💠 ماجرای امام حسن عسکری و دزدی که خود را شیعه مولا علی میدانست!
🔺يوسف بن زياد و على بن سيّار نقل میکنند: شبى در طبقه بالاى منزل #امام_حسن_عسکرى(ع) در محضر آن حضرت بوديم. در آن روزها حكومت وقت، به حضرت، #احترام_ظاهری می گذاشت تا اصحاب حضرت را شناسایی کند.
🔺آن شب #فرماندار_شهر، از جلو منزل آن حضرت عبور ميكرد و مردى را نیز دستگیر کرده بودند و حضرت در جايگاه خويش در بالای منزل، كاملا بر خيابان مسلط بود. فرماندار تا چشمش به حضرت افتاد، به احترام حضرت از مرکب پیاده شد.
🔺فرماندار به حضرت گفت: این مرد را امشب از پشت در یک #صرّافى به اتهام #دزدی گرفته ایم. برنامه ما این است که در چنین مواردی، پانصد #تازیانه میزنیم، اما امشب وقتى ميخواستم اين مرد را مجازات كنم، به من گفت: از خدا بترس و خدا را بر خود خشمگين نساز، چرا که من از #شيعيان_علی(ع) و امام حسن عسکری(ع) هستم.
🔺من دست نگه داشتم و به او گفتم اگر حضرت تو را به عنوان #شيعه خود شناخت، رهايت ميسازم، در غیر این صورت، دست و پايت را جدا کرده و هزار تازيانه بر بدنت خواهم زد. حال چه امر میکنید؟
🔺حضرت فرمودند:، پناه برخدا، اين مرد، #شيعه_على(ع) نيست و بخاطر اين #ادّعاى_بي_جا و گمان بى موردى كه نسبت به خود داشته، خداوند او را در چنگ تو قرار داده است. فرماندار نیز کمی که از حضرت دور شدند، طرف را بر زمین خواباندند و دو مامور شروع کردند به او شلاق زدن.
🔺اما مأمورين هرچه تلاش میکردند که #شلاق ها به بدن او بخورد، به کنار بدن او و بر زمین میخورد. هرچه تلاش کردند، باز هم نشد و حتی در شلاق زدن دستشان میلرزید و به یکدیگر میزدند. فرماندار عصبانی شد و چهار نفر دیگر را برای شلاق زدن اضافه کرد.
🔺هر شش نفر شروع به شلاق زدن کردند اما باز به بدن طرف، اصابت نکرد بلکه این بار ضربه ها به خود فرماندار اصابت کرد و از بالای مرکب به زمین افتاد. فرماندار عصبانی شده و چند مأمور ديگر انتخاب كرد که آنها ضربه بزنند اما این بار هم ضربه ها به فرماندار برخورد کرد.
🔺اینجا بود که آن مرد متهم، به فرماندار گفت: اى بنده خدا، با اين همه لطفى كه خدا نسبت به من روا داشت، به طورى كه ديدىد تمام اين ضربه ها به جای اینکه به من بخورد، به خود شما اصابت کرد، پس آيا پند و عبرت نمیگیرید؟
بعد گفت: من را نزد حضرت بازگردانید و هرچه ایشان گفت انجام دهید.
ادامه👇👇👇
📍آیات و روایات اجتماعی | عضو شوید📍