eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
20هزار عکس
11.6هزار ویدیو
125 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷🌷🌷 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💐روزی یک صفحه از قران برای و هدیه به چهارده معصوم، رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج ♥️اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم♥️🍃 🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♨️ جزای آتش برای کسی که با یمانی مخالفت کند! 🔹 امام باقر علیه السلام فرمودند: وقتی يمانى خروج كرد به سوى او بشتاب! زیرا پرچم او پرچم هدايت است؛ برای هيچ مسلمانى روا نباشد با وی مقابله نمايد! و هر كس چنين كند او از اهل آتش است؛ زيرا وی به سوى حق و راه مستقيم دعوت می‌کند. 📚الغيبة (للنعمانی)، ب ۱۶، ح ۱۳ ✅ توضیح: در این روایت، علت جزای آتش در صورت مخالفت با یمانی بیان شده و آن اینکه او «به سوى حقّ و راه مستقيم دعوت می‌کند»؛ در نتیجه جزای آتش مربوط به خود یمانی نیست؛ بلکه مربوط به دعوت او به سوی حقّ است؛ همچنانکه رسول خدا صلی ﷲ علیه و آله هر کسی را که از لشکر اسامه تخلف ورزد، لعن نمودند و این مجازات لعن مربوط به خود اسامه نبود. پس کسی که نه با لشکر یمانی همراهی کند و نه با او به مخالف برخیزد از اهل آتش نخواهد بود. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمام شکست‌ها و موفقیت‌هات به نمازت بستگی داره! 🎙استاد شجاعی ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🕊بسم رب الشهداء و الصدیقین🕊 🤍توسل به شهید آقا ابراهیم هادی🤍 🌼مفاد ختم چله:👈 ۱ بار سوره مبارکه یس + ۱ بار دعای فرج + ۵بار صلوات خاصه حضرت مادر(س) 🌼به نیابت از شهید والا مقام آقا ابراهیم هادی 🌼 و هدیه به حضرت مادر(س) 🌼برای پیروزی جبهه حق وحزب الله ونابودی اسراییل خبیث 🌼و سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان عج 🙏 ختم 40 روز هر روز یه مرتبه سوره یس 5 تا صلوات خانوم حضرت فاطمه و دعای فرج تا 40 روز میخونیم اجرتون با امام زمان عج و سیدالشهدا و شهید هادی🙏 به آیدی زیر پیام بدین برای ختم @mohammadalinia    ✋🏻💚✨♥️ 🌹شادی روح تمام شهــدا ، امام شهدا و اموات کانال و سلامتی و تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عج) 🍃♥️ ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ 🌷شهیــــــــــــــــــــدانہ🕊 @ibrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و یکم ▫️شاید زینب بهانه بود و دلم می‌خواست از میدان احساس مهدی بگریزم که دوباره از دیدن چشمان کشیده‌اش دلم لرزیده بود و نمی‌خواستم بار دیگر گرفتارش شوم. ▪️میان اسباب اتاقم دنبال وسیله‌ای برای سرگرم کردن زینب بودم و در دلم به خدا التماس می‌کردم مراقب قلبم باشد مبادا دوباره بی‌قرارش شوم تا مادرم وارد شد و با لحنی مبهم سوال کرد: «تو می‌دونی اینا برای چی اومدن اینجا؟ نه خیلی حرف می‌زنن، نه چیزی می‌خورن.» ▫️از نگاه گیجم فهمید من از او بی‌خبرترم و با صدایی آهسته اطلاع داد: «سید، پدرت رو برده بیرون دارن با هم حرف می‌زنن.» ▪️از آنچه مادرم می‌گفت ذهنم به هم ریخته و او تنهایی مقابل این میهمانان غریبه معذب بود که شالش را مرتب‌تر کرد و گفت: «بلند شو بیا بیرون من تنها نباشم.» ▫️چند مداد رنگی دست زینب دادم و با خیال اینکه در جمعِ میهمانان هم خودم را با زینب مشغول می‌کنم، با هم از اتاق بیرون رفتیم و همین که قدم به اتاق نشیمن گذاشتم، نگاهم به نگاه مهدی گره خورد. ▪️انگار منتظر خروج من از اتاق چشمش به در بود و یک لحظه گرفتار شدن نگاهش در تله چشمانم کافی بود که بلافاصله سرش پایین افتاد و نگاهش به زمین فرو رفت. ▫️کنار زینب روی زمین نشستم و کاغذی به دستش دادم تا نقاشی بکشد و با اینکه سرم پایین بود، حرارت احساس مهدی آتشم می‌زد. ▪️مادر سعی می‌کرد میهمانان را به حرف بگیرد اما ظاهراً مادر فاطمه عربی بلد نبود و مهدی با صدایی گرفته تنها به چند کلمه کوتاه پاسخ می‌داد. ▪️احساس می‌کردم او بدتر از من در حال خفه شدن است تا سرانجام سید و پدرم به اتاق برگشتند و روی کاناپه کنار هم نشستند. ▫️پدرم غرق فکری عمیق، کلامی نمی‌گفت اما تمام خطوط صورت سید از لبخند پوشیده شده و با همان لحن مهربان و به زبان عربی شروع کرد: «زینب خیلی بی‌قراری می‌کنه. این مدت چند بار رفتیم پیش روانشناس، یکم آروم‌تر شده ولی تقریباً هر شب با جیغ از خواب می‌پره و روزها اکثراً گریه می‌کنه.» ▪️سپس نقش خنده روی صورتش پررنگ‌تر شد و با اشاره به من ادامه داد: «اینجور که الان زینب آروم نشسته پیش شما و گریه نمی‌کنه، برای من خیلی عجیبه! چون این روزها تهران اکثراً گریه می‌کنه و شب‌ها خیلی سخت می‌خوابه. حتی همین الان از کربلا تا اینجا همش گریه می‌کرد.» ▫️او می‌گفت و من می‌دیدم مهدی مضطرب انگشتانش را در هم فرو کرده و احساس کردم می‌خواهد از این خانه فرار کند که از جا بلند شد و به سرعت به سمت پنجره رفت. ▪️هوای خانه گرم نبود و قلب او انگار گُر گرفته بود که با عذرخواهی کوتاهی پنجره را گشود اما سرمای این شب زمستانی هم برای خنک کردنش کافی نبود که همانجا کاپشنش را درآورد، با کف دست عرق‌های پیشانی‌اش را پاک کرد و با حالی به هم ریخته، برگشت و سر جایش نشست. ▫️نگاه همه جلب اضطرابش شده و من نگران آنچه سید برای گفتنش اینهمه مقدمه می‌چید، قلبم در قفس سینه پَرپَر می‌زد و او همچنان با آرامش می‌گفت: «تصمیم گرفتیم برای نیمه شعبان بیایم کربلا، بلکه امام حسین (علیه‌السلام) به حرمت حضرت رقیه (علیهاالسلام) قلب این بچه رو آروم کنه. دیشب که تو حرم نشسته بودیم، حاج خانم گفتن ما که تا اینجا اومدیم یه سر بیایم پیش شما.» ▪️و شاید توصیه همسرش تنها یک ملاقات ساده نبود که چند لحظه مکث کرد و مؤمنانه ادامه داد: «امروز بعد از نماز صبح روبروی حرم امام حسین (علیه‌السلام) استخاره کردم؛ خیلی خوب اومد. بنده هم با شما تماس گرفتم تا امشب خدمت برسیم!» ▫️مادرم بی‌تاب‌تر از من حرف‌های او را دنبال می‌کرد تا ببیند به کجا می‌رسد و پدرم انگار از همه چیز با خبر بود که در سکوتی سنگین خیره به مهدی مانده و سید همچنان مقدمه می‌چید: «الان خیلی خوشحالم که می‌بینم زینب کنار شما آرومه. یکی از روانشناس‌های ماهری که رفتیم وقتی بهش گفتیم بچه به شما خیلی وابسته بود، می‌گفت دلیلش اینه که اولین نفری که بعد از حادثه دیده و احساس می‌کنه اون نجاتش داده، همون خانم بوده؛ برای همین پیش اون خانم بیش از هر کسی احساس امنیت می‌کنه.» ▪️بی‌هوا نگاهم تا صورت مهدی کشیده شد و دیدم گونه‌هایش گل انداخته و با یک پیراهن باز هم گرمش بود که دانه‌های عرق از کنار پیشانی‌اش پایین می‌رفت و اخمی مردانه صورتش را پوشانده بود. ▫️مادر فاطمه، غمگین سر به زیر انداخته و زینب غرق دنیای خودش کنار من نقاشی می‌کشید و سرانجام سید خطاب به من حرفش را زد: «من اول با پدرتون صحبت کردم و ایشون گفتن نظر خودتون مهمه. اینکه ما بخوایم شما همیشه کنار زینب باشید، خودخواهیه اما شما خودتون صاحب اختیارید. آقامهدی رو مثل بقیه خواستگارهاتون در نظر بگیرید؛ من از هر جهت ایشون رو تأیید می‌کنم، تو این سال‌ها جز خوبی ازش ندیدم و الان مثل چشمام قبولش دارم.»... 📖 ادامه دارد...
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و دوم ▫️از حیرت آنچه می‌گفت تمام تنم تب کرده و ادامۀ حرف‌هایش را با اضطرابی شدید می‌شنیدم: «البته فقط دو ماه از رفتن دخترم می‌گذره و آقامهدی به این کار راضی نبود اما حالا که دخترم از دستم رفته، نمی‌خوام زینب هم از دستم بره؛ هر روزی که زینب تنها باشه، بیشتر اذیت میشه! من استخاره کردم و یقین دارم این ازدواج به خیر و صلاح زینب و مهدی و شماست.» ▪️نگاه متحیر مادرم بین جمع می‌چرخید، پدرم سرش را پایین انداخته بود، مادر فاطمه منتظر پاسخی به من نگاه می‌کرد و مهدی طوری با ناراحتی نفس می‌کشید که قفسۀ سینه‌اش به شدت بالا و پایین می‌رفت و سید همچنان میدان‌دارِ صحبت بود:«خب بلاخره آقامهدی مرتب برای مأموریت میاد عراق، با فرهنگ و زبان شما کاملاً آشناست، زینب هم که حسابی به شما وابسته شده اما من نمی‌خوام شما به خاطر زینب، مجبور به انتخاب باشید. ما فقط خواستۀ خودمون رو مطرح کردیم دیگه انتخاب با خودتونه.» ▫️باید باور می‌کردم تنها دو ماه پس از شهادت فاطمه، برای خواستگاری من به این خانه آمده‌اند و در چشمان داماد این مراسم، جز بغض و حسرت، حسی پیدا نبود که دنیا روی سرم خراب شد. ▪️سال‌ها پیش دلبستۀ یک مرد غریبۀ ایرانی شده بودم و حالا همان مرد از روی اجبار و اکراه به خواستگاری‌ام آمده و دل من دوباره روی دستم مانده و قایق قلبم از اینهمه غمی که در چشمان خواستگارم موج می‌زد، به گِل نشست. ▫️تا پیش از آنکه بدانم همسر دارد، چنین لحظه‌ای رؤیایم بود و پس از آن که فهمیدم متأهل است، با دلم جنگیده و عشقش را در قلبم سر بریده بودم. ▪️در روزهای پس از شهادت همسرش دیدم آتش عشق فاطمه با جانش چه می‌کند و حالا او با خاکستری که از دلش باقی مانده و با اینهمه اخمی که تمام خطوط صورتش را در هم شکسته بود، مقابلم نشسته و حتی یک لحظه نگاهم نمی‌کرد. ▫️مادر فاطمه، قطره اشکی که گوشۀ چشمش نشسته بود، با سرانگشتش پاک کرد و باز به رویم لبخند زد تا نرنجم و سید با شیرین‌زبانی رو به پدرم پیشنهاد داد: «ما ایرانی‌ها رسم داریم تو خواستگاری دختر و پسر با هم صحبت کنن. حالا اگه شما اجازه می‌دید، آقا مهدی با دخترتون یه صحبتی داشته باشن، البته اگه ایشون راضی به این قضیه هستن.» ▪️حال دلم از اینهمه آشفتگی احساسم طوری به هم ریخته بود که حتی نمی‌توانستم به‌درستی فکر کنم؛ صورت زیبای فاطمه هنوز پیش چشمانم بود و مگر می‌توانستم به این سرعت جای حضور مهربانش را بگیرم؟ ▫️آن‌هم در قلب مردی که برای فاطمه هزار بار مُرده و حالا فقط جسم بی‌جانش تنها به هوای دخترش در این اتاق و روبروی من نشسته بود. ▪️نگاه سنگین مهدی، پدرم را مردد کرده و به احترام سیادت پدر فاطمه رخصت داد و مادرم رو به مهدی تعارف زد: «اگه بخواید می‌تونید برید تو حیاط صحبت کنید.» ▫️می‌دانستم باید برخیزم و دنبالش تا حیاط بروم اما برای همراهی با او حتی به اندازۀ همین چند قدم هیچ انگیزه‌ای برایم باقی نمانده که با اینهمه ناراحتی نگاهش، قلبم را مثل تکه‌ای یخ کرده بود. ▪️مهدی از روی مبل بلند شد و به انتظار من سرِپا ایستاده بود؛ مادرم اشاره کرد تا من هم بروم و همین که از جا بلند شدم، زینب با همان انگشتان کوچکش به گوشۀ پیراهن سبزم چنگ زد و قلب نگاه مهدی در هم شکست که می‌دید دخترش وابستۀ این زن غریبۀ عراقی شده و او نمی‌دانست با دل خودش چه کند. ▫️طوری از رفتن من به اضطراب افتاده بود که کسی دلش نیامد مانع آمدنش شود و من و زینب با هم از اتاق بیرون رفتیم. ▪️چراغ ایوان را روشن کردم تا در تاریکی شب و این خانۀ غریبه، زینب وحشت نکند. ▫️چند ردیف پلۀ سنگی، ایوان خانه را به حیاط متصل می‌کرد؛ پله‌ها را آهسته با زینب پایین رفتم و مهدی هم با فاصله پشت سر ما می‌آمد تا کنار حیاط رفتیم و روی لبۀ سیمانی باغچه نشستیم. ▪️روی دیوار، یک لامپ کوچک مهتابی روشن بود و در همین روشنایی اندک، می‌دیدم صورت مهدی سرخ‌تر شده و شاید خجالت می‌کشید کنارم بنشیند که روبرویم ایستاد و در سکوت سر به زیر انداخت. ▫️دلم آشوب بود و نمی‌خواستم به روی خودم بیاورم که بی‌توجه به حضور مهدی، سنگ‌های داخل باغچه را نشان زینب می‌دادم و او با یک جمله، تمام ذهنم را به هم زد: «هرچقدر از من دلخور باشید، حق دارید!» ▪️بی‌اختیار سرم بالا آمد، نگاهم تا چشمانش رفت و دیدم غرق عرق، نگاهش به زمین فرو می‌رود و کلماتش تک به تک در هم می‌شکست: «هیچوقت نمی‌خواستم بار زندگیم روی دوش کسی باشه. من نمی‌خوام به خاطر آرامش بچۀ من، آرامش یکی دیگه بهم بریزه! خیلی مخالفت کردم، گفتم هرجور شده خودم کنار زینب می‌مونم اما اصرار کردن که استخاره عالی اومده...» ▫️او سرش پایین بود و دیگر نتوانستم سکوت کنم که با سنگینی سؤالم، شیشۀ احساسش را شکستم:«پس راضی نیستید، درسته؟»... 📖 ادامه دارد...
📕رمان 🔻قسمت پنجاه و سوم ▫️تیزی کلامم خماریِ این خواستگاری ناخواسته را از سرش پراند که سرش را بالا آورد، مستقیم نگاهم کرد و من به تلخی توبیخش کردم: «وقتی راضی نیستید، چرا اومدید؟» ▪️تکه سنگ صیقلی و کوچکی دست زینب بود و با دقت نگاهش می‌کرد و پاسخ سؤالم در چشمان مظلوم همین دختر بود که مهدی نفس بلندی کشید و بی‌صدا زمزمه کرد: «زینب داره از بین میره. وقتی کنار شما آرومه، من راضی‌ام.» ▫️صورت شکسته و چشمان غمزده‌اش گواهی می‌داد عشق فاطمه هر لحظه در قلبش شعله می‌کشد و من چطور می‌توانستم وارد زندگی‌اش شوم وقتی تنها به هوای زینب راضی به ازدواج با من بود! ▪️خبر نداشت از سال‌ها پیش چه احساسی به او پیدا کردم و حالا با این خواستگاری اجباری چه زجری می‌کشم که بی‌خبر از حال خرابم، با لحنی لبریز حیا عذابم می‌داد: «من امشب خیلی شرمنده شما شدم، شما همون یکی دو روز که مراقب زینب بودید، منو مدیون خودتون کردید و این خواستۀ ما، خیلی خودخواهیه!» ▫️با هر کلمه، تپش قلبم تندتر می‌شد و کام دلم تلخ‌تر و شاید ادامه حرفش به این راحتی قابل گفتن نبود که دوباره نگاهش به زمین افتاد؛ باز با کف دست پیشانی‌اش را خشک کرد، چندبار لب‌هایش را از هم گشود و نشد حرفش را بزند که بلاخره دل به دریا زد و چند قدمی جلوتر آمد. ▪️اجازه گرفت و با فاصله از من لب باغچه نشست؛ می‌دیدم دستانش به نرمی می‌لرزد و با لحنی لرزان‌تر حرف دلش را زد: «شما اصلاً به زینب فکر نکنید، خیال کنید امشب یه خواستگار اومده تو این خونه. این مرد رو قبول می‌کنید یا نه؟» ▫️همانطور که سرش پایین بود، نیم‌رخ صورتش را نگاه کردم و از همین زاویه، خاطرۀ آن شب در ماشین و میان تاریکی جاده، در دلم طوفان کرد؛ مگر می‌شد فراموش کنم شبی که مرا از جهنم داعش نجات داده و در پناه حمایتش تا خانۀ نورالهدی رسانده بود و مگر می‌توانستم چنین مردی را رد کنم؟ ▪️اما مطمئن بودم او مرا نمی‌خواهد و همین نخواستنش روی شیشۀ احساسم ناخن می‌کشید که در برابر لحن گرم و مهربانش، به تندی طعنه زدم: «مگه شما به خاطر خودم اومدید خواستگاری که من شما رو مثل یک خواستگار عادی ببینم؟» ▫️به سمتم صورت چرخاند و با لبخند تلخی، دلم را به محکمه کشید: «می‌بینید من تو این برزخ گیر افتادم، می‌خواید بیشتر عذابم بدید؟» ▪️چشمانش در هم شکسته و از نگاه و لحن و کلامش درد می‌بارید: «من اگه شما رو قبول نداشتم که الان اینجا نبودم ولی اگه زینب نبود، اصلاً به ازدواج فکر نمی‌کردم.» ▫️با اینهمه صراحت احساسش، خلع سلاحم کرد و این‌بار نه برای سرزنش که برای راضی کردن دل خودم با لحنی ساده پرسیدم: «من می‌دونم همسرتون رو خیلی دوست داشتید، حالا چجوری می‌تونید با یکی دیگه زندگی کنید؟» ▪️انگار غم از دست دادن فاطمه، دل این مرد نظامی را نازک کرده بود که شیشۀ چشمانش با همین تلنگر شکست، یک قطره بی‌صدا چکید و درمانده‌تر از من پرسید: «به‌نظرتون راه دیگه‌ای برام مونده؟» ▫️زینب خودش را به پهلویم چسبانده بود، می‌دیدم کنار من آرامش دارد و دلم نمی‌آمد رهایش کنم اما زندگی با مردی که مرا نمی‌خواست، ممکن نبود و باید این ماجرا همین‌جا تمام می‌شد که با دلی خون، تیر خلاصم را زدم: «شما می‌دونید من چهار ماه پیش طلاق گرفتم؟» ▪️می‌دانستم او دیگر دلی برای عاشق شدن ندارد اما دلم نمی‌آمد این دختر تنها را پس بزنم و خواستم با خبر طلاقم، منصرفش کنم که نگاه خیره‌اش تا چشمانم کشیده شد. ▫️به روشنی پیدا بود جا خورده و می‌خواست تعجبش را پنهان کند که مردد تکرار کرد: «طلاق گرفتید؟» ▪️منتظر پاسخم پلکی نمی‌زد و چشمانش طوری رو به صورتم ثابت مانده بود که این‌بار من نگاهم را ربودم و زیر لب پاسخ دادم: «چهار سال پیش ازدواج کردم و رفتم آمریکا تا چهار ماه قبل که طلاق گرفتم و برگشتم پیش خانواده‌ام.» ▫️مطمئن بودم از همین خبر پشیمان خواهد شد و او می‌خواست بیشتر بداند که با مکثی کوتاه و لحنی نجیب پرسید: «اگه اشکالی نداره، میشه دلیلش رو بگید؟» ▪️ای کاش می‌پرسید دلیل ازدواجم چه بوده تا تمام دردهای مانده بر دلم را نشانش دهم؛ از تهدیدهای وحشتناک عامر و آبرویی که می‌خواست از من و مهدی با هم ببرد تا بداند حیثیت او و آرامش همسرش، بخشی از دلیل من برای این ازدواج اجباری بوده است. ▫️از دلیل طلاقم پرسیده بود و من چهارسال در زندگی با عامر، زجرکش شده بودم و نمی‌خواستم حرفی بزنم که فقط به آخرین جرم عامر اعتراف کردم: «به من خیانت کرد.» ▪️سرم پایین بود و منتظر بودم تا انصرافش را از این خواستگاری اعلام کند و بر خلاف آنچه انتظار داشتم، احساسش را به پایم ریخت: «من الان خیلی بیشتر ازتون خجالت می‌کشم چون شما یه بار زندگی‌تون خراب شده، حالا این انصاف نیس که یه بار دیگه آینده‌تون به‌خاطر من از بین بره.»... 📖 ادامه دارد... ✍️ نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد
👋۞ این پست هر شب تکرار می شود: ۞ یک فاتحه و توحید، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع) و حضرت نرجس (س)، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ای مولای ما، ای امام ما، یا بقیه الله فی ارضه ۞ به رسم ادب، برای پدر و مادر بزرگوارتان، هدیه‌ای فرستادیم، شما هم ما را به هدیه‌ای مهمان کن، همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد... ‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 «اگر زبان را نگه داریم، خیلی از مشکلات ما حل میشود» 🎙استاد فاطمی نیا
26.09M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 روایت امدادگری که اولین‌بار پیکر شهید «سیدحسن نصرالله» را پیداکرد 🔺پیکر شهدا هیچ آسیبی ندیده بودن. حاج ابوالفضل رضوان‌الله علیه در کنار ایشون بود. جناب سید رحمت‌الله علیه در راهرو بودن و بقیه در اتاق و بقیه جاها بودن. 🔺وقتی سید رحمت‌الله علیه رو دیدم، دست کشیدم به صورت مبارکشون، دستشون رو گرفتم. 🔺جناب سید درحال آماده‌شدن برای وضوگرفتن برای اقامه نماز بودن. انگشترشون در دستشون نبود و مشخص بود درحال آماده‌شدن برای نماز بودن و قبل از اقامه نماز به ملکوت اعلی پیوستن.
❤️ ♨️ برای چی باید با تو دعوا کنم؟! 🔹خصوصیات اخلاقی مهدی منحصربه‌فرد بود. به‌طور مثال، اصلاً عصبانی نمی‌شد. من یاد ندارم طی چهار سال زندگی مشترکی که با مهدی داشتم، دعوایمان شده باشد. حتی یکی دوبار از عمد کاری کردم که عصبانی‌اش کنم، اما هربار با ملایمت و مهربانی عکس‌العمل نشان داد. می‌گفتم: «مهدی! چرا تو اصلاً عصبانی نمی‌شی؟» در جواب، آیهٔ «رحماء بینهم اشداء علی الکفار» را می‌خواند و می‌گفت: «خدا توی قرآن این‌جوری گفته؛ گفته با کفار با خشونت رفتار کنید، با اطرافیانتون با محبت. برای چی باید با تو دعوا کنم؟!» 📚 از کتاب «ف.ل.۳۱» روایت زندگی شهید‌ مهدی باکری، فرمانده لشکر ۳۱ عاشورا ص ۴۰ و ۴۱
هوای مسموم آخرالزمان.mp3
3.03M
🎙استاد رائفی پور 🔸هوایِ مسمومِ 👌بسیار شنیدنی 👈حتما بشنوید و نشر دهید.
🍂حلّال تمام مشکلاتی ای عشق تنها تو بهانه حیاتی ای عشق... 🍂برگرد که روزمرگی ما را کُشت الحق که سفینه النجاتی ای عشق... تعجیل در فرج مولایمان صلوات 🌙
♥️رسم عاشقی و اعمال قبل از خواب😍 ♥️هدیه به امام زمان عج♥️ حتماانجام بدید😍 😴 💚حضرت رسول اکرم فرمودند هر شب پیش از خواب : ♥️1. قرآن را ختم کنید 💚😍 (=٣ بار سوره توحید) ♥️2. پیامبران را شفیع‌خودکنید💜 😍😍 (=۱ بار: اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم، اللهم صل علی جمیع الانبیاء و المرسلین) ♥️ 3. مومنین‌را ازخود‌راضی‌کنید💛❤️😍 (=۱بار: اللهم اغفر للمومنین و المومنات)می‌شود ♥️ 4.یک‌حج‌ویک‌عمره‌انجام‌دهید❤️🧡😍 ( ۱ بار: سبحان الله والحمد لله ولا اله الا الله والله اکبر) ♥️5. اقامه هزار ركعت نماز💖 (=٣ بار: «یَفْعَلُ اللهُ ما یَشاءُ بِقُدْرَتِهِ، وَ یَحْكُمُ ما یُریدُ بِعِزَّتِهِ» ♥️6. سوره ى تكاثر به سفارش امام صادق (ع)، ❣بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیم❣ 💚أَلْهَاکُمُ التَّکَاثُرُ ﴿١﴾ حَتَّى زُرْتُمُ الْمَقَابِرَ ﴿٢﴾ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٣﴾ ثُمَّ کَلا سَوْفَ تَعْلَمُونَ ﴿٤﴾ کَلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ ﴿٥﴾ لَتَرَوُنَّ الْجَحِیمَ ﴿٦﴾ ثُمَّ لَتَرَوُنَّهَا عَیْنَ الْیَقِینِ ﴿٧﴾ ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ یَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِیمِ ﴿٨﴾💚 ♥️7. تسبیحات حضرت زهرا (س) ♥️8. قرائت آیة الکرسی خیلی مجرب میباشد✨ 🦋 آیت الکرسی🦋 ❣✨بسم الله الرحمن الرحیم✨❣ ❤️«اللّهُ لاَإِلَهَ إِلاَّهُوَالْحَیُّ الْقَیُّومُ لاَتَأْخُذُهُ 💙سِنَهٌ وَلاَ نَوْمٌ لَّه مَافِی السَّمَاوَاتِ وَمَا 💛فِی الأَرْضِ مَن ذَاالَّذِی یَشْفَعُ عِنْدَهُ 🧡إِلاَّبِإِذْنِهِ یَعْلَمُ مَابَیْنَ أَیْدِیهِمْ وَمَاخَلْفَهُمْ 💜وَلاَ یُحِیطُونَ بِشَیْءٍ مِّنْ عِلْمِه إِلاَّ 💚بِمَاشَاء وَسِعَ کُرْسِیُّهُ السَّمَاوَاتِ ❤️وَالأَرْضَ وَلاَ یَۆُودُه حِفْظُهُمَا وَ 💛 هُوَالْعَلِیُّ الْعَظِیمُ. لاَإِکْرَاهَ فِی الدِّینِ 💙قَد تَّبَیَّنَ الرُّشْدُمِنَ الْغَی فَمَنْ یَکْفُرْ 🧡بِالطَّاغُوتِ وَیُۆْمِن بِاللّهِ فَقَد 💜ِاسْتَمْسَکَ بِالْعُرْوَهِ الْوُثْقَی َ❤️لاَ انفِصَامَ لَهَا وَاللّهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ. 💛اللّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُواْ یُخْرِجُهُم 💚مِّنَ الظُّلُمَات ِإِلَی النُّوُرِوَالَّذِینَ کَفَرُوٱ 🧡أَوْلِیَآۆُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُم 💙أَصْحَابُ النَّارِهُمْ فِیهَا خَالِدُونَ. 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 ❤️اللهم صل علی محمد وال محمد وعجل فرجهم❤️ 👈آیا حیف نیست هرشب به این .سادگی از چنین خیر پربرکتی محروم شویم ؟ 🌹 اگه یادامام زمانت بودی قبل اینکه بخوای چشماتو ببندی وبخوابی این چندتاکار رو انجام بده وهدیه کن به مولات.💖💖 👈وضو بگیر قبل از خواب که ثواب شب زنده داری رو داره وضو فراموش نشه😕🌸 التماس دعا و دعا فرج✨🤲 ‌‎‎‎‎♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️‌هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به زیارت آقا (ع) می رویم :❤️ 💚اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللَّهِ 💚 وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِكَ عَلَيْكَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَ بَقِىَ اللَّيْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِيارَتِكُم ♥️اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ ♥️وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن 🔹شخصی از امام صادق (ع)پرسید: من زیاد به یاد حسین بن علی علیه السلام هستم ، دراین حالت چه بگویم؟ حضرت فرمودند: : همانا سلام از دور و نزدیک به حسین بن علی علیه السلام می رسد. آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده ❤️اللهم صل علی محمد وال وعجل فرجهم ❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_1186783781.mp3
3.67M
❣ ❣هرشب❣ بخوان جان آقام عج💚 ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم 🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای سـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"💚 و 3 تا سوره توحید ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣﷽❣ ☀️ (ع) 🌹😊 ❣✨بسْمِﺍﻟﻠَّﻪِﺍﻟﺮَّﺣْﻤَﻦِﺍﻟﺮَّﺣِﻴﻢ✨❣ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺭﺳﻮﻝَ ﺍﻟﻠﻪ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺍﻣﯿﺮَﺍﻟﻤﺆﻣﻨﯿﻦ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏِ ﯾﺎ ﻓﺎﻃﻤﺔُ ﺍﻟﺰﻫﺮﺍﺀ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِﺍﻟﻤﺠﺘﺒﯽ☀️ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﯿﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﺳﯿﺪَ ﺍﻟﺸﻬﺪﺍﺀ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﺍﻟﺤﺴﯿﻦِ ﺯﯾﻦَ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺒﺎﻗﺮ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺟﻌﻔﺮَ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﺼﺎﺩﻕ☀️ ❤️ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﻮﺳﯽ ﺑﻦَ ﺟﻌﻔﺮٍ ﻥِ ﺍﻟﮑﺎﻇﻢ☀️ُ 💜ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﻮﺳَﯽ ﺍﻟﺮﺿَﺎ ﺍﻟﻤُﺮﺗﻀﯽ☀️ 💙ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻣﺤﻤﺪَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﺠﻮﺍﺩ☀️ 💚ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﻋﻠﯽَّ ﺑﻦَ ﻣﺤﻤﺪٍ ﻥِ ﺍﻟﻬﺎﺩﯼ☀️ 💛ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺣﺴﻦَ ﺑﻦَ ﻋﻠﯽٍ ﻥِ ﺍﻟﻌﺴﮑﺮﯼ☀️ ❤️السَّلامُ علیکَ یا بقیَّةَ اللهِ یا اباصالحَ المهدی☀️ ✨یاخلیفةَالرَّحمنُ و یا شریکَ القران ایُّها الاِمامَ الاِنسُ و الجّانّ سیِّدی و مَولایْ الاَمان الاَمان... ﻭ ﺭﺣﻤﺔ ﺍﻟﻠﻪ ﻭ ﺑﺮﮐﺎﺗﻪ ‌💚السلام‌علیڪ‌یا‌زینب‌ڪبری ‌ ❤️السلام‌علیڪ‌یا‌ابوالفضل‌العبـاس ‌ 💙السلام‌علیڪ‌یا‌فاطمه‌المعصومه ''السلام‌علیڪم‌ یاساداتی و‌رحمه‌اللهِ‌و‌برڪاته'' ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ 💛🍃💛🍃💛🍃💛🍃💛 💚دعای ایمان💚 💞بسم اللّه الرحمن الرحیـم💞 🌹لااِلهَ اِلَّا اللهُ الموُجُودُ فی کُلِّ زَمانٍ🌹 🌹 لا اِلهَ الا اللهُ المَعبوُدُ فی کُلِّ مَکانٍ🌹 🌹 لا اله الا اللهُ المَعروُفُ بِکُلِّ اِحسانٍ🌹 🌹 لااِلهَ الااللهُ کُل یَومٍ فی شَأنٍ 🌹 🌹 لااله الااللهُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ اَلاَمانُ مِن زوالِ الایمانِ🌹و مِن شَرِّ الشَّیطانِ یاقَدیمَ الاِحسانِ 🌹یاغَفُورُ یارَحمنُ یارَحیمُ بِرَحمَتِکَ یااَرحَمَ الرّاحِمینَ .🌹 💚دعای چهارحمد💚 💞بسم الله الرحمن الرحیم 💞 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس🌷 🌷اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.🌷 💚اللهم عجل لولیک الفرج💚 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌸🕊وعده ما هر روز صبح دعای عهد🕊🌸 🌺 امام صادق (ع) می فرماید: ❣هر کس چهل روز دعای عهد بخواند از یاران امام زمان عج خواهد شد ان شاءالله❣ ❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️🍀❤️ سلام بر شما: ❤️منتظران بقیه الله (ارواحنا فداه)❤️ ان شاالله هر رور صبح همراه باشید با قرار تجدید بیعت روزانه باامام زمان(عج)💚 🍃🌺🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼 💚دعای عهد💚 🦋 بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیمْ ‌🦋 💞اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ 💞وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ 💞وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ 💞وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ 💞وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ 💞اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ 💞وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ 💞یا حَىُّ یا قَیُّومُ أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ 💞الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ 💞وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ 💞یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ 💞وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ یا مُحْیِىَ الْمَوْتى 💞وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ 💞اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ 💞الْقائِمَ بِأَمْرِکَ 💞صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ 💞عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ 💞فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها 💞سَهْلِها وَ جَبَلِها وَ بَرِّها وَ بَحْرِها 💞وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ 💞زِنَةَ عَرْشِ اللَّه وَ مِدادَ کَلِماتِهِ 💞وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ 💞أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا 💞وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً 💞وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى 💞لا أَحُولُ عَنْها وَ لا أَزُولُ أَبَداً 💞اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ 💞وَالذّابّینَ عَنْهُ 💞وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ 💞وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ وَالْمُحامینَ عَنْهُ 💞وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ 💞اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ 💞الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً 💞فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى 💞شاهِراً سَیْفى مُجَرِّداً قَناتى 💞مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى 💞اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ 💞وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ 💞وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ 💞وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ 💞وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ 💞وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ وَاشْدُدْ أَزْرَهُ 💞وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ 💞فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ 💞ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ 💞بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ 💞فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ 💞الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک 💞َحَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ 💞وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ 💞وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ 💞وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ 💞وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ 💞وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ 💞وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ 💞وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ 💞اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ 💞مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ 💞وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ 💞وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَه 💞اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ 💞عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ 💞وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ 💞إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً 💞بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ 💖آنگاه سه بار بر ران خود دست می‌زنی و در هر مرتبه می‌گویی:💖 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان 💖اَلْعَجَلَ اَلْعَجَلَ ، یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمان اَللّهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرج والعافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حضرت زینب(س) ♡التماس دعا♡ ❤️♡اللهم صل علی محمد وآل محمد و عجل فرجهم♡❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313