eitaa logo
💚‌عـاشقان‌امـٰام‌زمـان‌(عج)💚
1.8هزار دنبال‌کننده
19.5هزار عکس
11.1هزار ویدیو
124 فایل
بسم رب الذی خلق المهدی❤ 🔹ارتباط‌بامرڪزپاسخگویےومشاوره‌‌رایگان‌حوزه‌ علمیہ‌قم‌درزمینہ‌هاےدینے،اعتقادے،خانوادگےو احکام و تربیت کودک و. @pasokhgo313 کپی باذکرصلوات برای تعجیل فرج ❤ همسایهامون @golljin// @ibrahim_hadi
مشاهده در ایتا
دانلود
بخوان جان آقام (عج)💚 دعای فرج را دعای اثر دارد دعا کبوتر عشق است و بالاو پر دارد بخوان دعای فرج را که یوسف زهرا ازپس پرده ی غیبت نظر دارد بیاد مولا به رسم ادب، حاجت امروز،از خداوند رحمان،فرج منجی عالم میخواهیم به حرمت دعای فرج آن حضرت : ❤️دعـــــــــــای فـــــــــــرج ❤️ 🦋 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🦋 💚اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.💚 ❤️دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)❤️ 💚"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا💚 ❤️دعای منتظران درعصرغیبت❤️ 💚اَللّهُمَّ عَرِّفْنى نَفْسکَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى نَفْسَكَ لَمْ اَعْرِف نَبِيَّكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى رَسُولَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى رَسُولَكَ لَمْ اَعْرِفْ حُجَّتَكَ اَللّهُمَّ عَرِّفْنى حُجَّتَكَ فَاِنَّكَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنى حُجَّتَكَ ضَلَلْتُ عَنْ دينى 💚 ❣یک فاتحه و توحید ، نثار ارواح مقدس امام حسن عسکری (ع)و حضرت نرجس (س) ، پدر و مادر گرامی امام عصر (عج) ❣ 💚ای مولای ما ، ای امام ما ، یا بقیت الله فی ارضه به رسم ادب ، برای پدر و مادر بزرگوارتان ، هدیه ای فرستادیم ،شما هم مارا به هدیه ای مهمان کن ،همانا خدا صدقه دهندگان را دوست دارد.💚 ❤الهی... یا حَمیدُ بِحَقِّ مُحَمَد، یا عالی بِحَقِّ علی، یا فاطِرُ بِحَقِّ فاطمه، یا مُحْسِنُ بِحَقِّ الحسن، یا قَدیمَ الاِ حسان بِحَقِّ الحُسَیْن، عجِّلْ لِوَلیِّکَ الْفَرَجَ وَ العافیةَ وَ النَصر بِحَقِّ حَضرَتِ زِینَب(س) و تعجبل در فرج آقا امام زمان (عج) ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
❣ السَّلاَمُ عَلَى السَّيْفِ الشَّاهِرِ وَ الْقَمَرِ الزَّاهِرِ... 🌱سلام بر مولایی که با تیغ عدالت، زمین ‌دردکشیده را از دست ظالمان نجات خواهد داد، 🌱سلام بر او و بر روزی که با دیدن روی ماهش، دردهای زمین تسلی خواهد یافت. 📚 مفاتیح الجنان، زیارت امام زمان سلام الله علیه به نقل از سید بن طاووس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیا میفهمه آخرش، باید بیاد سراغ تو... 💐ذکر صلوات برای سلامتی و ظهورِ امام زمان را از خاطر نبریم... 🤲⁣⁣⁣
♨️امام زمان عجل الله فرجه،رحمة للعالمین... 🔸امام زمان وقتی می آید تجسم پیغمبر خاتم است. پیغمبر خاتم که بود؟ (وما ارسلناک الا رحمه للعالمین). وجود امام زمان، رحمه للعالمین است؛ بعضی از نادان ها تصور می کنند می آید قلع و قمع می کند؛ بعد فکر می کنند وقتی ما را می کُشد پس چرا در انتظارش باشیم؟! اینقدر شعور نیست که درک کنند... 🔸باغ را دیده ای؟ باغبان می آید در باغ خارها را از زمین می‌کِشد. باید بکشد یا نه؟! باغ برای پرورش گل است، نه برای خار. همان طوری که باغبان از باغ خارها را درو می کند، هم خارهای باغ انسانیت را درو می کند. 🔸 اگر گل بشوی پرورشت می دهد. همه باید دعای فرج را بخوانید. در طول سال هم این برنامه راترک نکنید. 🖋آیت الله العظمی وحید خراسانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙آیت الله مجتهدی 🔸حرف جالب یک مسیحی درباره امام زمان عجل الله فرجه 🔸بسیار زیباست👌 👈حتما ببینید و نشر دهید.
📌 ♨️اگر راست می گوییم...‼️ 🔸دوست در راه محبت دوست آنچه دارد می دهد. ماهم اظهار علاقه و محبت به خدا می کنیم لکن دروغی!!! ⁉️ تا به حال چه وقت از یکی از خواهش های نفسانیمان برای خدا گذشت کرده ایم؟ چه وقت از یک معصیت برای رضای خدا صرف نظر کردیم. 🔸فقط می گوییم: «یابن الحسن بیا بیا» ⁉️ چه وقت برای رضایت امام زمان عجل الله در یک معصیت نفست را کنترل کردی؟ چشمت را کنترل کردی؟ زبانت را در محافل و مجالس به خاطر رضایت امام زمان عجل الله کنترل کردی؟ کدام وقت؟ 🖋آیت الله ناصری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙آیت الله ابوالحسن مهدوی 🔸معنی به یاد امام زمان عجل الله بودن⁉️ 👈ببینید و نشر دهید.
❤️زیارت امام و امام و امام و امام (عليهم السلام) در روز :❤️ ❣﷽❣ 💚السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا أَوْلِيَاءَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا حُجَجَ اللَّهِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ يَا نُورَ اللَّهِ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ السَّلامُ عَلَيْكُمْ، صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكُمْ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكُمْ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، بِأَبِي أَنْتُمْ وَ أُمِّي 🔆لَقَدْ عَبَدْتُمُ اللَّهَ مُخْلِصِينَ، وَ جَاهَدْتُمْ فِي اللَّهِ حَقَّ جِهَادِهِ حَتَّى أَتَاكُمُ الْيَقِينُ فَلَعَنَ اللَّهُ أَعْدَاءَكُمْ مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ أَجْمَعِينَ وَ أَنَا أَبْرَأُ إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْكُمْ مِنْهُمْ 🔆يَا مَوْلايَ يَا أَبَا إِبْرَاهِيمَ مُوسَى بْنَ جَعْفَرٍ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى يَا مَوْلايَ يَا أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ يَا مَوْلايَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ أَنَا مَوْلًى لَكُمْ، مُؤْمِنٌ بِسِرِّكُمْ وَ جَهْرِكُمْ، مُتَضَيِّفٌ بِكُمْ فِي يَوْمِكُمْ هَذَا وَ هُوَ يَوْمُ ، وَ مُسْتَجِيرٌ بِكُمْ فَأَضِيفُونِي وَ أَجِيرُونِي، بِآلِ بَيْتِكُمُ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِين💚 ❤️اللهم صل علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم❤️ ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠شهید محسن حججی : 🔸از همه‌ی مردان امت رسول الله می‌خواهم فریب فرهنگ و مدهای غربی را نخورید! همیشه علی ابن ابی طالب امیرالمومنین را الگو و پیشوای خود قرار دهید و از شهداء درس بگیرید... 🔸خودتان را برای ظهور روحی لک الفدا و جنگ با کفار به ویژه اسرائیل آماده کنید که آن روز خیلی نزدیک است. همیشه برای خدا بنده باشید، که اگر چنین شد عاقبت همه شما به خیر ختم می‌شود... ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🎙استاد شجاعی 🔸تنها راه عاقبت بخیری...؟! 👌کوتاه و شنیدنی 👈حتما ببینید و نشر دهید. ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 خواص شگفت انگیز آیت الکرسی : 1️⃣ هنگام خارج شدن از منزل ؛ هفتاد هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود... 2️⃣ هنگام ورود به منزل ؛ قطحے و فقر هرگز به منزل تان نرسد... 3️⃣ بعد از وضو ؛ هفتاد مرتبه درجه را بالا مے برد... 4️⃣ قبل از خواب ؛ فرشته ها تمام شب محافظ شما باشند... 5️⃣ بعد از نماز واجب ؛ فاصله بین شما و بهشت فقط مرگ مےشود... 📚 ثواب‌الاعمال و عقاب‌ الاعمال ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
...❣ 💌 براے کسایے که قلبشون کبوتر 🕊 کسایے که دلشون با اسم امام مهربون آروم مے‌گیره ♥️💚💜 🔆 امشب هم، عاشقانه و با شوق، زمزمه کن صلوات خاصه امام رضا (ع) رو:☺️😍♥️ سلام وصلوات به نیابت از جمیع شهدا و رفتگان به محضر آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام 🦋بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ🦋 ♥️اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِىِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الاِْمامِ التَّقِىِّ النَّقِىِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَْرْضِ وَمَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهیدِ صَلوةً کَثیرَةً تآمَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیآئِکَ♥️ 🕊یا جواد الائمه ادرکنی🕊 ♥️🦋♥️ @Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۹ کلید رو توی قفل چرخوندم.صحنه ای که دیدم باور کردنی نبود!نسیم ومسعود به همراه کامران مقابلم ایستاده بودند! کامران یک سبد بزرگ گل در دستش بود و با چشمانی زلال و پر جنب و جوش نگاهم میکرد. از فرط حیرت دهانم وا مونده بود. مسعود با کنایه خطاب به چادر سرم گفت: _تعارفمون نمیکنی بیایم داخل خاله سوسکه؟ کم کم حیرت جای خودش رو به عصبانیت داد. نگاه سرد و تندی به مسعود ونسیم کردم و گفتم: _فکر نمیکنید باید از قبل خبرم میکردید؟ نسیم با لحن لوسی گفت: _عزیزم باور کن ما هم به اصولات و مبانی اخلاق وفاداریم ولی وقتی تلفنت خاموشه وهیچ راه ارتباطی وجود نداره مجبور شدیم به درخواست آقا کامران بی خبر مزاحمت بشیم.خواستم جواب نسیم رو بدم که کامران با صدایی محجوب گفت: _تقصیر من شد عزیزم.ببخش اگه بی خبر اومدیم. ظاهرا اونها اومده بودند که میهمانم باشند ولی من دلم نمیخواست اونها از پاگردم جلوتر بیان!هرآن احتمال میرفت فاطمه از راه برسه و ممکن بود هزار و یکی فکر ناجور درموردم کنه!ولی آخه چطور میتونستم اینها رو از در خونم دک کنم؟! مسعود باز با کنایه به چادرم گفت: _خاله سوسکه برید کنار ما بیایم تو!! نسیم در حالیکه در رو هل میداد و داخل میومد گفت: _واای اون چیه حالا سرت انداختی؟! نکنه موهات بهم ریختست میترسی کامران فرار کنه؟ با حرص دندونهامو روی هم فشار دادم.و از کنار در عقب رفتم.کامران تردید داشت که داخل بیاد. بازهم صدرحمت به شعور وادب او! او حسابی به خودش رسیده بود یک کت اسپرت آبی تنش بود و شلوار سورمه ای. موهای خوش حالتش رو کمی کوتاه تر کرده و همه رو به سمت بالا سشوار کشیده بود.با این طرز  پوشش و آرایش خیلی شباهت به دامادها پیدا کرده بود.مسعود دست او رو گرفت وگفت: _بیا دیگه داداش!! کامران با دلخوری گفت: _فکر نمیکنم صاحبخونه رغبتی داشته باشه به دعوتمون! مسعود نگاهی معنی دار بهم کرد. 🍃🌹🍃 من روم رو ازشون برگردوندم وبا حالت تشویش وناراحتی دور تر از نسیم روی مبل تک نفره نشستم.مسعود دست کامران رو گرفت و داخل آورد. کامران سبد گل رو در حالیکه روی میز میگذاشت در مبل همجوارم نشست.بینمون سکوت سردی حاکم شد.دلم شور میزد.اگر الان فاطمه می اومد و اینها رو میدید چه فکری درموردم میکرد؟ اصلا باور میکرد که اینها خودشون، بی اجازه ی من وارد این خونه شدند؟ از جا بلند شدم ودر حالیکه به سمت آشپزخونه  میرفتم نسیم رو صدا کردم. اونها حق نداشتند که آدرس منو به کامران بدن! این کار اونها کاملا نشون میداد که اونها شمشیرشون رو از رو بستند! چند لحظه ی بعد نسیم در آشپزخونه ظاهر شد.و در حالیکه با چادرم ور میرفت گفت: _بله خان جووون؟ چادرم رو از زیر دستش کشیدم  وبا غیض گفتم: _به چه حقی آدرس منو به کامران دادید؟ مگه از همون اول قرار براین نبودکه هیچ کس آدرس منو نداشته باشه؟ او خیلی خونسرد گفت: _همیشه که شرایط یک جور نیست! با عصبانیت گفتم: _یعنی چی؟ پس این یک جنگه آره؟اونشب که از در خونه رفتی میدونستم دیر یا زود زهرتو میریزی.خیلی زود از خونه ی من گم شید بیرون.از همون اولشم اشتباه کردم راتون دادم. او باز هم با خونسردی لج در بیاری جای جواب دادن در یخچالم رو باز کرد و در حالیکه داخلش رو نگاه میکرد با تمسخر گفت: _یخچالتم که خالیه! فک کردم یک کیس بهتر پیدا کردی! با این وضعیت قراره دست از شغلت برداری؟ از شدت ناراحتی و عصبانیت داشت منفجر میشدم.دریخچال رو بستم و در حالیکه او را هل میدادم گفتم: _بهت گفتم از خونه ی من برید بیرون! او با خنده ای عصبی لپم رو کشید و گفت: _جوووون!! نازی!! ببین چقدر عصبانیه! بعد چهره ی اصلیش رو نشون داد و در اوج بدجنسی تو صورتم اومد که: _چرا خودت بیرونمون نمیکنی؟! وبعد با خنده ی حرص دربیاری به سمت پذیرایی رفت وخطاب به اونها گفت: _هیچ وقت یخچال عسل خالی نبوده! ولی طفلی از وقتی که بیکار شده واقعا به مشکل برخورده!! حیوونی بخاطر همین ناراحته!!دوس نداره پیش مهمون به این عزیزی شرمنده شه!! کامران گفت: _پذیرایی احتیاجی نیست. من برای دیدن خود عسل اومدم. نسیم گفت: _منم بهش گفتم! ولی عسله دیگه.. 🍃🌹🍃 کنار کابینتها روی زمین نشستم و سرم رو محکم توی دستم بردم. خدایا چرا باهام اینطوری میکنی؟ هنوز بسم نیست؟ من که توبه کردم.!! هر سختی ای هم به جون میخرم ولی دیگه قرار نشد آبرو و امنیتم رو وسیله ی آزمایشات کنی..حالا چیکار کنم؟ اگه الان فاطمه بیاد چه خاکی به سرم بریزم!!؟؟؟ تو خبرداری که اونها سرخود اومدن داخل فاطمه که خبر نداره!! اشکهام یکی پس از دیگری از روی گونه هام پایین میریخت و چادرم رو خیس کرد.احساس کردم کسی کنارم نشست.با وحشت صورتم رو بالا بردم.کامران با مهربانی ونگرانی نگاهم  میکرد.. 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۷۰ کامران کنارم نشسته بود. _عسل؟؟!!! با هق هق و التماس گفتم: _کامران خواهش میکنم..قسمت میدم برو..چرا دست از سرمن برنمیداری.بخدا من اونی که تو فکر میکنی نیستم!! کامران لبخند تلخی زد: _اینم تقدیر منه! نمیدونم چرا تو زندگی من همه عوضی اند!هرکی رو که فک میکنم هست در اصل نیست! وگرنه الان در آستانه ی سی وسه سالگی باید بچه هامو پارک می بردم. گفتم: _من دعا میکنم خدا یک دختر خوب و حسابی قسمتت کنه.فقط التماست میکنم دست از سر من بردار. کامران بغضش رو فروخورد و سرش رو پایین انداخت: _چرا؟؟از وقتی اومدم فقط حواسم معطوف توست.واسه چی اینقدر از دیدنم ناراحتی؟ سکوت کرد. پشت هم آب دهانش رو قورت میداد.شاید هم بغضش بود که فرو میخورد! _اونروز بعد از رفتنت خیلی با خودم کلنجار رفتم تا علت کارت رو بفهمم.جمله ی آخرت جوابمو داد.با خودم گفتم...کامران عسل هم مثل تو خستست! عسل هم از اینهمه بلاتکلیفی خستست.!!من در این مدت با خیلی دخترها بودم.. ولی.. ولی عسل در تو یک چیزی هست که.. تو حرفش پریدم: _اینا رو قبلنم هم گفته بودی..کامراااان،چرا نمیخوای بفهمی من بقول خودت خسته‌ام!! تو این روابط باشم. میدونم برات مسخره میاد.میدونم تو هم مثل نسیم مسخرم میکنی..ولی کامران من..من دیگه نمیخوام گناه کنم! کامران خیلی عادی سرش رو به حالت تایید تکون داد وگفت: _میدونم ..میدونم..اصلا حرفهات مسخره نیست. من با ناباوری نگاهش کردم.میخواستم مطمئن بشم که باهام بازی نمیکنه.او با نگاهی مصمم و دلسوزانه بهم خیره شده بود.پرسیدم: _واقعا ..تو..برات مسخره نیست؟ برق دلنشینی در چشمهاش نقش بست و در حالیکه چشمهاشو باز وبسته میکرد به آرومی نجوا کرد: _نه…اصلا حسابی گیج شده بودم.او گفت: _منم از این شرایط خسته شدم.میخوام تکلیف زندگیم یک بار برای همیشه روشن شه. من میدونم که واقعا اومدنم به اینجا دور از ادب بود ولی باید میومدم واین حرفها رو بهت میزدم و… آه عمیقی کشید و گفت: _میخوام از این به بعد محرم هم بشیم. 🍃🌹🍃 فکم پایین افتاد.چشمام گرد شد.او خودش رو جابجا کرد و با شادمانی گفت: _من با خونوادم صحبت کردم.اونا حرفی ندارن.فقط میخوان هرچی زودتر من سرو سامون بگیرم. به لکنت افتاده بودم.گفتم: _اممم…حتما داری..شوخ..ی میکنی! کامران من و شما هیچ وجه اشتراکی باهم نداریم. کامران با شور واشتیاق نگاهم میکرد. _چرا این فکر ومیکنی.! من باهیچ دختری بیشتر از یکماه دووم نیاوردم.!! هیچ کدومشون برام جاذبه نداشتند.فقط سرگرم کننده بودند.الان نزدیک هفت ماهه تو رو میشناسم و هر وقت تو قهر کردی اونی که مجنون وار واسه منت کشی میومده من بودم.دختر! تو خواب وخوراک منو گرفتی میدونی چرا؟؟ چون همونی هستی که همیشه آرزوش رو داشتم… 🍃🌹🍃 حرفهای کامران اگرچه با شور و وصف بی مثالی در زبانش جاری میشد ولی من نمیتونستم باورش کنم .چون بارها از زبون مردها ی دور وبرم شنیده بودم ومیدونستم اگر من هم مثل باقی دخترهایی که نزدیک اینها بودند از همون روز اول تو اتاق خوابشون میرفتم جاذبه ای براشون‌ نداشتم!!...پوزخندی زدم و از جام بلند شدم. چقدر خوب بود که چادر سرم کردم. با چادر احساس آرامش داشتم.ولی چرا کامران هیچ عکس العملی نسبت به تغییرات من نشون نداد؟ هم توی کافه هم الان که با چادر مقابلشم؟او هم ایستاد. من پشت به او ایستاده بودم. با صدای آرومتری گفت: _عسل..تو حرف حسابت چیه؟ به سمتش چرخیدم و گفتم: _من بچه نیستم که با  تصمیمات عجولانه و احساسی آینده م رو تباه کنم.تو یا خیلی احساساتی و احمق هستی یا خیلی زرنگ! چرا باید پسری مثل تو از دختری مثل من خواستگاری کنه؟ _خب شما بگو چرا باید نکنه؟ کلافه و سردرگم گفتم: _معلومه! ! واسه اینکه تو هیچی از من نمیدونی..نه از خودم نه از خونوادم..نه از گذشته‌م ..نه از.. وسط حرفم پرید ودر حالیکه با احتیاط بیرون آشپزخونه رو نگاه میکرد آهسته گفت: _گذشته خانواده ی هرکسی تو رفتارات و طرز حرف زدن اون آدم مشخص میشه.. همین قدر بهت بگم که اون قدر میفهمم که فرق بین تو و امثال این دوستت نسیم خیلیه… گذشته ت هرچی میخواد باشه باشه..من دلم میخواد شریک زندگیم کسی باشه که بهش اعتماد داشته باشم..ببخشید رک میگم. .دست هر خری به تنش نخورده باشه. . 👈 ادامه_دارد.... 🌷رمان رهایی_از_شب ✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی » کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است 🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟