دیدار با دوست در میان آتش و دود 🔥
تنها بازمانده ی یک کِشتی شکسته، توسط جریان آب به یک جزیره ی دور افتاده، برده شد.او با بی قراری به درگاه خداوند دعا میکرد تا او را نجات بدهد.ساعت ها به اقیانوس چشم میدوخت تا شاید راهی برای نجات بیابد؛ اما هیچ چیز به چشم نمیآمد.تنها هیاهویِ آب بود و موجِ دیوانه بود که سرش را به صخره ها میکوبید.🌊
سرانجام ناامید شد و تصمیم گرفت که کلبهای کوچک خارج از ساحل بسازد تا از خود و وسایل اندکش بهتر محافظت نماید. روزی پس از آنکه از جست و جوی غذا بازگشت، خانه ی کوچکش را که در میان شعله های زیبای آتش میسوخت، دید.دود به آسمان میرفت و تصویری از دیو سیاهی در آسمان نقش می بست.بدترین چیز ممکن رخ داده بود.
عصبانی و اندوهگین فریاد زد:《خدایا! چگونه توانستی با من چنین کنی؟》و زبانش را به نفرین گشود.خدا، برایش موجودی مزاحم جلوه میکرد.
صبحِ روز بعد، با صدای یک کشتی که به جزیره نزدیک میشد از خواب بلند شد.آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد.🛳
مرد از نجات دهندگانش پرسید:《چهطور متوجه شدید که من اینجا هستم؟》آنها در جواب گفتند:《ما علامت دودی را که فرستادی، دیدیم.》
👈قرآن میفرماید :《 چه بسا کاری را که شما دوست میدارید، در حالیکه برایتان ضرر دارد و چه بسا کاری را که دوست نمیدارید، درحالیکه برایتان منفعت دارد.》
📚برگرفته از کتاب "دوستی که نمیمیرد"
#داستانک
#آیات_کوتاه
#دوستی_که_نمیمیرد
https://eitaa.com/Asmanyha