#یڪ_جرعہ_ڪتاب📚🌱
۱-از آن به بعد هر وقت میروم هیأت، یا نماز میخوانم یاد حرف حسین میافتم: «نکند اینها لقلقهٔ زبان باشد؟!»
۲-بیا سید جان! این را بگیر، شما پلاکت را همراه داشته باش، من شهید گمنام بشوم بهتر است، آخر آرام گرفتن در مرقد شهدای گمنام، باحالتر است. اگر اینگونه شود، همهٔ مردم ایران، حکم خانوادهٔ آدم را پیدا میکنند.
۳-سوال من این است که با همهٔ این شرایط، چگونه جرأت کردی راه بیفتی، فکر نکردی ممکن است نرسی و یخ بزنی؟! با لهجهٔ شیرین آذری و چهرهای که سادگی و صداقت از آن میبارید گفت: - در ره منزل لیلی که خطرهاست در آن شرط اول قدم آن است که مجنون باشی.
-حاج ابراهیم تا خان طومان
#یڪ_جرعہ_ڪتاب📚🌱
۱-از زهره خانم خواستم فعلاً به کسی چیزی نگوید. ولی نتوانست تحمل کند. به محض اینکه رسیدیم خانه، رفت سراغ مادرش و خبر را به او رساند. بعد هم رفت سرش را چسباند به گوش پدرش و خبر را به ایشان گفت. پدر خیلی خوشحال شد. دستهایش را بالا برد و یک جمله گفت، که هیچ وقت یادم نمیرود: «خدایا شکرت بالاخره درخت من سبز شد.»
۲-حدیثی را خوانده بودم که اگر فرد خودش حیا داشته باشد، خداوند کاری میکند دیگران هم در حضور او حیا کنند و برخی کارها را انجام ندهند.
۳-«نماز در اول وقت خشنودی خداوند، میان وقت رحمت خداوند و پایان وقت عفو خداوند است. اگر میخواهی خدا از تو راضی باشد نماز اول وقت بخوان.»
-شهیدمحسنفانوسی 🕊🌱
-فانوسحرم