eitaa logo
عصر تکاب
742 دنبال‌کننده
13.2هزار عکس
5.5هزار ویدیو
88 فایل
---عصر تکاب--- https://eitaa.com/AsreTakab
مشاهده در ایتا
دانلود
✅آمدم چادر فرماندهی گروهان، تورجی نشسته بود.طبق معمول به احترام بلند شد. 🔸گفتم: شرمنده محمد آقا! من با یکی از دوستام قرار دارم. باید برم و تا عصر برمی‌گردم. 🔹بی مقدمه گفت: نه! نمیشه! 🔸گفتم: رفیقم منتظر منه. 🔹دوباره با جدیت گفت: همین که شنیدی. با تمام احترامی که برای داشت اما در فرماندهی خیلی جدی بود. 🔸عصبانی شدم. وقتی داشتم از چادر بیرون می آمدم، با ناراحتی گفتم: 🔴👈"شکایت شما رو به مادرم می‌کنم" 🔹هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم، با پای برهنه دوید دنبال من. دستم را گرفت و گفت: "این چی بود گفتی؟" 🔸به صورتش نگاه کردم. خیس اشک بود. 🔹بعد ادامه داد: این برگه مرخصی! ، سفید امضا کردم. هر چقدر دوست داری بنویس اما حرفت رو پس بگیر. 🔸گفتم: به خدا شوخی کردم، اصلا منظوری نداشتم. با دیدن حال و گریه ‌ی او، خودم هم بغضم گرفت. 🔰راوی : سید احمد نواب 🌷 🕊شهادت : ۶۶/۵/۲ - ارتفاعات بانه 📚کتاب اثر گروه فرهنگی 💢قرارگاه سایبری شهید چمران👇 💠 Eitaa.com/Cybertakab