eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـٰام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
11.1هزار ویدیو
124 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
بخوان جان آقام (عج)💚 دعای فرج را دعای اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بالاو پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ازپس پرده ی غیبت نظر دارد بیاد مولا به رسم ادب، حاجت امروز،از خداوند رحمان،فرج منجی عالم میخواهیم به حرمت دعای فرج آن حضرت : ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا💚 ❤️دعای منتظران درعصرغیبت❤️ 💚اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 💚 ❣یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ❣ 💚ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ،شما هم مارا به هدیه ای مهمان کن ،همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد.💚 ❤الهی... یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد، یا عالی بِحَقِّ علی، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه، یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن، یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن، عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(س) و تعجبل در فرج آقا امام زمان (عج) ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❣ 📖 السَّلَامُ عَلَیْکَ یَا رُکْنَ الْإِیمَانِ... 🌱چه سست خانه ای است ایمان بدون یاد امام حیّ و حاضر! سلام بر تو و بر بلندای حضور تو که جز بر آن عمارت، ایمان استوار نمی ایستد. 📚 صحیفه مهدیه،زیارت حضرت صاحب الامر در سرداب مقدس. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🔻مرحوم دولابی می فرمودند : 💫 همین که گردی بر دلتان پیدا می شود ☘️ یک سبحان الله بگویید ، آن گرد کنار می رود. 💫 هرجا هم فیضی و نعمتی به شما رسید ☘️ الحمدلله بگویید ، چون شکرش را به جا آورده ای ، گرد نمی گیرد. 💫 هر وقت خطایی انجام دادید ☘️ استغفرالله چاره است. 👌 با این 3 ذکر با خدا صحبت کنید. صحبت کردن با خدا ، ذات غم و حُزن را می برد. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💬 پرسش : همراه داشتن قرآن و ادعیه درطول روز یا در دستشویی چه حکمی دارد؟ ✅ پاسخ: به همراه داشتن قرآن اشکالی ندارد، فقط توجه شما را به چند حکم جانبی آن جلب می کنیم: 1. همراه داشتن قرآن در زمان جنابت و حیض مکروه است. 2. برای رساندن دست یا عضوی از بدن به خط قرآن باید با وضو باشیم 3. همراه داشتن قرآن در توالت طبق نظر همه مراجع محترم تقلید اشکالی ندارد؛ اما بهتر است از این عمل اجتناب شود. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
هدایت شده از Tjafary
🦋أَللَّهُمَّ ارْزُقْنَا رِزْقاً حَلَال طَیِّباَ🌱 کنارتون خواهیم بود تا یک خرید ب یاد موندنی رو تجربه کنید سود اصلی ما در لبخند رضایت مشتری های گلمون نهفته اس 🥰 فروشگاه لوازم خانگی ماه بانو درخدمت هموطنان عزیز❤️ ➿ارزانسرای لوازم خانگی با قیمت مناسب💰 ➿با عالیترین و نازلترین قیمت وضمانت ✔️ ➿انواع وسایل برقی موجودههههه✔️ ➿لوازم آشپزخانه هم از ریزو درشت 😉 ➿تازه قرعه کشی هم دارریم 😍 عجله کنید تا جا نموندید 😁 ➿خرید نقد و اقساط و انلاین 👌 ➿ارسال به سراسر نقاط ایران 🇮🇷 〰✈️ تمامی اجناس  با کیفیت عالی # ارسال میشه پس با خیال راحت ثبت سفارش کنید❤️ 🔅اینم آدرس ارزانسرامون داخل ایتا 👇👇👇 ➿➿➿➿➿➿➿➿➿ https://eitaa.com/joinchat/4009100090C7138305afa ➿➿➿➿➿➿➿➿➿➿ با مدیریت خانم جعفری👩‍💻 لینک روبیکا 👇👇👇 https://rubika.ir/joing/DEAHFBFA0UADOYQCTJHGTQCXQZQBECIX
با✨پانیذ✨کیک لحظاتتون رو✨شیرین تر از عسل✨کنید تخفیف های ویژه برای اولین خرید❗️ همین الان به پیج ما در اینستاگرام سر بزنید و از طعم های بی نظیر کیک و شیرینی های ما لذت ببرید . @paniz_cake_kermanshah @AMIR_M_124000روبیکا https://www.instagram.com/paniz_cake_kermanshah?utm_source=qr&igsh=MXExMWpwNGNxbmdsbw==
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ثروت‌اندوزی، تکبر بر ضعفای مؤمن، ترک صله‌رحم ▪️حضرت مهدی"سلام‌الله‌علیه" به جناب علی‌بن‌مهزیار در بیان موانع توفیق زیارت خود فرمودند: «...لَكِنَّكُمْ كَثَّرْتُمُ اَلْأَمْوَالَ وَ تَجَبَّرْتُمْ عَلَى ضُعَفَاءِ اَلْمُؤْمِنِينَ وَ قَطَعْتُمُ اَلرَّحِمَ اَلَّذِي بَيْنَكُمْ» شما به دنبال جمع‌آوری اموال بودید و ضعیفانِ از مومنین را به زحمت می‌انداختید [به آن ها رحم نکردید] و پیوند رحِمی که بین خود داشتید را قطع کردید. 📚 دلائل‌الإمامة،ج۱،ص۵۳۹ 📌 عج ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
🌸✨ پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله وسلم؛ در قرآن سوره ایست که قاری‌اش را شفاعت و شنونده‌اش را بیامرزد و آن《سوره یس》است✨ 📚 بحارالانوار ۲۹۱/۹۲ قرائت این سوره بعد از نماز صبح سفارش شده و موجب توفیق سحر خیزی میشود.... هدیه به امام مهدی (عج) ┄┄┅┅┅❅🌷❅┅┅┅┄┄ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹 بیعت واقعی با امام زمان این سی ثانیه رو فقط دوستداران امام زمان ببینند✅ ✋نشر دهیم ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
♨️چگونه و با چه جملاتی به امام زمان توسل پیدا کنیم؟ 🔹در زیارتهایی که مربوط به امام زمان(علیه السلام) است میتوان درخواست و حاجات را پس از زیارت مطرح کرد(۱). برآوردن شدن حاجت و درخواست از خداوند از طریق حجت الهی و توسل به حضرت ولیعصر(عجل الله فرجه) ممکن است که البته باید به موانع استحابت دعا نیز توجه داشت و در صدد رفع آن موانع تلاش کرد. 🔹برای ذکر توجه شما را به ذکری که در کتاب منهاج العارفین آمده جلب میکنم: توسل به حضرت بقیّه اللَّه ارواحنا فداه( یا صاحب الزّمان) هر کس همّی یا غمّی داشته باشد یا در شدّتی درماند هفتاد مرتبه بگوید : «یا اَللَّهُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا فاطِمَهُ یا صاحِبَ الزَّمانِ، أَدْرِکْنی وَلاتُهْلِکْنی»(۲) 📚پی نوشت: ۱) مانند دعای ندبه، زیارت امام زمان در روز جمعه، زیارت آل یاسین، زیارت ناحیه مقدسه و …  ۲)منهاج العارفین ص ۴۸۳ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❤️روز روز زیارتی علیه السلام و زهرا سلام الله علیها❤️ 💚زیارت امیرالمومنین علیه السلام در روز یکشنبه:💚 ❤️السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ وَ الدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ [الْمُونِعَةِ] بِالْإِمَامَةِ وَ عَلَى ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَ نُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلامُ عَلَيْكَ وَ عَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَ الْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ يَا مَوْلايَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ هَذَا يَوْمُ الْأَحَدِ وَ هُوَ يَوْمُكَ وَ بِاسْمِكَ وَ أَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَ جَارُكَ فَأَضِفْنِي يَا مَوْلايَ وَ أَجِرْنِي فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيَافَةَ وَ مَأْمُورٌ بِالْإِجَارَةِ فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ وَ رَجَوْتُهُ مِنْكَ بِمَنْزِلَتِكَ وَ آلِ بَيْتِكَ عِنْدَ اللَّهِ وَ مَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ وَ بِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ وَ عَلَيْهِمْ [عَلَيْكُمْ] أَجْمَعِينَ. ❤️ ✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨🌙✨ 💚زیارت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها در روز یکشنبه:💚 ❤️اَلسَّلاَمُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وَ وَصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلاَّ أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا لِتُسَرَّ نَفْسِي فَاشْهَدِي أَنِّي ظَاهِرٌ(طَاهِرٌ) بِوِلاَيَتِكِ وَ وِلاَيَةِ آلِ بَيْتِكِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.❤️ ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
💐روزی یک صفحه از قران برای و هدیه به چهارده معصوم، رفع بیماری ،گرفتاری ، به نیت شهدا ،اموات کانال، و حاجات همگی💐 همه عزیزان لطفا تلاوت کنید اجرتون با امام زمان عج ♥️اللهم صل علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم♥️🍃 🌺🍃🌼🍃🌺🍃🌼🍃🌺🍃 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
من با بغص و اشڪ بہ آن دو نگاه میڪردم و گفتم: -من من .. حاج مهدوے گفت: _خواهر من! !!این چہ توبه ایہ ڪہ نامحرم بہ موبایلتون زنگ میزنہ وسراغتونو از من میگیره؟ ! اصلابہ فرض ڪہ توبہ ڪرده باشے.جواب اینهمه دل شڪستہ و نفس های لگام گسیختہ وبیدارشده رو چے میدے؟ حالا هم ڪہ اومدے سراغ من.!فڪر ڪردے نمیدونم چندوقتہ منو تا دم منزل تعقیب میڪنے؟ من گریہ ڪردم و دل بہ دریا زدم: -بخدا حاج آقا حساب شما سواست..من شما رو دوست دارم.شما براے من منجے هدایتید… فاطمہ اخم ڪرد.. حاج مهدوے تسبیحش رو پرت ڪرد روے تختم وبا عصبانیت گفت : _خجالت بڪش خانوووم!! من از شرم داشتم آب میشدم.گوشے موبایلم همچنان زنگ میخورد.عکس ڪامران روے صفحہ افتاده بود. فاطمہ با بدجنسے گوشے رو بہ سمتم دراز ڪرد وگفت: -بفرما خانووم عاشق پیشہ ے توبہ ڪار!! صید جدیدتونہ!! من با گریہ و التماس رو بہ آنها گفتم: -بخدا اشتباه فڪر میڪنید.من دیگہ نمیخوام ڪامرانو ببینم .من تو دوکوهہ توبہ ڪردم.دیگہ اینڪارو نمیڪنم. زنگ موبایل قطع نمیشد… میان گریہ والتماس از خواب پریدم. 🍃🌹🍃 فاطمہ مهربان و آروم ڪنارم نشستہ بود و نوازشم میڪرد. قلبم محڪم بہ دیواره هاے سینہ ام میڪوبید. ولے صداے زنگ موبایل همچنان از میان ڪابوسم در گوشم ضربہ میزد. -گوشیت خیلے وقته داره زنگ میزنہ عسل جان..خواستم جوابشو بدم گفتم بے ادبیہ هنوز تصاویر خوابم مقابل چشمانم بود. فاطمہ گوشیم رو بہ سمتم دراز ڪرد و گفت: -آقا ڪامرانہ!! قلبم هرے ریخت… فاطمہ اسم او رو دیده بود.. واے چہ آبرو ریزے ای شد.حالا چہ ڪار باید میڪردم؟ فاطمہ با اصرار نگاهم ڪرد وگفت: _جواب بده دیگہ. شایدڪارواجبے داشتہ باشہ باهات.بنده خدا خیلے وقتہ داره زنگ میزنہ من با تردید بہ گوشے ڪہ در دست او بود نگاه میڪردم و واقعا نمیدانستم باید چہ ڪنم؟ 🍃🌹🍃 از یڪ طرف با جواب دادن گوشے خط بطلان میڪشیدم بہ توبہ ے خودم.. واز طرف دیگہ اگر جواب نمیدادم کامران ول کن معامله نبود و وقت وبے وقت زنگ میزد تا علت بے پاسخ ماندن تماسش را بفهمد. فقط او نبود. مسعود و نسیم هم در این مدت هرچہ تماس گرفتند تلفنم را جواب ندادم. ولے پاسخ ندادن تلفنها ڪار درستے نبود. باید شهامتش را پیدا میڪردم و براے همیشہ خودم رو از بازے آنهاڪنار میڪشیدم. ولے این ڪار امڪان پذیر نبود. تا زمانیڪہ از جانب حمایت دایمے فاطمہ وبہ دست آوردن دل حاج مهدوے مطمئن نمیشدم قدرت چنین ریسڪے را نداشتم. سرنوشت چقدر شرایط سختی درمقابلم قرار داده بود. و من در هیچ ڪدام این شرایط نداشتم. چون تنها . نہ در ادامہ ےرابطه ام باڪامران حق و قدرت انتخاب داشتم ونہ امیدے بہ وصال حاج مهدوے داشتم!! عشق بے منطق ویڪ طرفہ ے من نسبت بہ حاج مهدوے همچون سرابے بود ڪہ از دور مرا امیدوار میڪرد ولے میترسیدم هرچہ نزدیڪتر بہ او شوم او ازمن دورتر و دورتر شود. 🍃🌹🍃 فاطمہ ڪہ بہ نگاه مردد من با تعجب چشم دوختہ بود گفت: -عسل.!! اون بدبختے ڪہ پشت خطہ از نگرانے مرد..چرا جوابشو نمیدے؟ مگہ آشنات نیست؟ هنوز هم ارتعاش رگهایم براثر ڪابوس چند دقیقہ ے پیش در جانم باقے مانده بود.با صدایے خش دار گفتم: -تو ڪہ بهتر از هرکسے میدونے من آشنا ندارم.نمیخوام جوابشو بدم فاطمہ میدانست ڪہ ڪامران دوستم است ولے نمیدانم چرا خودش را بہ کوچہ ے علے چپ میزد. گاهے اوقات ڪارهاے فاطمہ را درڪ نمیڪردم. مخصوصا حالا ڪہ بجاے گفتن حرفے از ڪنار بسترم بلند شد و برایم از بستہ ے روے تخت مقداری آبمیوه داخل لیوان یڪبار مصرف ریخت و تعارفم ڪرد.!! 👈 .... ✍ نویسنده ؛ « » 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب رهایی_ازشب 🍄 قسمت ۲۶ آفتاب سوزان جنوب به این نقطه که رسید مثل دستان مادر،مهربان و دلجو شد. یک فرمانده ی بسیج آن جلو کنار ساختمانهای فرسوده ای که زمانی راست قامت و پابرجا بودند ایستاده بود و برامون از عملیات ها میگفت و کسانی که در این نقطه شهید شده بودند. اومیگفت و همه گریه میکردند. 🍃🌹🍃 دنبال حاج مهدوی میگشتم .اوگوشه ای دورتر ازما کنار تلی ایستاده بود و شانه هایش میلرزید. عبای قهوه ای رنگش با باد می رقصید. ومن به ارتعاش شانه های او و رقص عبایش نگاه میکردم.. چقدر دلم میخواست کنارش بایستم .. آه اگر چنین مردی در زندگیم بود چقدر خوب میشد.. شاید اگر سایه ی مردی مثل او یا پیرمرد کودکیهایم در زندگیم بود هیچ وقت سراغ کامرانها نمیرفتم. 🍃🌹🍃 شاید اگر آقام منو به این زودیها ترک نمیکرد همیشه رقیه سادات میموندم. تا یاد آقام تو ذهنم اومدگونه هایم خیس اشک شد. نسیم گرم دوکوهه به آرامی دستی به صورتم کشید وچادرم را بر جهت خلاف اون تل به لرزش در آورد. سرم را چرخاندم به سمت نسیم آنجا کنار آن دیوارها مردی را دیدم که روی خاکها نماز میخواند.. چقدر شبیه آقام بود! نه انگارخودآقام بود... حالا یادم آمد صبح چه خوابی دیدم. خواب آقام رو دیدم.. بعد از سالها.. درست در همین نقطه..بهم نگاه میکرد. نگاهش شبیه اون شبی بود که بهش گفتم دیگه مسجد نمیام!! مایوس وملامت بار. رفتم جلو که بعد از سالها بغلش کنم ولی ازم دور شد. صورتش رو ازم برگردوند وبا اندوه فراوان به خاک خیره شد. ازش خجالت کشیدم.چون میدونستم از چی ناراحته. با اینکه ساکت بود ولی در هر ذره ی نگاهش حرفها بود.. گریه کردم.. روی خاک زانو زدم و در حالیکه صورتم روی خاک بود دستامو به سمتش دراز کردم با عجزولابه گفتم: -آقاااا منو ببخش..آقا من خیلی بدبختم.مبادا عاقم کنی.! آقام یک جمله گفت که تا به امروز تو گوشمه: -سردمه دختر..لباس تنم رو گرفتی ازم... دیگه هیچی از خوابم یادم نمیاد. یاداوری اون خواب مرا تا سرحد جنون رساند. در بیابانهای دوکوهه مثل اسب وحشی می دویدم!! دیوانه وار به سمت مردی که نماز میخواند و گمان میکردم که آقامه دویدم و دعا دعا میکردم که خودش باشد.. حتی اگر بازهم خواب باشد.وقتی به او رسیدم نفسهایم گوشه ای از این کویر جاماند..حتی باد هم جاماند.. فقط از میان یک قنوت خالص این صدا می امد: ربنا لا تزغ قلوبنا.بعد اذ هدیتنا.. زانوانم را التماس کردم تا مقابل قامت آن مرد مرا همراهی کند.. شاید صورت زیبای آقام رو ببینم.شاید هنوز هم خواب باشم و او راببینم و ازش کمک بخوام.ً قنوتش که تمام شد نفسهایم برگشت. شاید باهجوم بیشتر.. چون حالانفسهایم از ذکر رکوع او بیشتر شنیده میشد.تا می آمدم او را درست ببینم اشکهایم حجاب چشمانم میشد و هق هقم را بیشتر میکرد.. او داشت سلام میداد که سرش را برگرداند به سمتم و با بهت و حیرت نگاهم کرد. زانوانم دیگر توان ایستادن نداشت.روی خاک نشستم و به صورت نا آشنا و محاسنی که مثل آقام مرتب شده و سفید بودند نگاه کردم و اشک ریختم... آن مرد کل بدنش را بسمتم چرخاندو با خنده ی دلنشین پدرانه گفت: _با کی منو اشتباه گرفتی باباجان؟! مثل کودکی که در شلوغی بازار والدینش را گم کرده با اشک وهق هق گفتم: -از دور شبیه آقام بودید...میدونستم امکان نداره آقام بیاد عقبم ولی دلم میخواست شما آقام بودی. خندید: -اتفاقا خوب جایی اومدی! اینجا هرکی گمشده داشته باشه پیدا میشه.حتی اگه اون گمشده آقات باشه! زرنگ بود..گفت: _ازمن میشنوی خودت رو پیدا کن آقات خودش پیداش میشه.. وقبل از اینکه جمله اش را هضم کنم بلند شد و چفیه اش رو انداخت به روی شانه ام و رفت. داشتم رفتنش را تماشا میکردم که تصویر نگران فاطمه جای تصویر او را گرفت. 🍃🌹🍃 -چت شد یک دفعه عسل؟ نصفه عمرم کردی.چرا عین جن زده ها اینورو اونور میدویدی؟ کسی رو دیدی؟! آه فاطمه. !!.دختر پاکدامن و دریا دلی که روح واعتمادش را به من که شاخه های هرزم دنیا رو آلوده میکرد سپرده بود!چقدر دلم آغوش او را میخواست. سرم را روی شانه اش انداختم و گریه را از سر گرفتم واو فقط شانه هایم را نوازش میکرد ومیگفت: -قبول باشه ازت عزیزم. . جمله ای که سوز گریه هایم رابیشتر کرد و مرا یاد بدیهایم می انداخت.به شانه هایش چنگ انداختم وباهای های گفتم : _تو چه میدونی من کیم؟! من دارم واسه بدبختی خودم گریه میکنم بخاطر خطاهام.. بخاطر قهرآقام.. وای فاطمه اگر تو بدونی من چه آدمی هستم هیچ وقت بهم نگاه نمیکنی.. دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم..اون شونه ها بهم شهامت میداد! 👈 ادامه_دارد.... 🌱رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۲۷ دلم میخواست همه چی رو اعتراف کنم. اون شونه ها بهم شهامت میداد! ولی فاطمه نمیخواست. دستهای سردش رو گذاشت جلوی دهانم و گفت: -هیس هیس آروم باش..قسم میخورم تو خوبی توپاکی..وگرنه حال الان تو رو من داشتم!! با کلافگی گفتم: -چی میگی فاطمه؟! تا کی میخوای با این حرفها منو امیدوار کنی؟ من کثیفم..یه علف هرزم..فکر میکنی از لیاقتمه که اینجام؟! فکر کردی اشکهام بخاطر شهداست؟؟ فاطمه چینی به پیشانی انداخت وباقاطعیت گفت: -فکر کردی همه ی کسایی که اینجا هستن واسه شهدا گریه میکنن؟! نه عزیز! اگرم اشک وشیونی هست برای خودمونه..برای اینکه جاموندیم از قافله.. -اگرشما جاموندید پس من کجام،؟ -مهم نیس کجایی.مهم نیست میوه ای یا علف هرز..وقتی اینجایی یعنی دعوت شدی.!! اینجا رو دست کم نگیر.اگه زرنگ باشی حاجت روا برمیگردی حرفهاش رو دوست داشتم. حرفهایش آفتابی بودکه گرماو روشنایش در دل سیاهم جوانه های امید رو زنده میکرد. گفتم: _تو هیچی درباره ی من نمیدونی..من... من.. 🍃🌹🍃 صدای آشنایی از پشت سرم شنیدم: -خیره ان شالله.چیزی شده خانوم بخشی؟! فاطمه درحالیکه دستم را ماساژ میداد جواب داد: _والا حاج آقا خودمم بی اطلاعم.ولی ان شالله خیره. حاج مهدوی گفت: _در خیریتش که شکی نیست.فقط اگر خواهرمون چیزی احتیاج دارن براشون فرآهم کنیم. فاطمه پاسخ داد: -من اینجا هستم حاج آقا. خیالتون راحت 🍃🌹🍃 ولی من خیالم راحت نبود. اصلا مگر حاج مهدوی نسبت به من خیالی داشت که مکدر شود؟ شرط میبندم حتی نمیدانست من کیم! او تنها زنی که در این کاروان میشناخت فقط فاطمه بود!!! چقدر به فاطمه غبطه میخوردم. او همه چیز داشت! شورو نشاط، اعتبار وآبرو، زیبایی، پدرومادر واز همه مهمتر توجه حاج مهدوی رو داشت!! چیزهایی که من در زندگیم حسرتشان را داشتم. پس نباید خیال حاج مهدوی راحت میشد! من بخاطر او اینجا بودم.چرا باید برایش ناشناس میبودم.بی آنکه سرم را برگردانم با صدای نسبتا بلند ولرزانی گفتم : _بله حاج آقا به یک چیزی احتیاج دارم شما برام فراهم میکنید؟! صدای اطمینان بخش و مهربانش در گوشم پیچید: _اگرکمکی از دستم بربیاد در خدمتم. فاطمه باتعجب نگاهم میکرد.چادرم خاکی شده بود. به طرف حاج مهدوی چرخیدم.چقدر به او نزدیک بودم.! او بخاطر من ایستاده بود.ودرست مقابل من برای شنیدن خواسته ی من!!. خوب نگاهش کردم.چشمانش به روشنی آفتاب بود.و پوست زیباو مهتاب گونه اش مرا یاد ماه می انداخت و ریشهای یک دست و مرتبش یادآور تمثالهای روی دیوار حسینیه ها وامام زاده ها بود. او واقعا زیبا بود.! بلکه از جنس بود. او با متانت وادب بی مثال چشمش به خاک بود و دستهایش گره خورده به دانه های تسبیج! چشمانم را بازو بسته کردم و دل به دریا زدم. بغضم را سفت نگه داشتم تا مبادا دوباره سرناسازگاری بزارد و حماسه ی اشکی بیافریند. باید حرف میزدم.باید به اومیگفتم که من کی هستم! در دلم گفتم : _خدایا خودم رو میسپرم دست تو. لب گشودم: -حاج آقا من احتیاج دارم باهاتون حرف بزنم. من..من.. بغضم شکست و مانع حرف زدنم شد. درحالیکه به سرعت اشکهایم را پاک میکردم و دنبال رگ صدام میگشتم با کلافگی گفتم: -من خیلی گنهکارم.آقام از دستم ناراحته. من سالهاست دارم به همه دروغ میگم..از همه بیشتر به خودم.... 👈 ادامه_دارد.... 🌱رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
⁉️ما چگونه بدانیم که رضایت امام زمان(عجل الله فرجه) در چیست که آن را انجام دهیم !؟ ✅پاسخ از آیت الله بهجت (ره) : 🔸ما باید حضرت امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف را حاضر فرض کنیم. هرجا می رَود ، برَویم ، هرچه می کُند بکنیم و هرچه را ترک می کند ترک کنیم! و اگر ندانیم ، احتیاط را که می دانیم ومی توانیم ! (پس احتیاط کنیم). ولی گویا ما نمی خواهیم در راه رضای آن حضرت باشیم، نه اینکه رضای آن حضرت را نمی دانیم و نمی توانیم آن را تحصیل کنیم . (بلکه نمی خواهیم !!!) 📚ورق های آسمانی ، ص ۸۶ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-_🪽🌱°° 🥀 💎 هر لحظه باید منتظر او بود! ◽️استاد حامد کاشانی الّلهُــمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَــــ_الْفَــرَج • ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب رهایی_ازشب🍄 قسمت ۲۴ یڪی دوهفتہ مانده بود بہ تاریخ اعزام، ڪہ حاج مهدوے بین نماز مغرب وعشا، دوباره اعلام ڪردڪہ _چنین طرحے هست و خوب است ڪہ جوانان شرڪت ڪنند. و گفت _در مدت غیبتش آقایے بہ اسم اسماعیلے امامت مسجد رو بعهده میگیرد!!! باشنیدن این جملہ مثل اسپند روے آتیش از جا پریدم و بسمت فاطمہ ڪہ مشغول صحبت با خادم مسجد بود رفتم. او فهمید ڪہ من بیقرارم. با تعجب پرسید: _چیزے شده؟! من من ڪنان گفتم: -مگہ حاج آقا مهدوے هم اردو با شما میان؟ فاطمہ خیلے عادے گفت: -بلہ دیگہ.مگہ این عجیبہ؟ نفسم را در سینہ حبس ڪردم وبا تڪان سر گفتم: -نہ نہ عجیب نیست.فڪر میڪردم فقط بسیجیها قراره برن. فاطمہ خندید: -خوب حاج آقا هم بسیجے هستند دیگہ! !! نمیدونستم باید چڪار ڪنم. براے تغییر نظرم خیلے دیر بود.اگر الان میگفتم منم میام فاطمہ هدفم را از آمدن میفهمید وشاید حتے منو از میدان بہ در میڪرد. اے خدا باید چڪار ڪنم؟ یڪ هفتہ دورے از حاج مهدوے رو چطور تحمل میڪردم؟!تمام دلخوشے من پشت سر او نماز خوندن بود! از راه دور تماشا ڪردنش بود.! از ڪنارش رد شدن بود.انگار افڪارم در  صورتم هم نمایان شد . چون فاطمہ دستے روے شانہ ام گذاشت و با نگرانے پرسید: -چیزے شده؟ !انگار ناراحتے؟! خنده اے زورڪے بہ لبم اومد: -نہ بابا! چرا ناراحت باشم.؟فقط سرم خیلے درد میڪنہ. فڪر ڪنم بخاطر ڪم خوابیہ او با دلخورے نگاهم ڪرد وگفت: _چقدر بهت گفتم مراقب خودت باش. شبها زود بخواب.الانم پاشو زودتر برو خونہ استراحت ڪن.. در دلم غر زدم: آخہ من ڪجا برم؟! تا وقتے راهے براے آمدن پیدا نڪنم چطور برم خونہ واستراحت ڪنم؟ ! اے لعنت بہ این شانس.!!!تا همین دیروز صدمرتبہ ازم میپرسیدے ڪہ نظرم برگشتہ از انصراف سفر یا خیر ولے الان هیچے نمیگے.!!! گفتم.: -نہ خوبم!! میخوام یڪ ڪم بیشتر پیشت باشم.هرچے باشہ هفتہ ے بعد میرے سفر.دلم برات تنگ میشہ.باید قدر لحظاتمونو بدونم بہ خودم گفتم آفرین.!!! همینہ!! من همیشہ میتونستم با بهترین روش شرایط رو اونگونہ ڪہ میخوام مدیریت ڪنم! او همونطور ڪہ میخواستم،آهے ڪشید و گفت: -حیف حیف ڪہ باهامون نیستے. از خدا خواستہ قیافمو مظلوم ڪردم و گفتم: _وسوسہ ام نڪن فاطمہ…این چندروز خودم بہ اندازه ڪافے دارم با خودم ڪلنجار میرم.خیلے دلم میخواد بدونم اینجا ڪجاست ڪہ همہ دارن بخاطرش سرو دست میشڪنند. فاطمہ برق امید در چشمانش دوید. بازومو گرفت و بہ گوشہ ای برد.با تمام سعے خودش تصمیم بہ متقاعد ڪردن من گرفت. غافل از اینڪہ من خودم مشتاق آمدنم! -عسل.بخدا تا نبینے اونجا رو نمیفهمے چے میگم.خیلے حس خوبے داره.خیلیها حتے اونجا حاجت گرفتند!!! حرفهاش برام مسخره میومد. ولے چهره ام رو مشتاق نشون دادم.. بعد با زیرڪے لحنم رو مظلومانہ ومستاصل ڪرد و گفتم: -اخہ فاطمہ! ! جواب عمہ ام رو چے بدم؟! اگر عمہ ام خواست بیاد خونمون چے؟! اون خیلے ریلڪس گفت: -واے عسل..بخدا دارے بزرگش میڪنے..این سفر فقط پنج روزه.اولا معلوم نیست عمہ ات ڪے بیاد.دوما اگر خواست در این هفتہ بیاد فقط ڪافیہ بهش بگے یڪ سفر قراره برے و آخرهفتہ بیاد.این اصلا ڪار سختے نیست 🍃🌹🍃 بازیم هنوز تموم نشده بود. با همان استیصال گفتم: _واقعا از نظر تو زشت نیست؟! گفت: _البتہ ڪہ نہ!!! گفتم : _راست میگے بزار امشب باهاش تماس بگیرم ببینم ڪے میاد.شاید بیخودے نگرانم.اما.. -اما چے؟ با ناراحتے گفتم: _فڪر ڪنم ظرفیت پرشده او خنده ی مستانہ ای تحویلم داد و گفت: -دیوونہ. تو بہ من اوڪے رو بده.باقیش با من!! 🍃🌹🍃 من با اینڪہ سراز پا نمیشناختم با حالت شڪ نگاهش ڪردم و منتظر عڪس العملش شدم. او چشمهاش میدرخشید.. بیچاره او.. اگر روزے میفهمید ڪہ چقدر با او دورنگ بودم از من متنفر میشد!   براے لحظہ اے عذاب وجدان گرفتم.. من واقعا چه جور آدمے بودم؟! چقدر دروغگو شدم!! عمہ اإ ڪہ روحش هم از خانہ و محل سڪونت من اطلاعے ندارد حالا شده بود بهونہ ے من براے رفتن یا نرفتن.. آقام اگر زنده بود حتما منو باعث شرمساریش میدونست!!! 👈 ادامه_دارد.... رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد پناهیان ✅ مثل یوسف و بنیامین! امام زمان می‌خواد پیش خودش نگهت داره، حواست هست؟ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313