eitaa logo
عصر دانایی
4هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
7.8هزار ویدیو
60 فایل
✅خرمشهرها در پیش داریم ♨️نه در میدان جنگ نظامی، در میدانی که از جنگ نظامی سخت تر است... 🖥 لینک آپارات 👇 🌐 aparat.com/Asredanayi پیشنهادات و انتقادات: @sarbazmhadi313 ارتباط با مدیران 👇 @mohammadreza802001 @Admin_asredanayi
مشاهده در ایتا
دانلود
شبی که باران می بارید! باران می آمد. روی سنگ قبر نوشته بود: شهید مصطفی احمدی روشن . از خواب پریدم. مصطفی ازم خواستگاری کرده بود، ولی هنوز عقد نکرده بودیم. بعد از ازدواج خوابم را برایش تعریف کردم. زد به خنده و شوخی گفت : بادمجون بم آفت نداره. ولی یه بار خیلی جدی ازش پرسیدم که :کی شهید می شی مصطفی؟ مکث نکرد، گفت : سی-سالگی باران می بارید شبی که خاکش می کردیم. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
سه روزی که از آمدن‌مان به سوریه می‌گذشت، خیلی کم حرف شده بود... یک جا می‌نشست و به دور دست‌ها خیره می‌شد. چه نشانی در آن دور دست‌ها می دید، نمی‌دانم اما دائما به دوستان می‌گفت: "من شهید می شوم "... یک روز مهدی بابت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده شد، چیزی نگذشته بود که بی‌سیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان‌ نجبا و یک ایرانی به شهادت رسیدند. مطمئن بودم که مهدی شهید نشده بود چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودم با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود گفتند از شهید ایرانی فقط یک پلاک مانده است. از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را پرسیدم تا مطمئن شوم ردیف پلاک یکی هست یا نه ! اولین و دومین پلاک یکی نبود نفس راحتی کشیدم، پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. الله_اکبر ، یکدفعه جا خوردم اما استعلام کردیم بله ! متعلق به مهدی بود. مهدی هم به آرزویش رسید و کربلایی شد. ✍ راوی: همرزم شهید •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejava
‹ @Mehad_ir ›Narimani-13941108-007-1-www.Baradmusic.ir.mp3
زمان: حجم: 5.76M
🎼تا کی باید نگاه کنم به قاب عکس شهدای مدافع حرم !؟ 🎤کربلایی سیدرضا_نریمانی •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejava
✨﷽✨ ✍️ * ... 🌀*ازجهان آرا، شجاعت را...* ☀️*ازعبدالرضاموسوی، ایستادگی را...* 🌀*ازبهروزمرادی،تواضع را* ☀️*ازمحمدرضاعسکری فر،مجاهدت را...* 🌀*ازمصطفی چمران،فرماندهی‌را...* ☀️*ازحسن باقری، خودگذشتگی را...* 🌀*ازحسین علم الهدی، انقلابی بودن را...* ☀️*از ابراهیم هادی، پهلوانی را...* 🌀*ازحاج همت، اخلاص را...* ☀️*ازاسماعیل دقایفی، جوانمردی را...* 🌀*ازعلی هاشمی، رشادت را...* ☀️*از احمدی روشن را،همت وپشتکار را...* 🌀*ازسیدسیاح طاهری، خلوص نیت را...* ☀️*از باکری ها، گمنامی را...* 🌀*از علی خلیلی، امر به معروف را...* ☀️*از مجید بقایی، فداکاری را...* 🌀*از حاجی برونسی، توسل را...* ☀️*از مهدی زین الدین، سادگی را...* 🌀*از سعید طوقانی، خوشرویی را...* ☀️*از حسين همدانى، ایمان را...* 🌀*از عباس بابایی، دوری از گناه را...* ☀️*از صیاد شیرازی، نماز اول وقت را...* 🌀*از شهید مرتضی کریمی صبر را...* 🔴 *با این همه نمیدانیم چرا ، موقع عمل که میرسد ، انسانهای بدکار رو الگو قرار می دهیم 🍃 •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
💌بسمـ رب الشـهدا..... تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۰۲/۰۶ محل تولد: کرج تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۰۳/۲۱ محل شهادت: حماه_سوریه محل مزارشهید: گلزارشهداےملارد ✍...من عبد گناه‌کار بودم و شرم دارم خود را از بندگان خداوند بخوانم. خداوند منان را سپاسگزارم که به من توفیق حضور در جبهه حق علیه باطل را بر من ارزانی داد و از او خواستار مرگ باعزت یعنی شهادت هستم. گرچه اصلاً خود را لایق نمی‌دانم امّا هرچه از مهربانی و رحمت پروردگارم بگویم کم است. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
💌بسمـ رب الشـهدا..... تاریخ تولد: ۱۳۶۵/۰۲/۰۶ محل تولد: کرج تاریخ شهادت:۱۳۹۶/۰۳/۲۱ محل شهادت: حماه_سوریه محل مزارشهید: گلزارشهداےملارد ✍...من عبد گناه‌کار بودم و شرم دارم خود را از بندگان خداوند بخوانم. خداوند منان را سپاسگزارم که به من توفیق حضور در جبهه حق علیه باطل را بر من ارزانی داد و از او خواستار مرگ باعزت یعنی شهادت هستم. گرچه اصلاً خود را لایق نمی‌دانم امّا هرچه از مهربانی و رحمت پروردگارم بگویم کم است. •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
آشنا شدنش با علی محمودوند و مجید پازوکی، او را عاشق بچه های گروه تفحص کرد... آخرین تفحص اش، شب بعد از شب های قدر بود محمد قبل از شهادت، به عکاس سفارش کرد تا از او عکس بگیرد که بعدا به دردش می خورد و آخر در جستجوی شهدا، به همراه علیرضا شهبازی، در فکه پر کشید... شهید محمد زمانی زمزمه اش این بود: عشق است در آسمان پریدن عشق است در خاک و خون غلطیدن •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
2.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞اگر خدا دوست داشت شهیدمون کنه آماده ایم 🔺و اگر دوست داشت زنده بمونیم و جوهر ما رو تا آخر به کار بگیره، بازم آماده ایم باید تکلیف الهی‌مون رو همیشه انجام بدیم... به روایت شهید مهدی زین الدین •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
💥 *۵ داستان از شهید حسین یوسف الهی* 🔹 *شهید محمد حسین یوسف الهی، فرمانده واحد اطلاعات عملیات لشگر ۴۱ ثارالله کرمان بود و حاج قاسم وصیت کرده بود که در کنار او دفن شود.* 1⃣ همرزم شهید: حسین به من گفته بود در کنار اروند بمان و درجه جذر و مدّ آب که روی میله ثبت می‌شود را بنویس. بعد هم خودش برای مأموریّت دیگری حرکت کرد. نیمه های شب خوابم برد. آن هم فقط 25 دقیقه. بعداً برای این فاصله زمانی، از پیش خودم عددهایی را نوشتم تا کسی کسی متوجه خوابیدن من نشود. وقتی حسین و دوستش برگشتند، بی مقدّمه به من خیره شد و گفت: "تو شهید نمی‌شوی". با تعجّب به او نگاه کردم! مکثی کرد و باز به من گفت: چرا آن 25 دقیقه را از پیش خودت نوشتی؟ اگر می‌نوشتی که خوابم برد، بهتر از دروغ نوشتن بود. خدا گواه است که در آن شب و در آن جا، هیچ کس جز خدا همراه من نبود!!! او از کجا میدانست!؟ 2⃣مادر شهید: با مجروح شدن پسرم محمّدحسین برای ملاقاتش به بیمارستان رفته بودم؛ نمی دانستم در کدام اتاق بستری است. در حال عبور از سالن بودم که یک دفعه صدایم کرد: مادر! بیا اینجا. وارد اتاق شدم. خودش بود؛ محمّدحسین من! امّا به خاطر مجروح شدن، هر دو چشمش را بسته بودند! بعد از کمی صحبت گفتم: مادر! چطور مرا دیدی؟! مگر چشمانت بسته نبود؟ امّا هر چه اصرار کردم، بحث را عوض کرد! 3⃣برادر شهید: برای پنجمین بار که مجروح و شیمیایی شد سال 62 بود. او را به بیمارستان شهید لبّافی نژاد تهران آوردند. من و برادر دیگرم با اتوبوس راهی تهران شدیم.از کرمان. ساعت 10:00 شب به بیمارستان رسیدیم. با اِصرار وارد ساختمان بیمارستان شدیم. نمی‌دانستیم کجا برویم. جوانی جلو آمد و گفت: شما برادران محمّدحسین یوسف الهی هستید؟ با تعجّب گفتیم: بله! جوان ادامه داد: حسین گفته: برادران من الآن وارد بیمارستان شدند. برو آنها را بیاور اینجا! وارد اتاق که شدیم، دیدیم بدن حسین تمام سوخته ولی می‌تواند صحبت کند. اوّلین سؤال ما این بود: از کجا میدانستی که ما آمدیم؟ لبخندی زد و گفت: چیزی نپرسید؛ من از همان لحظه که از کرمان راه افتادید، شما را می دیدم! محمّدحسین حتّی رنگ ماشین و ساعت حرکت و... را گفت! 4⃣همرزم شهید: دو تا از بچّه های واحد شناسایی از ما جدا شدند. آنهم با لباس غوّاصی در آبها فرو رفتند. هر چه معطّل شدیم باز نگشتند. به ناچار قبل از روشن شدن هوا به مقرّ برگشتیم. محمّدحسین که مسؤول اطّلاعات لشکر41 ثارالله کرمان بود، موضوع را با شهید حاج قاسم سلیمانی- فرمانده لشکر ـ در میان گذاشت. حاج قاسم گفت: باید به قرارگاه خبر بدهم. اگر اسیر شده باشند، حتماً دشمن از عملیّات ما با خبر می‌شود. امّا حسین گفت: تا فردا صبر کنید. من امشب تکلیف این دو نفر را مشخّص می‌کنم. صبح روز بعد حسین را دیدم. خوشحال بود. گفتم: چه شده؟ به قرارگاه خبر دادید؟ گفت: نه. پرسیدم: چرا؟! حسین مکثی کرد و گفت: دیشب هر دوی آنها را دیدم. هم اکبر موسایی پور هم حسین صادقی را. با خوشحالی گفتم: الآن کجا هستند؟ گفت: در خواب آنها را دیدم. اکبر جلو بود و حسین پشت سرش. چهره اکبر نور بود! خیلی نورانی بود. می دانی چرا؟ اکبر اگر درون آب هم بود، نماز شبش ترک نمی‌شد. در ثانی اکبر نامزد هم داشت. او تکلیفش را که نصف دینش بود انجام داده بود، امّا صادقی مجرّد بود. اکبر در خواب گفت: که ناراحت نباشید؛ عراقی ها ما را نگرفته اند، ما بر می‌گردیم. پرسیدم: چه طور؟!  گفت: شهید شده اند. جنازه های شان را امشب آب می آورد لب ساحل. من به حرف حسین مطمئنّ بودم. شب نزدیک ساحل ماندم. آخر شب نگهبان ساحل از کمی جلوتر تماس گرفت و گفت: یک چیزی روی آب پیداست. وقتی رفتم، دیدم پیکر شهید صادقی به کنار ساحل آمده! بعد هم پیکر اکبر پیدا شد! 5⃣همرزم شهید: زمستان سال 64 بود. با بچّه های واحد اطّلاعات در سنگر بودیم. حسین وارد سنگر شد و بعد از کلّی خنده و شوخی گفت: در این عملیّات یک راکت شیمیایی به سنگر شما اصابت می کند. بعد با دست اشاره کرد و گفت: شما چند نفر شهید می شوید. من هم شیمیایی می شوم. حسین به همه اشاره کرد به جز من!  چند روز بعد تمام شهودهای حسین، در عملیّات والفجر 8 محقّق شد! از این ماجراها در سینه بچّه های اطّلاعات لشکر ثارالله بسیار نهفته است. خداداندچه رابطه ای بین شهیدقاسم سلیمانی وشهیدیوسف الهی بوده خدایا تورابه امام حسین (ع)راه شهدارانشان مابده تاازقافله عقب نمانیم •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
بِسْمِ الله الرَّحمنِ الرَّحیم مردم این زمانہ ما را سرزنش میڪنند ڪہ ڪجا میرویم و براے چہ ڪسے میجنگیم ؟؟؟ اما اینان غافلند ڪہ ما خودمان قدم بر نمیداریم گویے مارا صدا میزنند ... قلبمان پایمان را بہ حرڪت وامیدارد جز اینڪہ دختر علے (ع) حضرت زهرا (س) وڪودڪ سہ سالہ حسین (ع) و.. روے پیشانیمان مهر شهادت زده اند.. من جوابے جز این ندارم ڪہ خون ما رنگین تر از زینب (س) نیست. ڪہ درسوریه نوشتہ است •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan
20.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🚩 از شهدای گمنام،اربعینتو بگیر! برشی از روایتگری حاج حمید پارسا در بزرگترین گلزار شهدای جهان اینجا مرکز دنیاست •┈┈••••✾•🏴🚩🏴•✾•••┈┈• ☑️ https://eitaa.com/nokhbeganejavan