فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#هر_صبح_یک_سلام✋
روزت را زیبا کن!
عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ...
#فقط_به_عشق_امام_حسین_علیه_السلام 💓
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
در میان دو دختر زهرا
یک نفر پای ماه، کوکب شد
ام کلثوم با تمام وجود
هستی اش نذر نام زینب شد
وفات_حضرت_ام_کلثوم_سلاماللهعلیها تسلیت🖤🕯
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
🔴 مردم را مشتاق ظهور کنیم!
🌕 پيامبر اکرم صلی ﷲ علیه و آله در توصیف بهشت دنیای ظهور میفرمایند:
امّت من در زمان مهدی -علیه السلام- چنان غرق در نعمت میشوند که چنین نعمتی هرگز پیش از آن سابقه نداشته؛ زندگی در زمان او آنچنان خوشایند و سُرورآفرین است که زندهها آرزو میکنند که ای کاش مردگانشان زنده بودند و آن عدالت و آرامش را مشاهده میکردند؛ و میدیدند که خداوند چگونه برکات خود را بر اهل زمین نازل کرده است.
عَنِ اَلنَّبِيِّ قَالَ يَتَنَعَّمُ أُمَّتِي فِي زَمَنِ اَلمَهْدِيِّ نِعْمَةً لَمْ يَتَنَعَّمُوا قَبْلَهَا... یعیش فیهم یتمنّی الأحیاء الأموات لیروا العدل و الطّمانینة و ما صنع اللّه بأهل الأرض من خیره.
✅ آشنا نمودن مردم با ویژگیهای عصر پُر شكوهِ ظهور، سبب ایجاد شوق و رغبت در آنان برای مداومت بر دعای فرج و تمنای قلبی ظهور است که کلید نجات خواهد بود!
📗بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۸۳
📗احقاق الحق، ج ۱۳ص ۱۵۲
📗يوم الخلاص، ج ۱ ص
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
6.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 برای ورود به ماه رجب مهم و حساس پیشرو آماده شویم!
#کلیپ | #استاد_شجاعی
♥️🦋♥️
@Ashghaneemamezaman313
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رقص جولان بر سر میدان کنند....
☑️کانال شهید سلیمانی
https://eitaa.com/Soleimanyi
#سهشنبههایجمکرانی
🍂این لحظه ها که پر شده از رنگ انتظار
گل کرده در سه شنبه شب جمکران هنوز...
🍂می پیچد اشتیاق تو هر هفته در حیاط
تنها سه روز مانده به جمعه! فقط سه روز...
#اللهمعجللولیکالفرج
#امام_زمان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥#کلیپ_مهدوی
🎙استاد رائفی پور
🔸چیکار کردی برای امام زمان؟؟!
👌کوتاه و شنیدنی
👈حتما ببینید و نشر دهید.
#اطلاعیه
✅ امروز همه شما عزیزان لطف کنید و به نمایندگان مجلس پیام بدید و زنگ بزنید و بابت افزایش شدیدنرخ دلار اعتراض کنید.
طی چند ماه گذشته ارزش پول ملی 30 درصد نابود شده که این در تاریخ انقلاب بی سابقه هست.
از نمایندگان مجلس میخوایم که ورود فوری به این موضوع کنند و با مدیرانی که این بلای بزرگ رو که زمینه فتنه آینده هست ایجاد کردند برخورد جدی بشه.
✅ ما تقاضا داریم که نرخ دلار به زیر 50 هزار تومان برسه و هر چقدر امکان داره ارزش پول ملی بالا بره. با شرکت های دولتی بزرگ که اقلام خودشون رو با قیمت دلار تلگرامی میفروشن هم برخورد بشه
شماره نمایندگان مجلس:👇🏼👇🏼
نمایندگان مجلس (۱)
نمایندگان مجلس (۲)
♨️برپا خاستن هنگام شنيدن نامهای #امام_زمان ارواحنا فداه
🔸بر همه ارادتمندان حضرت مهدی عليه السلام لازم است هنگام شنيدن نامها و القاب آن حضرت، به ويژه نام مبارك «قائم» از جا برخيزند و نسبت به امام خود ادای احترام كنند.
🔸روايت شده است روزی در مجلس حضرت صادق عليه السلام، نام مبارك حضرت صاحب الامر عليه السلام برده شد. امام ششم برای تعظيم و احترام نام آن حضرت، از جای خود برخاست و قيام فرمود.
🔸همچنين نقل شده است زمانی كه دعبل خزاعی قصيده معروف خود در وصف اهل بيت عليهم السلام را در پيش گاه امام رضا عليه السلام خواند، آن امام با شنيدن نام حضرت حجت عليه السلام از جای برخاست.
دست خود را به نشانه تواضع بر سر گذاشت و برای تعجيل در فرج آن حضرت دعا كرد.
📌برخاستن هنگام شنيدن نام امام مهدی عليه السلام میتواند به معنای اعلام آمادگی برای ياری آن حضرت و همچنين اعلام درك حضور و شهود ايشان باشد.
📚معرفت امام زمان و تکلیف منتظران ص۳۱۶
🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب 🍄
قسمت ۱۵۵
روی شانه ی نسیم زدم وگفتم:
اینها تو رفاقت ملاک نیست.هرچند که فاطمه از این مثالهات مستثنی هم نیست.
او خندید:
_واقعا خیلی کج سلیقه ای!! فاطمه خوشگله؟؟بابا ولمون کن عینهو شیربرنج میمونه با اون دماغ درازش..
دیگه واقعا داشت از حد فراتر میرفت.اخم کردم:
_لطفا غیبت نکن..اگه اومدی مسجد پس سعی کن آدابش رو رعایت کنی..
او بجای خجالت دوباره خندید.
🍃🌹🍃
مادرشوهرم ازبین دخترهاش نگاهم کرد.
پرسید:
_رقیه سادات جان ایشون رو معرفی نمیکنی؟
وااای این یعنی ته بدبیاری!با من من گفتم:
_ایشون یکی از بچه های جدید مسجده..
راضیه خانوم پرسید:
_ظاهرا از قبل آشناییتی هم با هم داشتید.درسته؟
من که شرم داشتم از اعترافش ولی نسیم با افتخار و آب و تاب گفت:
_بله ما با هم دوستای دانشگاهی بودیم. چندساله باهم رفیقیم.
من بدنم خیس عرق شد. به نسیم خانواده ی حاج کمیل رو معرفی کردم.او که فکر نمیکرد اونها با من نسبتی داشته باشند رنگ وروش تغییر کرد ویواشکی بهم گفت:
_واقعا که..پس چرا زودتر بهم نگفتی اینقدر چرت وپرت نگم؟!
اتفاقی که نباید می افتاد افتاد..
شاید حتی نسیم ته دلش از این جریان خشنود بود.مادرشوهرم خطاب به من گفتند:
_ایشون شوخ هستند؟
من که دست وپام رو گم کرده بودم گفتم:
_بله خیلی..یک وقت حرفهاشو جدی نگیرید.. ایشون مدلش اینطوریه..
او موشکافانه به تمام زوایای صورت نسیم دقت کرد و بعد با لحن معنی داری گفت:
_بله کاملا پیداست..
ای لعنت بهت نسیم که بخاطرت من تو این شرایط بارداری باید متحمل چنین فشارها و اضطرابهایی بشم.راضیه خانوم کنار گوشم گفت:
_خیلی با خودت فرق داره..
زل زدم به چشمش! طبق معمول لبخند همیشگیش رو نثارم کرد.اینبار دست سردم رو بین دو دستان گرم ومهربونش گذاشت و با مهربانی نوازشش کرد.
از مهربانی او چشمهام پراز اشک شد.
با اخم و تعجب نگام کرد.دستم رو مقابل لبهاش برد و در مقابل چشم نسیم بوسید.. خیلی خجالت کشیدم.من نمیدونستم چنین قصدی دارن وگرنه هرگز اجازه نمیدادم دستم رو ببوسند!
با شرمندگی گفتم
_این چه کاری بود کردیدراضیه خانوم؟
او شانه هام رو فشرد و با افتخار گفت:
_دست ساداته..اونم چه ساداتی..پاک، زیبا، مهربون..
سرم رو که چرخوندم سمت نسیم، با چشمانی قرمز و صورتی سرخ نگامون میکرد. نمیدونم سرخی چشمهاش از حسرت و احساسات بود یا آتش حسادت در چشمهاش زبانه میکشید؟شاید هم من بی جهت نگران بودم و بخاطر بدبینی م به او تمام حرکتها و رفتارهاش منفی بنظرم میرسید.
🍃🌹🍃
مراسم آغاز شد.نسیم بعد از معرفی خانواده ی همسرم کلامی حرف نزد و چهار زانو نشسته بود و دست راستش رو زیر چونه گذاشته بود، با دست دیگرش مهرش رو بازی میداد!خیلی دلم میخواست بدونم به چه چیزی فکر میکنه..هرازگاهی دست آزادش رو، کنار چشمش میبرد و من حس میکردم داره آروم آروم گریه میکنه.دلم براش سوخت.
نسیم با همه ی بدیها و غیر قابل تحمل بودنش شخصیت ترحم انگیزی داشت.
مطمئن بودم که او از ته قلبش دوست داره خوب باشه مثل همه ی آدمها ولی این عادت بد دردیه!! او عادت کرده بود به بد بودن!روضه که شروع شد هق هق نسیم جون گرفت.بلند بلند گریه میکرد و داد میزد.
_ماااامان مااامان خدایا مامانم و ازم نگیرررر.. خدا جون غلط کردم..
در تمام مسجد صدای هق هق و ناله ی او پیچیده بود.راضیه خانوم کنار گوشم پرسید:_مادرشون مریضند؟
من که از گریه های جگرسوز نسیم گریه م گرفته بود گفتم
_بله..دکترها جوابش کردن
راضیه خانوم چهره اش در هم رفت. زمزمه کرد:
_اللهم اشف کل مریض..
نسیم رو از پشت بغل کردم و آهسته زیر گوشش گفتم:
_این خانوم دست رد به سینه ی کسی نمیزنه..از حضرت بخواه برای شفای مادرت دعا کنه..
او با هق هق گفت:
_نهههه اون به حرف من گوش نمیده..تو بخواه..من صدام بالا نمیره..عسللللل عسللل خدا و دارو دسته ش از من متنفرند..
🍃🌹🍃
با هر کلمه ش جگرم کباب میشد..
محکم بغلش کردم و شانه به شانه ی هم گریه کردیم.من آهسته او با صدای بلند..
گفتم:
_اگه اینجایی حتما دعوت شدی. .هرکسی بی دعوت نمیتونه بیاد.خودشون بهت نظر کردن. فکر نکن بیخودی اینجایی!
حالا من شده بودم فاطمه برای رقیه ساداتی که اسمش نسیم بود!!! عجب دنیاییه!!
👈 ادامه_دارد....
🌷رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟