🍄رمان جذاب #رهایی_ازشب🍄
قسمت ۱۲
من ڪه حسابے جا خورده بودم سرم رو بہ سمت صدا برگردوندم ودر ڪمال ناباورے،همون طلبہ ے جوون رو مقابلم دیدم.
زبونم بند اومده بود.
روسریمو جلو ڪشیدم و من من ڪنان دنبال ڪلمہ ی مناسبے میگشتم.
طلبہ اما نگاهش بہ موزاییڪ هاے حیاط بود.با همون حالت گفت:
_دیدم انگارمنقلب شدید.گفتم جسارت ڪنم بگم تشریف ببرید داخل.امشب مراسم دعای ڪمیل هم برگزار میشہ.
نفس عمیقے ڪشیدم تا بغضم نترڪہ.
اما بے فایده بود اشڪهام یڪے از پے دیگرے بہ روے صورتم میریخت …
چون نفسم عطر گل محمدے گرفت.
بریده بریده گفتم:
_من …واقعا..ممنونم ولے فڪر نکنم لیاقت داشته باشم. در ضمن چادرم ندارم.
🍃🌹🍃
دلم میخواست روم میشد اینم بهش میگفتم
ڪه اگہ آقام باشہ ومنو ببره صف اول ڪنار خودش بنشونہ واین عطر گل محمدے پرخاطره هم اونجا باشہ حتما میام
ولے اونجا بین اون خانمها و #نگاههاے_آزار_دهنده_و_ملامتگرشون راحت نیستم.
اونها با رفتارشان منو از #مسجدے ڪہ #عاشقش بودم #دور ڪردند و سهم اونها در زندگے من بہ اندازه ے سهم مهری دربدبختیمہ!!!!
🍃🌹🍃
مرد نسبتا میانسالے بسمت طلبہ ی جوان اومد و نفس زنان پرسید:
-حاج آقا ڪجا بودید؟! خیره ان شالله.. چرادیر ڪردید؟
ڪہ وقتی متوجہ منو ظاهرم شد نگاه عاقل اندر صفیحے ڪرد و زیر لب گفت:
-استغفراللہ.
طلبہ به اون مرد ڪہ بعدها فهمیدم آقاے عبادے از هییت امناے مسجد بود ڪوتاه گفت:
_یڪ گرفتارے ڪوچڪ..چند لحظہ منو ببخشید
وبعد خطاب به من گفت:
-نگران نباشید خواهرم.اونجا چادر هم هست.وبعد با اصرار در حالیڪہ با دستش منو به مسیرے هدایت میڪرد گفت:
_تشریف بیارید..اتفاقا بیشتر بچہ های مسجد مثل خودتون جوان هستند ومومن.وبعد با انگشترش به در شیشه اے قسمت خواهران چند ضربہ ای زد و صدازد:
_خانوم بخشے؟ !
چند دقیقہ ے بعد خانوم بخشے ڪہ یڪ دختر جوان ومحجبہ بود بیرون اومد و با احترام وسر بہ زیر سلام ڪرد وبا تعجب بہ من چشم دوخت.
🍃🌹🍃
نمیدونستم داره چہ اتفاقے مے افتہ.
در مسیرے قرار گرفته بودم ڪہ هیچ چیز در سیطره ے من نبود.
منے ڪہ تا #همین_چند_ساعت_پیش بہ نوع پوششم افتخار میڪردم ونگاههاے #خریدارانہ مردم در مترو و خیابان بهم #احساس_غرور میداد
#حالا اینقدر احساس #شرم و #حقارت میڪردم که دلم میخواست، زمین منو در خودش ببلعد.
طلبہ بہ خانوم بخشے گفت:
-خانوم بخشے این خواهرخوب ومومنمون رو یڪ جاے خوب بنشونیدشون . ویڪ چادر تمیز بهشون بدید.ایشون امشب میهمان مسجد ما هستند. رسم مهمان نوازے رو خوب بجا بیارید.
🍃🌹🍃
از احترام و ادب فوق العاده ش دهانم وامانده بود..
او بدون در نظر گرفتن شرایط ظاهری من با زیباترین ڪلمات من گنهکار رو یڪ فرد مهم معرفے ڪرد.!!!
خانوم بخشے لبخند زیبایے سراسر صورتش رو گرفت
و درحالیڪہ دستش رو بہ روے شانہ هایم میگذاشت و به سمت داخل با احترام هل میداد خطاب به طلبہ گفت:
-حتما حتما حاج اقا ایشون رو چشم ما جا دارند.التماس دعا.
طلبہ سری به حالت رضایت تڪون داد و خطاب بہ من گنهکار روسیاه گفت: _خواهرم خیلے التماس دعا.ان شالله هم شما بہ حاجت قلبیتون برسید هم براے ما دعا میڪنید.
اشڪم جارے شد از اینهمہ محبت واخلاص. ! سرم رو پایین انداختم و آروم گفتم.
_محتاجیم بہ دعا.خدا خیرتون بده
👈 ادامه_دارد....
رمان رهایی_از_شب
✍ نویسنده ؛ « ف_مقیمی »
کپی_با_ذکر_نویسنده_جایز_است
🌟اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدوَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌟