eitaa logo
عصر تکاب
744 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
88 فایل
---عصر تکاب--- https://eitaa.com/AsreTakab
مشاهده در ایتا
دانلود
4_5814273610017149060.mp3
2.11M
🔊 | تنظیم   📝 غم خجسته 👤 کربلایی‌محمدحسین 🏴 به مناسبت حادثه تروریستی شهدای کرمان https://eitaa.com/cybertakab
بسم الله الرحمن الرحیم وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا ۚ بَلْ أَحْيَاءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ ﴿١٦٩﴾ و هرگز گمان مبر آنان که در راه خدا کشته شدند مرده اند، بلکه زنده اند و نزد پروردگارشان روزی داده می شوند. آل عمران(۱۶۹) https://eitaa.com/cybertakab
همسایه شهید پلارک در بهشت قبل از عملیات کربلای 8 با گردان رفته بویم مشهد. یک روز صبح دیدم سید احمد از خواب بیدار شده ولی تمام بدنش می لرزد.گفتم: "چی شده؟" گفت: "فکر کنم تب و لرز کردم." بعد از یکی دو ساعت به من گفت: "امروز باید حتما برویم بهشت رضا." اتفاقا برنامه آن روز گردان هم بهشت رضا بود. از احمد پرسیدم: "چی شده که حتما باید بریم بهشت رضا؟" او به اصرار من تعریف کرد و گفت: "دیشب خواب یک شهید را دیدم که به من گفت تو در بهشت همسایه منی. من خیلی تعجب کردم تا بحال او را ندیده بودم گفتم تو کی هستی الان کجایی؟گفت: در بهشت رضا". احمد آنروز آنقدر گشت تا آن شهید را که حتی نام او را نمی‌دانست پیدا کرده و بالای مزار آن شهید با او حرف‌ها زد. https://eitaa.com/cybertakab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام خمینی رضوان الله تعالی علیه این انقلاب باید زنده بماند... بکشید ما را ملت ما بیدار تر می شود. https://eitaa.com/cybertakab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر در طبیعت به آب سالم راه ندارید از این ترفند استفاده نمایید. https://eitaa.com/cybertakab
روایت از کرمان؛ روایت از یک شهر مقاوم؛ زن از ماشین پیاده شد. جمعیت را کنار زدو هراسان به سمت نگهبانی بیمارستان دوید. چادرش روی شانه‌هایش افتاده بود. تارهای نامرتب و پریشان موهایش از لابه‌لای روسری روی گونه‌اش ریخته بود. لب‌هایش از ترس سفید شده بود. به نگهبان که رسید پاهایش دیگر جان نداشت. دستش را روی شیشه نگهبانی تکیه داد و هراسان گفت محسن ابراهیمی "گفتن آوردنش اینجا، زنده‌ست؟" و بعد طوری که انگار خودش تحمل شنیدن جواب همچین سوالی را ندارد، سرش را گذاشت روی شیشه و به زور بدن بی‌جانش را نگه داشت. نگهبان همان‌طورکه سریع داشت دفتر اسامی را نگاه می‌کرد گفت: "پسرته خواهر؟" و زن بدون اینکه صدایش نای بیرون آمدن داشته باشد جواب داد: "تو رو امام زمان نگو مُرده" نگهبان صفحه را ورق زد و گفت: "خواهرم آروم باش توکلت به خدا باشه، اسمش تو لیست من نیست، برو توی اورژانس و بگرد، ببین پیداش می‌کنی؟" زن بعد از کلی التماس از گیت نگهبانی رد شد و به اورژانس رسید. ناله و فریاد بابوی خون درهم آمیخته شده بود راهروی اورژانس پر بود از مجروحان و مصدومان که بعضی‌هاشان از هوش رفته بودند. اولی محسن نبود، دومی هم که پرستار داشت سرش را باندپیچی میکرد جوانی سی و چند ساله بود انگار، نه محسن شانزده ساله‌ی او. سومی هم بدن بی‌جانی بود که بر پارچه‌ی رویش نوشته بودند: سردخانه! چشمش که به این کلمه افتاد، ناگهان پایش از یاری کردن ایستاد.کف زمین اورژانس نشست و به پایین روپوش پرستاری که به‌سرعت داشت از کنارش می‌گذشت چنگ انداخت و گفت: "خانوم محسن ابراهیمی یه جوون شونزده ساله با موهای فرفری سیاه این‌جا نیاوردن؟" پرستار به سِرُم توی دستش اشاره کرد و گفت: "من کار دارم، خانم جون پاشو این‌جا آلوده‌ست، پاشو بشین روی صندلی باید از پذیرش بپرسی یا خودت یکی‌یکی اتاق ها رو نگاه کنی." زن هر چه توان داشت روی هم گذاشت برای ایستادن. شروع کرد به گشتن تمام اتاق‌ها، اتاق اول، اتاق دوم، اتاق سوم ... چپ، راست و هر چه بیشتر به انتهای سالن نزدیک می‌شد دلش بیشتر راضی می‌شد که محسن را هر قدر مجروح و زخمی در همین اتاق‌ها بیابد. آخرین اتاق، آخرین امیدِ او بود و بعد از آن دیگر باید برای شناساییِ محسن به سردخانه می‌رفت. زیر لب زمزمه کرد یا فاطمه زهرا تو را به آبروی حاج قاسم قَسَم و بعد به سراغ تختِ آخرِ اتاقِ آخر رفت. زنی سال‌خورده و زخمی روی آن خوابیده بود و ناله می‌کرد. جهان روی سرش آوار شد. یادش آمد که صبح محسن را بخاطر به هم ریختگی اتاقش کلی دعوا کرده بود. صورت زیبای محسن جلوی چشمش آمد که با خنده گفته بود: "مراسم حاج قاسم که تموم شه، سرمون خلوت میشه میام خونه، کامل اتاقمو تروتمیز می‌کنم" در دلش تمام دعاهایی که برای عاقبت به خیری محسن کرده بود، مرور کرد. سرش گیج رفت، چشم‌هایش تار شد: "خدایا من تحمل این غم و دوری بزرگ رو ندارم." بی‌رمق با لب‌هایی لرزان از زنی پرسید: "سردخانه کجاست؟" و قبل از آن‌که جمله‌اش تمام شود پرستاری که داشت از اتاق CPR بیرون می‌آمد بلند فریاد زد: "پسر نوجوونه برگشت. دکتر میگه منتقل شه ICU" از لابه‌لای درِ باز شده‌ی اتاق و رفت‌وآمد دکترها و پرستاران موهایِ مشکیِ محسن را دید و فرفری گیسویی را که تمام حالاتش را حفظ بود. جلوتر رفت دلِ از دست رفته‌اش را لای آن موها دوباره یافت و با صدای بوق مانیتوری که داشت حیات محسن را نشان می‌داد آرام گرفت ... روایت از فاطمه مهرابی https://eitaa.com/cybertakab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 | تاثیر عجیب کارِخیر برای اموات •┈••✾••✾••┈• 🎙آیت الله 🌷شادی روح اموات فاتحه مع‌الصلوات 🌹┈┈••••✾•🌿🦋🌿•✾•••┈┈ https://eitaa.com/cybertakab
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مقام معظم رهبری مدظله‌العالی از خاطرات مادرشان می فرماید. https://eitaa.com/cybertakab
مراسم دعای پرفیض ندبه روز جمعه ساعت ۸صبح مسجد جامع شهرستان تکاب https://eitaa.com/cybertakab
بسم الله الرحمن الرحیم إِنَّ اللَّهَ يُدَافِعُ عَنِ الَّذِينَ آمَنُوا ۗ إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ خَوَّانٍ كَفُورٍ خداوند از کسانی که ایمان آورده‌اند دفاع می‌کند؛ خداوند هیچ خیانتکار ناسپاسی را دوست ندارد! آیه 38 الحج https://eitaa.com/cybertakab
زائرت مثل خودت شوق شهادت دارد زائر توست، به لطف تو، لیاقت دارد... اینکه خون ریخته بر پیکر مان غصه نخور کشورت نیز به گلگون شدن عادت دارد از تو و عکس تو و زائر تو می‌ترسند.. آنقدر نام تو و یاد تو هیبت دارد ملتی را که به عنوان شهادت خواندی کی دگر ترس از این جای جراحت دارد؟! تو همان سیزده، سیصد و اندی هستی هر که در مکتب تو بود سعادت دارد آخرش، مثل خودت، هر چه شود، ملت ما باز هم گوش به فرمان ولایت دارد https://eitaa.com/cybertakab
دختر دوساله کاپشن صورتی با گوشواره قلبی😞 https://eitaa.com/cybertakab