي کردم مثل دفعات قبله اما اين بار فرق
داشت. چطور و از کجا؟ اما من هم لو رفته بودم. چشم باز کردم ديدم توي اتاق
بازجويي ساواکم، روزگارم با طعم شکنجه شروع شد. کتک خوردن با کابل، سادهترين
بلایی بود که سرم مي اومد! چند ماه که گذشت تازه فهميدم اونها هيچ مدرکي عليه
من ندارن. به خاطر يه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشيده بود؛ اما حقيقت
اين بود. هميشه مي تونه بدتري هم وجود داشته باشه و بدترين قسمت زندگي من تا
اون لحظه... توي اون روز شوم شکل گرفت. دوباره من رو کشون کشون به اتاق
بازجويي بردن... چشم که باز کردم علي جلوي من بود. بعد از دو سال که نميدونستم
زنده است يا اونو کشتن. زخمي و داغون... جلوي من نشسته بود.
يا زهرا! اول اصلا نشناختمش. چشمش که بهم افتاد رنگش پريد... لب هاش مي
لرزيد. چشمهاش پر از اشک شده بود؛ اما من بي اختيار از خوشحالي گريه مي کردم. از
خوشحالي زنده بودن علي، فقط گريه مي کردم؛ اما اين خوشحالي چندان طول
نکشيد... اون لحظات و ثانيههاي شيرين جاش رو به شومترين لحظههاي زندگيم داد.
قبل از اينکه حتي بتونيم با هم صحبت کنيم. شکنجهگرها اومدن تو... من رو آورده
بودن تا جلوي چشمهاي علي شکنجه کنن. علي هيچ طور حاضر به همکاري نشده
بود، سرسخت و محکم استقامت کرده بود و اين ترفند جديدشون بود.
♥️⃟•🌻↯↯
@Ashghaneemamezaman313